0

اشعار عید غدیر

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

 قطعه ای زیبا از محمد علی بیابانی بمناسبت عید غدیر

ما از قدیم شهره افلاک گشته ایم
زمزم نخورده ایم ولی پاک گشته ایم
قالو بلی نگفته اسیر کسی شدیم
آری به پای مقدم او خاک گشته ایم 
ما را درون ظرف ولا نرم کرده اند 
آنجا جدا ز هر خس وخاشاک گشته ایم

ما خاک بوده ایم ومبدل به گل شدیم

با قطره های کوثر نمناک گشته ایم 
با نام او خدا به گل ما دمیده است 
قدریم و برتر از همه ادراک گشته ایم 
با لطف حق ز عالمیان سر شدیم ما
از شیعیان حضرت حیدر شدیم ما
اول تو نوربودی وشمس الضحی شدی 
با نام خویش زینت عرش خدا شدی 
میخواست تاکه مثل خودش در زمین نهد 
تو آمدی و آینه کبریا شدی 
پای تو حیف بود که روی زمین رسد 
کعبه شکاف خورد و درآن پاگشا شدی 
جنگیدی و خدا به تو لاسیف گفته است 
یعنی که تو برای خدا لافتی شدی 
بلغ رسول آمد و اکمال دین نمود
تو جانشین شدی وصی مصطفی شدی 
بعد از نبی امیر همه مؤمنین شدی
اما غریب گشتی و خانه نشین شدی 
بی تو قلم به صفحه انشا نمی رود 
هر قطره چکیده به دریا نمی رود 
تنها فقط نه ماه و ستاره در آسمان 
خورشید هم میان ثریا می رود 
مجنون اگر که نام تو یک بار بشنود 
باا... قسم که در پی لیلا نمی رود 
هرکس که نیست دردل اوبغض دشمنت 
نامش میان نام احبا نمی رود 
احمد گرفت دست تورا آسمان وگفت 
دستی به روی دست تو بالا نمی رود 
این باعث قبولی امر رسالت است
مرز میان مؤمن و کافر ولایت است
«دستی که پیش خانه مولا دراز نیست
در شرع بر جنازه آنکس نماز نیست»
حتی میان جمع محبین نمی رود
هر کس که در مسیر ولایت بساز نیست
این معنی درست و ظریف ولایت است
یعنی که روی حرف ولی اعتراض نیست
هرکس که بغض دشمن مولا نداشته
جایی به غیر دوزخش او را مجاز نیست
از این طرف هم هر کسی افراط میکند
فرمود امام صادق ، او اهل راز نیست
امری که از سریر ولایت نزول کرد
باید بدون چون و چرایی قبول کرد
یادت به قلب مرده من جان شود علی 
در این کویر تشنه چو باران شود علی 
تنها به گوش چشم ابوفاضلت ببین 
عالم همه ابوذر و سلمان شود علی 
عدل توعین عدل خداعدل محشر است 
تا ذوالفقار دست تو میزان شود علی 
قرآن روی نیزه صفین باطل است 
تو آیتی و حرف تو قرآن شود علی 
دشمن ترین دشمن تو وقت احتضار 
بر محضر تو دست به دامان شود علی 
وقت رکوعت آمده ام پس شعف بده
امشب برات کرب و بلا و نجف بده
محمد علی بیابانی

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

ابيات عرض ارادت به ساحت حضرت ابوتراب و بانوي آفتاب (عليهما السلام)
تپش نبض حيات و هستي با شروع تو
نديده خورشيدي رو کسي پيش از طلوع تو

اولين ستاره‌ي آسمون خدا تويي
اولين هم سفر خاتم الانبيا تويي

 


وقتي از اسم خدا گرفته مي شه نام تو
يعني جز خدا کسي نمي دونه مقامتو

وقتي خونه‌ي خدا معطر از خاک پاته
يعني از روز ازل خود خدا خاطر خواته

افضل العبادته زيارت روي علي
بهترين حبل المتينه تار گيسوي علي

اولين ذکر لبش قد أفلح المؤمنونه
حامي دين رسوله اولين مسلمونه

تنها را ه وصال مدينة العلمه علي
خورشيد کرامت و معرفت و حلمه علي

با ولايت علي دين خدا محققه
تو قيامت صاحب صراط و حوض و بيرقه

لحظه لحظه‌ي غدير شاهده که بعد نبي
نداره شريک و همتايي ولي مطلقه

ميزان تشخيص حق و باطله ولايتش
مظهر عدالته تا هميشه مع الحقه

عزت دين خدا مديون اقتدارشه
فاتح عرصه هاي خيبر و بدر و خندقه

صاحب روز قيامت کيه جز مولا علي
وقتي که مي گه خدا هم لا فتي الا علي

سرفرازه پرچم سروري تو از ازل
چيه جز ولاي تو حي علي خير العمل

راهي که اول و آخرش تويي سعادته
ديني که امام و رهبرش تويي هدايته

هر کي بسته چشمشو به روي چشمه سار حق
روز محشر نصيبش افسوس و آه و حسرته

تاريکي نداره راهي که تو باشي خورشيدش
از ازل تا به ابد نور تو بي نهايته

جايگاهي نداره پيش خدا و رسولش
اوني که به خانواده‌ي تو بي ارادته

نمي مونه برا هيچکه جاي شک و شبهه اي
وقتي که خدا مي گه ذکر علي عبادته

اگه ايراني هميشه سربلنده تو جهان
واسه‌ي اينه که زير پرچم ولايته

اين همه مذهباي جور وا جورُ مي خوام چيکار
راهي که تو آخرش باشي فقط سعادته

دلگيره آسمون از نماز بي ولاي تو
خدا آفريده هفت آسمونُ براي تو

تشنه‌ي کوثر لبهاي شما فرات و نيل
جاريه از نفسات زلال شهد سلسبيل

با اراده‌ي تو مي گرده تموم کائنات
به ضريح لطف تو هفت آسمون بسته دخيل

اولين منبر تو روز ازل، عرش خدا
اولين مستمعت کيه به غير جبرئيل

وقتي بالا مي گرفت کار نبرد تو معرکه
خيره مي شد به تو چشم همه‌ي مردم ايل

حديث شور و حماسه هاست تموم زندگيت
خيبر و بدر و احد خندق و ليلة المبيت

آخر اصالت و نجابت و ادب علي
مرد ميدون نبرد و فارس العرب علي

فاتح ميدوني و بيرق حق رو دوشته
چشم عالم همه مبهوت تو و خروشته

وقتايي که مي رسي با رعد و برق ذوالفقار
در برابر تو و اون همه عزم و اقتدار

آقا جون کسي براي گفتن حرفي نداره
هر چي پهلوون داره عرب پيشت کم مياره

غبار راهته صد تا مثل ابن عبدود
نداري همتايي از روز ازل تا به ابد

لرزه افتاده به جون بتها با حضور تو
چشم ظلماني شب نداره تابِ نور تو

مثه آفتاب مياي به جنگ شب سحر به دست
تو يداللهي و از راه مي رسي تبر به دست

خونه‌ي خورشيدو از سياهيا پاک مي کني
کعبه رو دوباره هم قبله‌ي افلاک مي کني

آروم و قرار قلب و کاشف الکرب نبي
سردار حماسه هاي سپاه حرب نبي

تکسوار صبح خيبر اسد الله علي
فاتح مطلق ميدونه يدالله علي

عرش روشن چشاش که چشمه‌ي نور خداست
مظهر شکوه و عشقه طرحي از خوف و رجاست

دل از عالم مي بره شوق شريف يه نگاش
اما نيست کسي تو معرکه حريف يه نگاش

يا علي دين خدا هميشه زير دين توست
مديون شور و خروش تو و نور عين توست

اگه بعد اين همه پرچم حق رنگي داره
اثر سرخي خون روشن حسين توست

مردي که روي لبت هميشه ذکر فاطمه س
حيرون رشادتاي تو امير علقمه س

زمين و زمون و عرش و آسمون به نام تو
تمومي کائنات ملک علي الدوام تو

خدا خونه‌ي خودش رو کرده نذر راه تو
واشده ديوار کعبه هم به احترام تو

تموم عمر تو عشق و عزت و بزرگيه
درس آزادگيه صبر تو و قيام تو

چه نيازي به جواب سلام مردم شهر
وقتي که خود خداست منتظر سلام تو

مي درخشه خطبه هات شبيه قرآن خدا
جاريه تو قلب تاريخ تا ابد کلام تو

بهتر از دنيا راه آسمونا رو مي دوني
ميون عرش خدا نماز شب رو مي خوني

کسي قدر اون دل دريائيتُ نمي دونست
وقتي مي گفتي سلوني قبل ان تفقدوني

به خدا ديگه شبيه تو نديده روزگار
همه‌ي پرده هاي غيب هم اگه بره کنار

چيزي بر علم و يقين تو اضافه نمي شه
چيزي بر کمال دين تو اضافه نمي شه

وقت سجده ها که صورت روي خاکا مي ذاري
يعني حتي پر کاهي ميل به دنيا نداري

سر مي ذاري روي خاک از همه جا رها مي شي
راهي خلوتي عارفانه با خدا مي شي

مي خوني هزار رکعت نماز تو هر شبانه روز
مونده جاي پينه‌ي مُهر روي پيشونيت هنوز

تير و بيرون مي کشن وقت نماز از توي پات
يعني بي پرده سخن ميگي تو سجده با خدات

اين راز و نيازو با دنيا عوض نمي کني
دو رکعت نمازو با دنيا عوض نمي کني

آخه تو خوب مي دوني که لذت حضور چيه
غرق شدن ميون بي کران عشق و نور چيه

مصحف سعادتي، قرآن ناطق خدا
هميشه آينه‌ي نور حقايق خدا 

وا مي شه با خطبه هات پنجره هاي روشني
نفسات لبريزه از حال و هواي روشني

مي ريزه سحر کلامت آيه آيه معجزه
مي باره صبح نگاهت آيه آيه روشني

به خودت قسم صراط مستقيمه راه تو
که مي ره تا افق بي انتهاي روشني

دلمو دست تو مي سپرم که همراه خودت
ببري يه نيمه شب سمت خداي روشني

آرزومه يه بار از مسجد کوفه بشنوم
با صدات يک سحر جمعه دعاي روشني

روشني زمزم از زمزمه‌ي زلال توست
توي دنيا تنها آرزوي من وصال توست

کم ما و کرم و لطف و صفاي بي حدت
دل ما و حرم و شوق طواف مرقدت

مي شينم گوشه‌ي ايوون طلات شايد آقا
بشينه روي سرم غبار رفت و اومدت

تو که از روز ازل محور اهل عالمي
نه همين شصت و سه بار گشته زمين دور قدت

آسمون با تموم ستاره هاش هر روز و شب
تا ابد مي گرده يا علي به دور گنبدت

افتاده باز به سرم هواي پرواز تا حرم
امشبو اذن پريدن بده به بال و پرم

دل من پر مي زنه براي ديدن نجف
نذا آرزو به دل بمونه چشماي ترم

آخه من جز در خونه‌ي تو جايي ندارم
خودتم خوب مي دوني آقا يه عمره نوکرم

من کيم ادعاي نوکري تو رو کنم
من گداي خاک پاي نوکراي قنبرم

بچه بودم که بابام مي گفت اگه خوردي زمين
يا علي بگو پاشو مردونه از جات پسرم

اسم تو لالايي رؤياي کودکي من
هنوزم تو گوشمه زمزمه هاي مادرم

يا علي و يا علي و يا علي و يا علي
ذکر يا علي باشه ايشالا حرف آخرم

مي دونم سر مي زني به شيعه هات وقت سفر
مي دونم لحظه‌ي رفتن تو مياي بالا سرم

ترسي از قيامت و حساب کتابش ندارم
وقتي که يه عمره سينه چاک عشق حيدرم

دست تو مهربون و بنده نوازه هميشه
درياي لطف، برا دستاي نيازه هميشه

رد نمي کني کسي رو دست خالي آقا جون
دست با کرامت تو چاره سازه هميشه

هر کي از مدينه رد شده نمک گير توئه
سفره‌ي کرامت دست تو بازه هميشه

قصه‌ي رکوع و انگشتر تو برا کسي
که باشه اهل حقيقت مثه رازه هميشه

کعبه اميد اهل آسمون و زمينه 
مردي که ولايتش هميشه حصن حصينه

کور بشه چشم حسودي که نمي خواد ببينه
توي عالم تنها حيدر امير المؤمنينه

يه نگاه با صفاش باب المراد عالمه
گوشه‌ي تار عباش بوالله حبل المتينه

امير عالمه و ابوترابه لقبش
بسکه تو خرابه ها با يتيما هم نشينه

سند عدالته عبا و نعلين علي
نديده دنيا ديگه اميري رو عين علي

جامه‌ي خلافتش پيرهن وصله دارشه
چند تيکه سفال و بوريا دار و ندارشه

اميري که روي دوشش مي ذاره نون و رطب
مي بره برا يتيما کوچه کوچه، شب به شب

دنيا رَم اگه بهش ببخشن حاضر نمي شه
پر کاهي رو به ناحق از کسي کنه طلب

دستاي عقيل گواه عدل و انصاف علي
عدالت يکي از اون هزار تا اوصاف علي

آخر سخاوته دستاي دريا صفتش
نگاه خسته دلا تشنه‌ي الطاف علي

بنازم عشق و صفا و دستگيريتُ علي
ميون هر دو سرا نعم الاميريتُ علي

به خدا با همه‌ي دنيا عوض نمي کنم
بورياي کهنه و فرش حصيريتُ علي

پدري کردي براي يتيماي شهر غم
ديده بود شب خرابه سر به زيريتُ علي

هل أتي آينه‌ي هر روز و هر شب توئه
سفره‌ي جو نديده يه لحظه سيريتُ علي

نخلايي که سر مي ذاشتن به روي شونه‌ي تو
حيف که زود ديدند به چهره گرد پيريتُ علي

بشکنه دستي که خواست ببنده دستاي تو رو
کورشه اونکه خواست شاهدباشه اسيريتُ علي

اين روزا که دلگيره هواي نخلستون غم
ابريه چشات مثه چشاي نخلستون غم

بغض سي ساله اي که خيمه زده توي گلوت
ناله ناله شده هم نواي نخلستون غم

جز دل چاه نمي شه هيچ کسي همزبون تو
براي گريه ميري کجاي نخلستون غم

غروباي بيقراري هواي گريه داري
سر مي ذاري روي شونه هاي نخلستون غم

آسمون چشم روشنت پر ابره اين شبا
معلومه دلت پريشون و بي صبره اين شبا

مي دونم خسته اي از زندگي بي فاطمه
مي دونم دنيا برات شبيه قبره اين شبا

بدجوري آتيش گرفتي از فراق فاطمه
خدا مي دونه چه کرده با تو داغ فاطمه

تا سحر همدم تو غربت و آه و بي کسي
کنار تربت بي شمع و چراغ فاطمه

نمي دونم چه حالي داشتي شبا که مي گرفت
زينب سه چار ساله از تو سراغ فاطمه

تو بايد صبر پيشه مي کردي ولي غريبونه
پيش چشم تو مي سوخت تموم باغ فاطمه

دست تو اسير حلقه‌ي طناب شد تو کوچه
يعني آسمونا رو سرت خراب شد تو کوچه

وقتي‌ديدي پروانه‌ت تو شعله‌هاي کينه سوخت
وقتي که ديدي به پات شمع تو آب شد توکوچه

صداي ناله‌ي زهرا رو شنيدي پشت در
همه‌ي آرزوهات نقش برآب شد تو کوچه

يه سپر فروختي و شد سپر بلاي تو
آقا جون فاطمه با تو بي حساب شد تو کوچه

هنوزم حيرونم از اين که چي شد بعد سه روز
زدن دختر مصطفي ثواب شد تو کوچه

با دلي لبريزِ شوق پر زدن دعا مي کرد
تا سحر با بغض و غم فاطمه شو صدا مي کرد

اما انگار شب نوزدهم يه شور ديگه داشت
چهره‌ي امام آسمون يه نور ديگه داشت

مي دونست قراره حاجت بگيره وقت سحر
دعاهاش رنگ اجابت بگيره وقت سحر

آخرم حاجت روا شد سر سجاده، علي
با نگاهي غرق خون تو محراب افتاده علي

محراب از خون سرش يه دشت سرخ لاله شد
راوي يه زخم کهنه، غربتي سي ساله شد

زخمي که بعضي شبا سر وا مي کرد کنار چاه
ناله ناله داشت حکايت از دلي لبرز آه

ديگه راحت مي شه از اين همه ماجراي شهر
ديگه راحت مي شه از مردم بي وفاي شهر

خورشيد کوفه با چهره اي پر از بغض شفق
پلکاشو گذاشته روي هم، شکسته بي رمق

طبيب اومده دوا بذاره رو زخم سرش
اما کي مي ذاره مرهم روي زخم جگرش

بغض دلتنگياي غروب مي باره از نگاش
معلومه رفتنيه ، اين جوري مي لرزه صداش

دلي غرق درد و ناله،‌حالي آشفته داره
ميون بغض چشاش حرفاي نا گفته داره

خوب مي دونه کوفه شهر آدماي بي وفاست
خوب مي دونه تازه اين اول غربت و بلاست

خوب مي دونه بيست سال ديگه حديث غربتو
قصه‌ي نامه هاي فريب اين جماعتو

مي دونه درياي خون مي شه يه روزي نينوا
آخه خونه دلش از مصيبتاي کربلا

مي دونه دست رشيد عباسش قلم مي شه
از غمش قامت ارباب با وفا هم خم مي شه

مي دونه خورشيد نيزه ها مي شه سر حسين
مي شينه سه شعبه تو قلب مطهر حسين

مي دونه دستاي زينب و مي بندن يه روزي
مي دونه با اشک بچه هاش مي خندن يه روزي

رحمي به سه ساله و شير خواره هم نمي کنند
رحمي به گهواره و گوشواره هم نمي کنند

مي دونه که از حرم شميم سيب و مي برن
به روي نيزه سر شيب الخضيب و مي برن

ميون سينه‌ش ديگه نفس آروم نمي گيره
پرو بالش توي اين قفس آروم نمي‌ گيره

مي ره با دلي پر از خاطره هاي بي کسي
ميره با شصت و سه سال درد و غم و دلواپسي

مي ذاره رو قلب عالم غم و درد و داغشو
تا بباره پلک ابرا ماتم فراقشو

مي ره و برا هميشه شيعه هاش يتيم مي شن
تو غم غريبي و بي کسي هاش سهيم مي شن

مي ره اما آروم و قرار نداره ذوالفقار
تا يه روز از اين روزا بياد يه مرد تکسوار

بره با بيرق انتقام به سمت کربلا ...

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم

نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم

نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم

الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا ر
بنوشان این خراب مبتلا ر

چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی

هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی

زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است

یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست

زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت

اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است

همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است

همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است

همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است

همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد

همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد

همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است

محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت

محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست

کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد

غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد

تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند

علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش

مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن

" مرحوم آغاسی "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:58 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

كعبه ام
كعبه ام من حرم ايزد منان به كفم
من از اين منسب والا همه دم در شعفم
كعبه ام، ليك خودم عاشق شهر نجفم
چون علي گوهر من بود من او را صدفم
حاجيان كوي من و من كه به كوي علي ام
سرخوشم چون كه خودم حاجي روي علي ام

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

باز تابید از افقْ روزِ درخشانِ غدیر
شد فضا سرشار عطرِ گل ز بستان غدیر

موج زد دریای رحمت در بیابان غدیر 
چشمه ‏های نور جاری شد ز دامان غدیر

شد غدیر خُم تجلی‏گاه انوار خد
تا در آن ‏جا جلوه ‏گر شد نور مِصباحُ الهُدی

آفرینش را بُوَد بر سوی آن سامان نگاه
ما سوی اللّه‏ منتظر تا چیست فرمان اِله

ناگهان خَتمِ رُسُل ، آن آفتاب دین پناه
بر فراز دست می ‏گیرد علی را همچو ماه

تا شناساند به مـردم آن ولی اللّه‏ ر
� والِ مَن والاه � خواند ، � عادِ مَن عاداه � ر

ای غدیر خم که هستی روز بیعت با امام
بر تو ای روز امامت از همه امت سلام

از تو محکم شد شریعت ، وز تو نعمت شد تمام
ما به یاد آن مبارک روز و آن زیبا پیام

از ولای مُرتضی دل را چراغان می‏ کنیم
بـا علی بار دگر تجدید پیمـان می‏ کنیم

" سیّدرضا مؤید "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

نام علي(ع)
در عرش و سماء نام علي(ع) تك شده است
در حلقه ي عاشقان چكامك شده است
ديده شب معراج دو چشمان نبي
بر بال فرشتگان علي(ع) حك شده است

شوق ولايت
دل من حرف خود را با علي(ع)  گفت
دوباره جان گرفتش تا علي(ع)  گفت
گمانم امشب از شوقِ ولايت
خداوند جلي هم يا علي(ع)  گفت

بوتراب
امشب كه سري خراب دارم
در سينه طلاي ناب دارم
مستانه غزل خوان شده ام من
دل در يد بوتراب دارم

از زبان علي(ع)
من وارث آيين نبي الله ام
من شير خدايم و وصلي الله ام
در بدر و حنين ديده اي رزمِ مرا
من حيدرم و علي ولي الله ام

حكايت
حكايت تاب زلفان علي است
جهان مدهوش مژگان علي است
تو مي داني كه عشق و عاشقي چيست؟
هدف از عشق چشمان علي است

هر نفسم
عشق تو شد چون به دلم منجلي
بر همه گفتم نه و بر تو بلي
چون نفسي مي كشم از سينه ام
هر نفسم نام تو گويد علي

بوي تو
چشم همه تشنه ي آن روي توست
شيعه خمارِ خم ابروي توست
باد صبا چون كه رسيد از نجف
آن چه مشامم برسد بوي توست

صبا
صبا گر بگذري بر كوي يارم
بگو با دلبرم، زيبا نگارم
به جون هر چي عشقه توي دنيا
گلِ عشقي به جز حيدر ندارم

شاعر : حسن فطرس

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

بدون عشق مولا این جهان چیست

به جز نام علی تیمار ما نیست

به عهدش با پیمبر چند روزیست

که عیدش در زمستان هم بهاریست

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

صفحه ي مجنون دلم بسته به موي حيدر است
خواب و خيال من فقط ديدن روي حيدر است
كعبه ي من، مناي من، مروه ي من، صفاي من
عقربه ي قبله نما، يكسره سوي حيدر است
حج نروم بدون او از چه به احرام شوم
چون حجر الاسود من چشم نكوي حيدر است
باد صبا كه مرده را حيات نو عطا كند
وزيدنش ذره اي از شميم بوي حيدر است
گاه دلم سوي نجف، گاه رود غدير خم
اين دل ديوانه ي من به جستجوي حيدر است
عزم سفر نموده ام تا حرم ابوتراب
مسافرم مقصد من رفتن كوي حيدر است
طعنه ي دشمن علي هيچ اثر نمي كند
مرحم نيش دشمنان، نوش سبوي حيدر است
نغمه ي جمع شيعيان يكسره باشد اين چنين
لعنت بي شمار بر آن كه عدوي حيدر است

شاعر : حسن فطرس

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  6:59 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

جلوه ‏گر شد بار دیگر طور سینا در غدیر
ریخت از خم ولایت مى به مینا در غدیر
رودها با یكدگر پیوست كم‏كم سیل شد
موج مى‏زد سیل مردم مثل دریا در غدیر
هدیه جبریل بود« الیوم اكملت لكم»
وحى آمد در مبارك باد مولى در غدیر
با وجود فیض« اتممت علیكم نعمتى»
از نزول وحى غوغا بود غوغا در غدیر
بر سر دست نبى هر كس على را دید گفت‏
آفتاب و ماه زیبا بود زیبا در غدیر
بر لبش گل واژه « من كنت مولا» تا نشست‏
گلبُن پاك ولایت شد شكوفا در غدیر
« بركه خورشید» در تاریخ نامى آشناست‏
شیعه جوشیده ‏ست از آن تاریخ آنجا در غدیر
گرچه در آن لحظه شیرین كسى باور نداشت‏
مى‏توان انكار دریا كرد حتى در غدیر
باغبان وحى مى‏دانست از روز نخست‏
عمر كوتاهى ‏ست در لبخند گل ها در غدیر
دیده‏ها در حسرت یك قطره از آن چشمه ماند
این زلال معرفت خشكید آیا در غدیر؟
دل درون سینه‏ها در تاب و تب بود اى دریغ‏
كس نمى‏داند چه حالى داشت زهرا در غدیر
"محمد جواد غفورزاده" (شفق)

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

ستاره سحر از صبح انتظار دمید
غدیر از نفس رحمت بهار چکید

گرفت دست قدر ، رایت شفق بر دوش
زمین به حکم قضا آب زندگى نوشید

بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپیده داد نوید تولد خورشید

به باغ ، بلبل شوریده رفت بر منبر
چو از نسیم صبا بوى عشق یار شنید

ز خویش رفته ، نواخوان عشق بود و سرود
به بانک زیر و بم ، اسرار خطبه توحید

فتاد غلغله در باغ و شورشى انگیخت
که خیل غنچه شکفت و به روى او خندید

هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون
زمین به عترت و آل رسول بست امید

رسول ، سدره‏ نشین شد ، على به صدر نشست
پى تکامل دینش خداى کعبه گزید

گرفت پرچم اسلام را على در دست
از این گزیده زمین و زمان به خود بالید

به یمن فیض ولایت شراب خم الست
به عشق آل على از غدیر خم جوشید

" دکتر یحیى حدادى ابیانه "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

در روز غدیر ، عقل اول
آن مظهر حق ، نبیِّ مرسل
چون عرش تو را کشید بر دوش
آن ‏گاه گشود لعل خاموش
فرمود که این خجسته ‏منظر
بر خلق پس از من است رهبر
بر دامن او هر آن که زد دست
چون ذره به آفتاب پیوست
ولایت حیدر ، لبخند فاطمه
از ولایت ‏عهدی حیدر ، خدا تاج شرف
بار دیگر بر سر زهرای اطهر می‏ زند
در حریم ناز و عصمت زین همایون افتخار
فاطمه لبخند بر سیمای شوهر می‏زند
" سیدرضا مؤید "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

سر زد از دوش پیمبر ، ماه در شام غدیر 
تا که جبرائیل او را داد پیغام غدیر 

مژده داد او را ز ذات حق که با فرمان خویش‏ 
نخل هستى بار و بر آرد در ایام غدیر 

دین خود را کن مکمل با ولاى مرتضى‏ 
خوف تا کى باید از فرمان و اعلام غدیر 

مى ‏شود مست ولاى مرتضى ، از خود جدا 
هر که نو شد جرعه ‏اى از باده جام غدیر شد

بپا هنگامه‏ اى در آسمان و در زمین‏ 
تا ولایت شد على را ثبت ، هنگام غدیر 

شور و شوقى شد در آن صحراى سوزان حجاز 
مرغ اقبال آمد و بنشست بر بام غدیر 

عشق مولا در دلم از زاد روز من نشست‏ 
بر جبینم حک بود تا مرگ خود نام غدیر 

" محمد على سالارى "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

باده بده ساقی ، ولى ز خم غدیر 
چنگ بزن مطربا ، ولى به یاد امیر 

وادى خم غدیر ، منطقه نور شد 
باز کف عقل پیر ، تجلى طور شد 

" آیة الله کمپانى "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

امروز بگو ، مگو چه روز است ؟ 
تا گویمت این سخن به اکرام

موجود شد از براى امروز 
آغاز وجود تا به انجام 

امروز ز روى نص قرآن‏ 
بگرفت کمال ، دین اسلام 

امروز به امر حضرت حق‏ 
شد نعمت حق به خلق اتمام 

امروز وجود پرده برداشت‏ 
رخساره خویش جلوه ‏گر داشت 

امروز که روز دار و گیر است‏ 
مى ده که پیاله دلپذیر است 

از جام و سبو گذشت کارم‏ 
وقت خم و نوبت غدیر است 

امروز به امر حضرت حق‏ 
بر خلق جهان على امیر است 

امروز به خلق گردد اظهار 
آن سر نهان که در ضمیر است 

عالم همه هر چه بود و هستند 
امروز به یک پیاله مستند 

" آیة الله میرزا حبیب الله خراسانى "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:00 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار عید غدیر

بیاویزد آن کس به غدر خدای
که بگریزد از عهد روز غدیر

چه گویی به محشر اگر پرسدت
از آن عهد محکم شَبَر یا شُبیر

" حکیم ناصرخسرو قبادیانی "

 
 
جمعه 15 بهمن 1395  7:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها