0

اشعار روز سوم محرم

 
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

اشعار روز سوم محرم

 
اشعار شب سوم محرم؛ حضرت رقیه (س)


 امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام

امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام

پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ایست کز لب عطشان گرفته ام

از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل زخار مغیلان گرفته ام

از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان زمقدم مهمان گرفته ام

زهرا به چادرش زعلی می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام

من بلبل حسینم و افتادم از نوا
چون جغد، آشیانه به ویران گرفته ام

بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام

(میثم) مدار خوف زموج بلا که من
دست تو را به دامن طوفان گرفته ام

(غلامرضا سازگار)

 

 

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:19 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم


 ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا

گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا

آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها
می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا

از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا

با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا

معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا

وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری
بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا

حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا

عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا

(احسان محسنی‌فر)
 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:20 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

از دردهایم با تو میگویم پدرجان
از گوشواره از النگویم پدرجان

تنها نشانی مانده آن هم جای زخم است
دشمن شبیخون زد به گیسویم پدرجان

****

دیشب گلت از روی ناقه بر زمین خورد
انگار که در کوچه ها مادر زمین خورد

از زخمهای صورتم بابا گمانم
فهمیده ای که دخترت با سر زمین خورد

***

درد شدید مفصل زانو بماند
سوز ورمهای سر بازو بماند

دیشب نبودی حرمله بدجور میزد
لبها بماند...گوشه ی ابرو بماند

***

هی لا به لای رد شدنها سنگ خوردیم
از هیزها از بد دهنها سنگ خوردیم

در بین کوچه از جوان و کودکان و
بالای بام از پیر زنها سنگ خوردیم

***

مرد یهودی سوی چشمان مرا برد
خولی لگد زد نیمی از جان مرا برد

بابا! تلفظ کردن نام تو سخت است
بدجور مشت زجر دندان مرا برد

(امیررضا قدیری)

 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:21 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

چشم تارم شبیه دریا شد
قامتم زیر غصه ها تا شد
ماه شبهای من هویدا شد
دیده ام فرش راه بابا شد

انتظارم به سر رسید عمه
پاشو پاشو پدر رسید عمه

شب شده، ماه آمده پیشم
حضرت شاه آمده پیشم
یوسف از چاه آمده یشم
پدر از راه آمده پیشم

تا که همراه خود مرا ببرد
تا به هر جا که شد مرا ببرد

ای پدر آمدی ولی با سر
سرت آسیب دیده سرتاسر
شد برایم چنان معما،سر
که چه سان رفت روی نی ها،سر
 
ای پدر کاش جای این سر تو
پاره می شد گلوی دختر تو

بیش از این زنده ماندنم حرج است
پاسخ ناله ام دهان کج است
دنده هایم شکسته رج به رج است
پیکر من ز چند جا فلج است

شام مثل مدینه یا مکه 
استخوان بندزن ندارد که

وای از درد کاسهء زانو
وای از تازیانه و پهلو
کاش در کوچه های تو در تو
سر من می شکافت تا ابرو

کی به پیشانی تو سنگ زده
کی ز خون بر رخ تو رنگ زده

دختر آنکه بر تو سنگ زده
آن که با خون بر تو رنگ زده
دو سه باری به روم چنگ زده
گفته ای بینوای جنگ زده

کیف کردی چه ناخنی دارم؟
من پدر دارم از تو بیزارم

تنم از زخم پر ستاره شده
دامنم طعنهء شراره شده
چادرم در نزاع پاره شده
آستینهام چند کاره شده

یکی از پیش تو نقاب شده
یکی از روی سر حجاب شده

شامیان صدجفا به من کردند
خنده بر اشک یاسمن کردند
رخت غارت شده به تن کردند
سر معجر بزن بزن کردند

پس تو دیگر مپرس موت چه شد
یا زر آویزهء گلوت چه شد

سر پاکت چگونه بند شده
روی این نیزهء بلند شده
گیسوی دخترت کمند شده
لبم ای دوست مستمند شده

پس بیا و دوباره بوسم کن
خود بزرگم کن و عروسم کن

بار غمها  کشیده ام بابا
کنج ازلت گزیده ام بابا
مثل زهرا خمیده ام بابا
پیرو آن شهیده ام بابا

کاش گل محترم شود روزی
این خرابه حرم شود روزی

غصه ها تاب از دلش برده
همه دیدند زار و افسرده
روی لبهای خیزران خورده
دخترک لب نهاده و مرده

از تن زار خسته اش جان رفت
قصهء دخترک به پایان رفت

(حسین قربانچه)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

 عشق کاری به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاه عشّاق که مثال ندارد
باغ او میوه‌ای کال ندارد
نخل‌های علی نهال ندارد

غیر راه علی مسیر ندیدم
داخل خانه‌اش صغیر ندیدم
سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم
من در این خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنّ و سال ندارد

چون شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست اعجوبه‌ی وقار؛ رقیّه
مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛ او مثال ندارد

بر رخ او خدا نقاب کشیده
روی او پرده‌ی حجاب کشیده
جای چشمانش آفتاب کشیده
صورتش به ابوتراب کشیده
حیف در زندگی مجال ندارد

خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده
نازدانه‌ست ناسزا نشنیده
پابرهنه به روی خار دویده
گرچه کودک، ولی شده‌ست خمیده
او الفباش غیر دال ندارد

مثل یک شیشه‌ی بلور، شکسته
همچو خشتی که در تنور شکسته
سنگ خورده ولی غرور شکسته
زیورش را کسی به زور شکسته
نزن او با کسی جدال ندارد

بر سرش ریخت آسمان خرابه
زخم‌ها خورد از زبان خرابه
معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه
آه؛ پروانه در میان خرابه
جای سالم به روی بال ندارد

بین انظار رفت مسخره کردند
سر بازار رفت مسخره کردند
دست به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه هر بار رفت مسخره کردند
معجر پاره قیل و قال ندارد

زجر ول‌کن نبود؛ حرمله می‌زد
دخترک را بدون فاصله می‌زد
گردنش را گرفت سلسله می‌زد
گفت جامانده‌ام ز قافله می‌زد
طفل ترسیده که سؤال ندارد

کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت
خشت‌ها بالشی به زیر پرش ریخت
دختر شاه بود و موی سرش ریخت
گریه‌ها وقت دیدن پدرش ریخت
خواهشی او جز وصال ندارد

(محمدجواد پرچمی)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:22 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

 من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام

از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام


دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام


دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام


صحبت از مسمار اینجا نیست اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!



زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر

بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام


حرفهای عمه خیلی سخت بر من میرسد

گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام


هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام


ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین

گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام


بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند

ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام

آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد

زخم ها از خنده ی این چند دختر خورده ام


دخترت با درد پا طی مسافت میکند

پای من زخم است پای زخم اذیت میکند

(سید پوریا هاشمی)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:23 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم


دلخورم از شام آهم را تماشا كرده اند
چشمه­ ي چشمِ مرا از گريه دريا كرده اند

سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است
با من از بس مردمِ بي خير بد تا كرده اند

كوچه گردي، ريسمان، نانِ تصدق، كعب نِي
خيلي از اين بدترش را بد دهان ها كرده اند

هر كجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، كاري كه با پهلويِ زهرا(س) كرده اند

صورتي از من نمانده بسكه خوردم پشتِ دست
هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا كرده اند

آه، دندان هايِ من يك در ميان افتاده اند
بي هوا تا آستينِ غيظ بالا كرده اند

تا به حدِّ مرگ بعد از آنكه هر بارم زدند
از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا كرده اند

ريشه ريشه فرشِ سرخِ گيسوانم ريخته
بر سرم با پا يهودي ها تقلّا كرده اند

شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست!
غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟

دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها
غربتم را سنگ و خاكستر تسلّي­ا كرده اند

خوب شد بابا عمو با ما نيامد تويِ كاخ
تا نبيند پاي ماها را كجا وا كرده اند

مهربانِ من رفيقِ تازه پيدا كرده اي
خيزرانها بر لبِ تو جشن بر پا كرده اند

زيور آلاتِ حرم بازيچه هايِ دختران
چند سر اسباب بازيِ پسرها كرده اند

(علیرضا شریف)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:23 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

 ای از سـفر برگشـته بابا، پیکرت کو؟
سـیمرغ قاف عاشـقی بال و پرت کو؟

بـر روی شــاخ نیـزه ها گل کرده بودی
حـالا که پـائین آمدی برگ و برت کو؟

از من نمی پرسی چه شد این چند روزه؟
از من نمی پرسی نشـاط دخترت کو؟

آوای قـــرآن خـواندنت لالای ام بود
قربان قرآن خواندن تو، حنجرت کو؟

لب های من مثـل لبت دارد ترک ها
با این لب عطشان بگو آب آورت کو؟

کاری ندارم که چه شد موی سر من
اما بگو بـابـای من موی ســرت کو؟

می گفت عمه با عمامه رفته بودی
حـالا بگو عمـامه ی پیغمبــرت کو؟

بـابـا ، سراغ از گوشـوار من نگیری!
من از تو پرسیدم مگر انگشترت کو؟

این چند روزه هر کسی سوی من آمد
فریاد می زد خارجی پس زیورت کو؟

بعد از غروب واقعه همبـازی ام نیست
خیلی دلم تنگش شده، پس اصغرت کو؟

آن شب که افتادم ز نـاقه بر روی خاک
حوریه ای دیدم شبیـه مادرت، کو (که او)

با گوشه ی چادر برایم روسری ساخت
می گفت ای دردانه ی من، معجرت کو ؟

دیگر بس است این غصه ها آخر ندارد
من را ببــر، گــر چه کبــوتر پر ندارد

(مصطفی هاشمی نسب)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:23 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

 سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

 حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد

دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید،
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا ...
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد

 سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد

با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد

اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و برِ گم گشته‌ی بی‌یاوری باشد

خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد،
چشمش به دنبال علی اصغری باشد

وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

وای از دل زینب که باید روضه‌اش امشب
«بابا ! مرا این بار با خود می‌بری؟» باشد

بابا ! مرا با خود ببر، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد

 باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد

باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟

(قاسم صرافان )

 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:23 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم

 دستگیر عالمم اما دو دستم بر سر است
من چهل منزل رخم نیلی و چشمانم تر است

گر به من گویند بابا را نخوان سیلی نخور
صورتم سازم سپر گویم که بابا بهتر است

شام را ویران کنم ورنه رقیه نیستم
ذکر صبح و شام اینان سب جدم حیدر است

غائبین کوچه بر من عقده خالی میکنند
هرکه دیدم گفت رویت مثل روی مادر است

می شود فهمید از این حمله ی مرکب سوار
آمده گیسو کشد کی در شکار معجر است

یک نسیم از این همه طوفان که من دیدم اگر
در گلستانی فتد بر یک اشاره پر پر است

قد و بالای سه ساله دختری زانو بغل
از کف یک چکمه زجر حرامی کمتر است

گر زمین گیرم به عمه اقتدا خواهم نمود
چاره ی دردم فقط یک بوسه ای از حنجر است

وجه تشبیه سر من با سر تو این بود
هر دو صورت سوخته گیسو پر از خاکستر است

(قاسم نعمتی)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:24 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم


 تا دوش تو سَریر مُقام رقیه بود
عالم شبانه روز به کام رقیه بود

تا روی زانوی تو سه ساله قرار داشت
آغوش تو دوام و قوام رقیه بود

هرجا که صحبت از عمو عباس می شنید
بر عالمی تفاخُر نام رقیه بود

گاهی به لَحن با نمک و بچه گانه ای
بازیِ تو به خنده سلام رقیه بود

بالا نشین قافله بر شانه های تو
یعنی فراز عرش به نام رقیه بود

تنها ز جانبِ عمو عباس هم نبود
این همنشینیِ تو مرام رقیه بود

می گفت العطش، ولی این هم بهانه بود
نام تو ذکر و وردِ کلام رقیه بود

وقتی ستون خیمۀ تو بر زمین فتاد
تازه شروع روز قیام رقیه بود

دیگر ز مشک، آب سراغی نمی گرفت
انگار حرف، آب حرام رقیه بود

وقتی به خیمه دست عدو بازِ باز شد
حکمِ فرار، حکمِ امام رقیه بود

بر گوش او عدو که دو تا گوشواره دید
عمه به فکر حُسن ختام رقیه بود

 (محمود ژولیده)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:24 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم


 غیر اِحیا نمی کنم امشب
جز خدایا نمی کنم امشب

قُرب دختر به بوسه ی پدر است
جز تمنّا نمی کنم امشب

باید امشب کنار من باشی
بی تو فردا نمی کنم امشب

چند بوسه به من بدهکاری
صبر از آنها نمی کنم امشب

نوبتی هم بُود زمان من است
پس تماشا نمی کنم امشب

ناز طفل مریض بیشتر است
بی تو لالا نمی کنم امشب

***

خواب، بی بوسه ی پدر تا کی؟
دور از آن کام، در به در تا کی؟

الله الله عجب سحر دارم
سحری در بر پدر دارم

آنچه دیشب به طشت زر دیدم
حالیا در طَبق به بر دارم

دست افکنده ام به گردن او
عمه جان عمه جان پدر دارم

لیک چشمی نمانده بنگرمش
لیک دستی نمانده بردارم

آمده همرهش مرا ببرد
من از این ماجرا خبر دارم

تو مپندار ای پدر که کنون
سُرمه بر دیدگان تر دارم

لخته ی خون گرفته چشم مرا
لخته خونی که از سفر دارم

گِرِه در موی من چو ابروی توست
تو ز سنگ و من از شرر دارم

***

شمع هرجا که انجمن دارد
پر پروانه سوختن دارد

(محمد سهرابی)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:24 PM
تشکرات از این پست
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:اشعار روز سوم محرم


 دیگر بس است زحمت عمه نمیدهم
حتی شده است منت دیوار می کشم
بابا تحمل نفسم مشکلم شده
از پهلویی که خورده زمین کار می کشم

با چوب خیزران پدرهای خود-درست
پیشِ خرابه دخترکان گرم بازی اند
گهوارۀ علی، گلِ سر، کفشهای من
بابا برایشان فقط اسباب بازی اند

 

از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید
احوال خواهرت چقدر ریخته بهم
باید مرتبت کنم که نیزه نیست
رگهای حنجرت چقدر ریخته بهم

یک سنگ از از میان دو نیزه عبور کرد
شکر خدا بجای سرت خورد بر سرم
جان رباب، شکر خدا سنگ دومی
جای سرِ پسرت خورد بر سرم

یک چند بار را که خود من شمرده ام
افتاده ای ز نیزه به روی زمینشان
جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟
بوی تو می دهد چقدر خورجینشان

پیشانی تو را که مداوا نکرده اند
قدری چکید خونِ جبینت به روی من
انگشتر تو داشت و زد روی گونه ام
افتاد نقشِ رویِ نگینت به روی من

دندان شیری ام که شکست و سرم شکست
هر کس که دید روی مرا اشتباه کرد
عمه به معجرم دو گره زد،کشیدنش
روی مرا کشیدن معجر سیاه کرد

ته مانده های گیسوی نازم تمام شد
در بین مشت پیر زنی گیر کرده است
لقمه به دست، حرمله می خورد نان ولی
با پشت دست، طفل تو را سیر کرده است

(حسن لطفی)
 

 

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

چهارشنبه 14 مهر 1395  3:25 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها