ولادت امام حسین (علیه السلام)، در شب سوم ماه شعبان سال چهارم هجری، و به روایتی روز پنجم آن واقع شده است. برخی نیز می گویند در اواخر ماه ربیع الاول سال سوم هجری بوده است.
چون حسین متولد شد، جبرئیل با هزار فرشته برای تهنیت بر رسول خدا (صلیاللّهعلیه وآله) مشرف شدند و فاطمه زهرا (سلاماللّهعلیها) فرزند خود را نزد پدر آورد. آن حضرت از دیدن او شادمان شد و او را حسین نامید.
چون امام حسین (علیه السلام) دو ساله شد، سفری برای پیغمبر (صلیاللّهعلیه وآله) پیش آمد. در بین راه ناگهان آن حضرت ایستاد و فرمود: "انا لله وانا اليه راجعون" و اشک از دیدگانش سرازیر شد. علّت گریه را سوال کردند، فرمود: اینک جبرئیل به من از زمینی که نزدیک شط فرات و نام آن "کربلا" است خبر می دهد. فرزندم حسین پسر فاطمه (سلاماللّهعلیها) را در آن سرزمین می کشند.
روزی حسین بن علی (علیهما السلام) به منزل برادرش حسن (علیه السلام) وارد شد و چون نگاهش به برادر افتاد اشک از دیدگانش سرازیر گردید. حسن (علیه السلام) پرسید: چرا گریه می کنی؟ فرمود: گریه ام از ظلم وستم هایی است که بر شما وارد می شود. امام حسن (علیه السلام) فرمود: ظلمی که بر من وارد خواهد شد زهری است که در خفاء و پنهانی به من می نوشانند و بدان وسیله مرا مسموم می گردانند وبه قتل می رسانند ولی "لایوم کیومک یا ابا عبدلله"هیچ روزی را در عالم مانند روز شهادت تو نمی توان یافت. زیرا سی هزار نفر که همه آنان ادعای اسلام و پیروی از امّت جدّ ما محمد (صلیاللّهعلیه وآله) را می نمایند دورت را می گیرند و برای کشتن و ریختن خون تو، هتک حرمت و اسیر کردن زن و فرزندان و غارت کردن متاع تو آماده می شوند. در این موقع است که خداوند لعنت و نفرین خود را به بنی امیّه متوجّه می گرداند و آسمان خون می بارد و خاکستر می پاشد و همه چیز حتّی حیوانات وحشی در صحراها و ماهیان دریاها، در مصیبت تو خواهند گریست.
هنگامی که معاویه در ماه رجب سال 60 هجری هلاک شد، یزید به فرماندار مدینه ولید بن عتبه نامه ای نوشت و به او دستور داد که برای من از تمامی اهل مدینه به خصوص از حسین (علیه السلام) بیعت بگیر، و اگر حسین از بیعت امتناع کرد سرش را از بدنش جدا کن و برای من بفرست.
ولید، مروان را به حضور خواست و نظر او را در این موضوع جویا شد و با وی در این مورد مشورت کرد.
مروان گفت: حسین (علیه السلام) هرگز تن به بیعت نمی دهد. اگر من به جای تو بودم و قدرتی که اکنون در دست توست می داشتم، بدون درنگ حسین را می کشتم.
ولید گفت: در چنین وضعی آرزو می نمودم هرگز به دنیا نمی آمدم که اقدام به چنین کاری کنم و این ننگ بزرگ را به گردن بگیرم.
پس از آن مأمور فرستاد تا امام حسین (علیه السلام) را به خانه خویش فرا خواند. امام حسین (علیه السلام) با سی نفر از اهل بیت و دوستدارانش به منزل ولید آمد. ولید خبر مرگ معاویه را به اطلاع او رسانید و در خواست بیعت برای یزید را به او عرضه نمود.
امام حسین (علیه السلام) اظهار داشت: بیعت موضوع ساده ای نیست که بتوان درخفاء و پنهانی انجام داد، فردا وقتی مردم را به این منظور دعوت کردی، به ما نیز اطلاع بده .
مروان گفت:"امیر! گوش به سخنان حسین مده و عذر او را مپذیر و هر گاه از بیعت امتناع ورزید گردن او را بزن!
امام حسین (علیه السلام) غضبناک شد و فرمود:"وای بر تو ای پسر زن بدکاره! آیا فرمان کشتن مرا میدهی؟ به خدا قسم دروغ می گوئی و با این سخن، خودت را ذیل و خوار و مورد ملازمت قرار می دهی. "
پس از ان رو به جانب ولید نمود و فرمود:
"ای امیر! ما اهل بیت نبوت و معدن رسالتیم. ماییم که فرشتگان به خانه ما آمد و رفت دارند. خداوند رحمت خود را با ماآغاز نموده است و با ما نیز به پایان خواهدبرد. اما یزیدفردی است فاسق، شربخوار، خونریز،متجاهر به فسق و کسی مانندمن با شخصی چون او هرگز بیعت نمی کند. ولی شما امشب را به صبح برسانید و ما نیز شب را به صبح می بریم.شما نیک بنگرید و ما هم تأملی در کار خود می کنیم که کدام یک از ما برای مقام خلافت شایسته تریم؟! این سخن را گفت و از خانه ولید بیرون آمد.
مروان رو به جانب ولید کرد وگفت: گوش به نصیحت من ندادی و برخلاف گفته من رفتار کردی.
ولید گفت: وای بر تو! به من پیشنهاد می کنی که دین و دنیای خود را از دست بدهم؟! به خدا سوگند دوست ندارم که پادشاهی روی زمین از من باشد و حسین (علیه السلام) را کشته باشم. به خدای قسم باور نمی کنم کسی خون حسین(علیه السلام) را به گردن داشته باشد و خداوند را ملاقات کند، مگر آنکه کفه حسناتش بسیار سبک و آمرزش او غیر ممکن است. خداوند بسوی او نظر رحمت نمی کند و او را از گناه پاک نمی سازد و عذاب سختی در انتظار اوست.
آن شب گذشت. صبح دم که امام حسین (علیه السلام) از بیرون آمد تا اخبار و رویدادهای تازه را بشنود. مروان او را دیدار کرد و گفت: یا اباعبدالله من خیر خواه توام، نصحیت مرا گوش کن تا به سعادت برسی.
امام حسین (علیه السلام فرمود: نصیحت تو چیست ، برگو تا بشنوم ؟! گفت : من به تو سفارش می کنم که به یزید بن معاویه بیعت کنی، زیرا این کار برای دنیا و آخرت تو بهتر است.
امام حسین (علیه السلام) فرمود: انالله و انا الیه راجعون باید فاتحه اسلام را خواند، آنگاه که امت اسلام به حاکم و سلطانی مانند یزید مبتلا گردد.
روز سوم شعبان سال شصت هجری بود، امام حسین (علیه السلام ) به سوی مکه حرکت کرد و بقیه ماه شعبان و رمضان و شوال و ذی قعده را در مکه به سر برد.
عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر، به خدمتش مشرف شدن و اظهار داشتنند:"شما در مکه بمانید". فرمود:"من از رسول خدا (صلیاللّهعلیه وآله) دستوری دارم که باید آنرا انجام دهم".ابن عباس از نزد امام حسین (علیه السلام) بیرون آمد و در بین راه "واحسیناه" می گفت پس ار آن عبدالله بن عمر آمد و گفت:"بهتر آن است که با مردم گمراه صلح کنی و اقدام به جنگ نفرمایی".
فرمودند:"اءَما عَلِمْتَ اءَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى اءَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنَ زَكِرِيّا اءُهْدِيَ إِلى بَغْيٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ" مگر نمی دانی که از پستی دنیا آن بود که سر یحیی را برای گردنکشی از گردنکشان بنی اسرائیل به هدیه بردند؟ آیا نمی دانی که بنی اسرائیل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب، هفتاد پیغمبر را می کشتند و سپس به بازار آمده و به معاملات و خرید و فروش خود مشغول می شدند و گویا هیچ کاری را انجام نداده اند. ولی خداوند در عذاب آنان تعجیل نکرد و به آنان مهلت داد و پس از سپری شدن مهلت، انتقام شدیدی از آنان گرفت. ای عبدالله از خشم و غضب خداوند بپرهیز! و از یاری من کوتاهی مکن!
اهل کوفه از تشریف فرمایی امام حسین(علیه السلام) به مکه و امتناع او از بیعت با یزید با خبر شدند و در خانه سلیمان بن صُرد خزاعی اجتماع کردند. آنگاه سلیمان بن صُرد برپا ایستاد و سخنانی را به آن جمعیت گوشزد نمود و در پایان سخن چنین گفت:"ای گزوه شیعیان همه شنیده اید که معاویه هلاک شد و برای ادای حساب نزد خدای خویش رفت و به نتیحه کارهای خود رسید و پسر یزید بر جای او نشست و نیز می دانید که حسین بن علی (علیه السلام) با او مخالفت کرده و از شرّ ستمکاران و طاغیانه و بنی امیّه به پناه خانه خدا شتافته است. شما شیعه پدر او هستید. امام حسین (علیه السلام) امروز به یاری و همکاری شما نیازمند است. اگر یقین دارید که او را یاری می کنید و با دشمنان او می جنگید، آمادگی خود را نوشته، به اطلاع او برسانید. اگر می ترسید که سستی و تنبلی در شما پدید آید، او را به حال خود گذارید و فریبش ندهید.
پس از آن نامه ای به این مضمون نوشتند.
"بسم الله الرّحمن الرّحیم. به پیش گاه حسین بن علی (علیهما السلام) از سلیمان بن صُرد خزاعی و مسیّب بن نجبه و رفاعة بن شدّاد و حبیب مظاهر و عبدالله بن وائل و گروهی از مومنان و شیعیان.
پس از تقدیم سلام، سپاس خداوندی را که دشمن تو و دشمن پدرت را هلاک کرد. آن مرد ظالم و خون خوار و ستمکار کاری که امارت امّت را از آنان سلب کرد و آنرا به ظلم و ستم تصرف نمود و بیت المال مسلمانان را غضب کرد و بدون رضایت ایشان خود را امیر آنان خواند و مردان نیک را کشت و نا پاکان را باقی گذاشت و مال خداواند را در تصرّف جباران و سرکشان قرار داد. دور باد از رحمت یزدان، چنان که قوم ثمود دور گردید. ما اکنون به جز شما امام و پیشوای نداریم، بسیار مناسب است که قدم رنجه فرموده و به شهر ما بیاید. امید است خداوند به وسیله شما ما را به راه سعادت راهنمایی کند. نعمان بن بشیر، والی کوفه در قصر دارالاماره است ولی ما در نماز جمعه و جماعت او حاضر نمی شویم و روزهای عید با او مصلی نمی رویم. اگر بشنویم که شما به سوی ما می آیید ، او را از کوفه بیرون نموده، روانه شام می کنیم. سلام بر تو ای فرزند پیغمبر، و بر روان پاک پدرت باد؟ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ . "
پس از نوشتن نامه، آنرا فرستادن دو روز صبر نموده، سپس جمعی را با نزدیک یکصدو پنجاه نامه، که هر یک از آنها به امضاء یک، دو، سه یا چهار نفر رسیده بود، بسوی امام حسین (علیه السلام) فرستادند. مضمون تمام نامه ها این بود که از آن حضرت دعوت نموده بودند که بسوی آنان برود.
ولی امام حسین (علیه السلام) با وجود این همه نامه، به سکوت می گذرانید و پاسخی به نامه های آنان نمی داد. تا آنکه در یک روز ششصد نامه به او رسید و نامه های دیگری نیز که پشت سر هم تقدیم خدمتش می شد که عدد آنها به دوازده هزار نامه رسید. پس از آن، این نامه که آخرین نامه هاست توسط هانی بن هانی سبیعی سعید بن عبدالله حنفی از اهل کوفه، خدمت امام حسین (علیه السلام)رسید.
"بسم الله الرّحمن الرّحیم به پیشگاه حسین بن علی(علیهما السلام) از طرف شیعیان او و پدرش امیر المومنین (علیه السلام).
پس از تقدیم سلام، مردم در انتظار شما هستند و کسی را به جز شما نمی خواهند. زود زود به جانب ما بیا ای فرزند پیغمبر، زیرا باغستان ها به سبزه آراسته و میوه ها رسیده و گیاه ها روییده و برگهای سبز بر زیبایی درختها افزوده اند. بیا به سوی ما، زیرا بر سپاه مجهز و آماده خود وارد می شوی وَالسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ عَلى اءَبيكَ مِنْ قَبْلِكَ.
آنگاه حسین (علیه السلام) از آن دو نفری ی(هانی بن هانی و سعیدبن عبدالله حنفی) که نامه را آورده بودند پرسید: این نامه را چه کسانی نوشتند؟ گفتند: یابن رسول الله فرستادگان نامه عبارت بودند از شبث بن ربعی، حجّار بن ابجر، یزید بن حارث، یزید بن روُیم، عروت بن قیس ، عمرو بن حجّاج و محمد بن عمر بن عطارد.
در این موقع حسین (علیه السلام) برخاست و بین رکن و مقام، دو رکعت نماز خواند و از خداوند طلب خیر کرد.
سپس مسلم بن عقیل را طلبید و او را از جریان کار، آگاه نمود، و جواب نامه های مردم را نوشت و توسط مسلم فرستاد. در آن نامه وعده قبول درخواست ایشان را داده و نوشته بود من پسر عم خود مسلم بن عقیل را بسوی شما فرستادم تا هدف شما را بدست آورد و مرا از آن مطلع سازد.
مسلم نامه را گرفت و به کوفه آمد. اهل کوفه از نامه امام حسین (علیه السلام) و آمدن مسلم شاد شدند و او را در خانه مختاربن ابی عبیده ثقفی جای دادند. شیعیان به دیدن مسلم می آمدند و هر دسته ای که وارد می شدند، مسلم نامه امام حسین(علیه السلام) را می خواند. اشک شوق از دیدگان آنان جاری می شد و بیعت می کردند، تا این که هجده هزار نفر با او بیعت نمودند.