اسماعیل بن مهران می گوید: «در اولین سفری كه امام جواد از مدینه خارج می شد، گفتم: ای مولای من، قربانت گردم، من برای شما نگرانم! تكلیف ما چیست و امام بعد از تو كیست؟ امام لبخندی زد و فرمود: «لیس حیث ظننت فی هذه السنة؛ آنچه گمان داری در این سال نیست..» اما در سفر دوم كه راهی بغداد بود، همین مطلب را گفتم. امام در پاسخ آن قدر گریه كرد كه اشك چشمانش، محاسنش را خیس كرد و فرمود: این سفر خطرناكی است و امامت بعد از من بر عهده فرزندم علی است.»
حكیمه خاتون دختر امام كاظم علیه السلام می فرمود: روزی برادرم امام رضا علیه السلام مرا خواست و فرمود: ای حكیمه! امشب، فرزند مبارك خیزران، متولد می شود...
الف آشوری
دوران معتصم
پنجشنبه هفدهم رجب یا شعبان 218 ه. ق. با مرگ مامون، برادرش معتصم، تاج خلافت را بر سر گذاشت.(1) و پس از ثبات نسبی حكومتش سراغ امام جواد را گرفت. وی به محمد بن عبدالملك زیات - كه وزیر معتصم در مدینه بود. - نوشت: ابوجعفر را همراه ام فضل از جانب من دعوت كن و با احترام به بغداد بفرست. او نیز نامه را به علی بن یقطین داد و او را مامور تجهیز امام علیه السلام ساخت (2) و به این ترتیب امام علیه السلام آخرین سفر خویش را پیش روی دید.
اسماعیل بن مهران می گوید: «در اولین سفری كه امام جواد از مدینه خارج می شد، گفتم: ای مولای من، قربانت گردم، من برای شما نگرانم! تكلیف ما چیست و امام بعد از تو كیست؟ امام لبخندی زد و فرمود: «لیس حیث ظننت فی هذه السنة؛ آنچه گمان داری در این سال نیست..» اما در سفر دوم كه راهی بغداد بود، همین مطلب را گفتم. امام در پاسخ آن قدر گریه كرد كه اشك چشمانش، محاسنش را خیس كرد و فرمود: این سفر خطرناكی است و امامت بعد از من بر عهده فرزندم علی است.»(3)
آری این بار نیز در ظاهر امام را با اكرام و تجلیل وارد شهر كردند و در نزدیكی كاخ، در مكانی تحت نظر گرفتند. در این دوره نیز علم امام علیه السلام همه، حتی خلیفه را تحت تاثیر قرار داده بود. از این جهت خواسته یا ناخواسته تبلیغات عملی مناسبی به نفع امام علیه السلام صورت گرفته بود. چنان كه نگرانی از این جایگاه رفیع اجتماعی امام را بعدها در سخنان ابی داود می خوانیم. به هر صورت خلیفه جدید نیز مانند مامون در جلسات علمی خود از نظرات امام سود می برد و این امر چون همیشه با غلبه نظرات امام همراه بود، موجب كینه هایی نیز علیه حضرت می شد.
عیاشی در تفسیر خود از زرقان روایت می كند: «ابن ابی داود از مجلس معتصم غمگین به خانه اش آمد. از او دلیل غصه اش را پرسیدم. گفت: امروز از فرزند رضا علیه السلام در مجلس خلیفه چیزی صادر شد كه موجب رسوایی ما شد. زیرا كه دزدی را نزد خلیفه آوردند. خلیفه دستور داد دست او را قطع كنند. از من پرسید كه از كجا قطع شود؟ گفتم: از بند كف. جمعی هم با من هم نظر شدند و بعضی گفتند از مرفق. هر كدام هم دلیلی آوردیم. خلیفه رو به ابن رضا علیه السلام كرد و گفت: تو چه می گویی؟ گفت: حاضران گفتند. خلیفه پاسخ داد: مرا با گفته ایشان كاری نیست. تو چه می گویی؟ بالاخره بعد از سوگند خلیفه، او پاسخ داد: باید چهار انگشت او را قطع كنند و كف او را برای عبادت باقی بگذارند. دلایلی هم آورد كه ما نتوانستیم جواب دهیم. بر من حالتی عارض شد كه گویا قیامت برپا شده است و آرزو كردم كاش بیست سال قبل مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم.
ابن ابی داود سه روز بعد نزد خلیفه رفت و گفت: خیرخواهی خلیفه بر من لازم است و امری كه چند روز قبل روی داد، مناسب دولت خلیفه نبود. زیرا كه خلیفه در مساله ای كه بر او مشكل بود، علمای عصر را خواست و در حضور وزرا، نویسندگان، امرا و اكابر، نظرشان را پرسید. در چنین مجلسی از مردی كه نصف اهل عالم او را امام، و خلیفه را غاصب حق او می دانند و او را اهل خلافت می دانند، سؤال كرد و نظرش را بر فتوای همه علما ترجیح داد. این در مبان مردم منتشر شد و حجتی برای شیعیان شد.
در این هنگام بود كه وسوسه های ابن ابی داود با كینه های عمیق بنی عباس كه در دل تك تك خلفای جور علیه امامان مظلوم بود، پیوند خورد و خلیفه عباسی را در تصمیم خود مبنی بر كشتن امام، مصمم ترساخت. لذا با شنیدن این سخنان، رنگ صورتش سرخ شد و گفت: خدا تو را جزای خیر دهد كه مرا آگاه گردانیدی بر امری كه غافل بودم. در پی این واقعه بود كه یكی از نویسندگان خود را خواست و دستور داد: امام را به خانه اش دعوت كند و در غذایش زهر بریزد. او نیز چنین كرد.
امام چون هرگز در مجالس چنین مردانی حاضر نمی شد، با اصرار زیاد حاضر شد و لقمه ای از غذای زهرآلود خورد. وقتی اثر زهر را در گلوی خود یافت، برخاست. آن ملعون اصرار كرد ولی امام فرمود: با كاری كه تو كردی، به نفع تو نیست كه در خانه ات بمانم و به این ترتیب حضرت به منزلش برگشت و در تمام آن روز و شب رنجور بود تا آن كه به شهادت رسید.»(4)
قطب راوندی می نویسد: «حضرت امام محمدتقی در عصر آن شب كه به شهادت رسید، فرمود: من امشب از دنیا خواهم رفت و فرمود: ما اهل بیت هرگاه خدا دنیا را برایمان نخواهد، ما را به جوار رحمت خود می برد.»(5)
پیرامون نحوه شهادت امام نظرات دیگری نیز در كتب مختلف وجود دارد مانند:
1- اخباری كه دلالت دارند، ام فضل حضرت را به شهادت رساند. معتصم چون می دانست ام فضل از امام جواد صاحب فرزندی نشده و دل خوشی از وی ندارد، او را تحریك كرد و او با انگور حضرت را مسموم و شهید كرد.(6)
2- اخباری نیز گویای این مطلب هستند كه معتصم شربت زهرآلودی را به وسیله اشناس فرمانده ارتش خود به امام علیه السلام خوراند و هرچند امام علیه السلام نخورد، او اصرار و اجبار كرد و سرانجام حضرت را مسموم كرد.(7)
3- ابن بابویه و... نیز معتقدند كه واثق بالله (بعد از معتصم) او را شهید كرد.(8)
علی النقی بر بالین
پدر در كتاب بصائر الدرجات به نقل از شخصی كه همواره همراه امام علی النقی علیه السلام بود می نویسد: «وقتی كه امام جواد در بغداد بود، روزی نزد امام علی النقی علیه السلام در مدینه نشسته بودیم. حضرت كودك بود و لوحی در پیش داشت و آن را می خواند. ناگاه تغییری در حال او ظاهر شد. برخاست و داخل خانه شد و ما ناگهان صدای شیون شنیدیم كه از خانه بر می خیزد.
بعد از ساعتی امام نقی علیه السلام بیرون آمد. از سبب اوضاع به وجود آمده پرسیدیم، فرمود: در این ساعت پدر بزرگوارم از دار فانی رحلت كرد. گفتم: یابن رسول الله! از كجا دانستید؟
فرمود: از اجلال و تعظیم حق تعالی مرا حالتی عارض شد كه پیش از این ندیده بودم، فهمیدم پدرم شهید شده و امامت به من منتقل شده است. پس از مدتی خبر رسید كه امام جواد شهید شده است.»(9)
در اخبار دیگر است كه امام علی النقی علیه السلام با طی الارض به بغداد آمد و پدر را غسل داد. كفن كرد و به مدینه برگشت.(10)
پی نوشت :
1) بحارالانوار، ج 50، ص 16 و تاریخ الامم و الملوك، ج 5، جزء 10، ص 304.
2) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 384 و بحارالانوار، ج 50، ص 8.
3) بحارالانوار، ج 50، ص 118.
4) تفسیر عیاشی، ج 1، ص 319.
5) بحارالانوار، ج 50، ص 2.
6)بحارالانوار، ج 50، ص 17 و دلائل الامامه، ص 395 و عیون المعجزات، ص 117.
7) همان، ص 8.
8) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.
9) بصائر الدرجات، ص 467.
10) جلاء العیون، ص 970.
منبع : ماهنامه اطلاع رسانی، پژوهشی، آموزشی مبلغان شماره 13.