0

احمد خیلی با قرآن انس داشت/ کمی بعداز عروسی راهی سوریه شد

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

احمد خیلی با قرآن انس داشت/ کمی بعداز عروسی راهی سوریه شد

احمد خیلی با قرآن انس داشت/ کمی بعداز عروسی راهی سوریه شد

 

پدر شهید احمد مکیان با اشاره به حافظ قرآن بودن فرزندش، گفت: احمد خیلی با قرآن انس داشت. به حرم زیاد می‌رفت و قرآن می‌خواند. در ماشین قرآن را تکرار می‌کرد و بعضی اوقات چله می‌گرفت و در حرم و جمکران قرآن می‌خواند.

احمد خیلی با قرآن انس داشت/ کمی بعداز عروسی راهی سوریه شد

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، جوان خوش قدوبالا، روحانی و حافظ قرآن؛ اینها مشخصات احمد مکیان، جوان 23 ساله آبادانی است که 26 خرداد ماه 1395 همزمان با نهم ماه رمضان در سوریه به شهادت رسید. پدرش روحانی بود و احمد از همان دو، سه سالگی با قرآن آشنا و مأنوس شد. زندگی احمد به لحاظ عددی زیاد نبود و در اوج جوانی به شهادت رسید ولی به لحاظ فعالیت‌های قرآنی و علمی بسیار پربار و باتجربه بود.  مجید مکیان، از راهی که فرزندش پیمود تا به درجه رفیع شهادت برسد، می‌گوید. متن گفتگو با این پدر شهید را در زیر می خوانید.

عشق و علاقه شهید به قرآن از چه زمانی شکل گرفت؟ خود شما هم در این مسیر کمکش کردید؟

احمد سال 1372 در ماهشهر متولد شد و آن زمان من هنوز ملبس به لباس روحانیت نشده بودم. خانواده‌مان کاملاً در فضای معنوی و مذهبی مسجد بودند و فضای خانه‌مان را برنامه‌های مسجد پر کرده بود. گاهی اوقات کلاس قرآن و مجلس امام حسین (ع) را در خانه برای بچه‌ها می‌گذاشتیم. احمد تا دو سالگی در این فضا بزرگ شد و بعد از ماهشهر به آبادان نقل مکان کردیم. در آبادان فعالیت‌هایمان ادامه داشت. با توجه به اینکه محل زندگی ما یک شهرک تازه‌ساز بود و مسجد و حسینیه نزدیک خانه‌مان نبود کلاس قرآن را در خانه برگزار می‌کردم. احمد دو سال و نیم بیشتر نداشت که در جلسه‌ها می‌نشست و به قرائت قرآن گوش می‌داد و آیات قرآن را با بچه‌های کلاس تکرار می‌کرد. در همین فضا من حفظ قرآن را با احمد کار می‌کردم. در سه سالگی به احمد مداد دادم و با اینکه کاغذ را خط خطی می‌کرد ولی نوع قلم دست گرفتنش خوب بود.

در همین دوران الفبا را یادش دادم و خوب هم یاد می‌گرفت و می‌نوشت. بعد روخوانی را با او کار کردم و در سن چهار سالگی احمد تمام قرآن را می‌خواند. هر جا دست می‌گذاشتی آیه را می‌خواند. بعد از سه سال به قم رفتیم و آنجا ملبس شدم. در مدرسه که ثبت‌نام کرد کلاس اول، دوم و سوم را با معدل 20 قبول شد. معلم‌ها اعتراض می‌کردند چرا شما جلوتر از کلاس به احمد درس می‌دهید. من هم می‌گفتم جلوتر درس نمی‌دهیم و احمد خودش این درس‌ها را بلد است. می‌گفتند اگر دانش‌آموز اینطور جلوتر باشد در کلاس بیکار می‌ماند. بعد از این به دنبال یک مؤسسه قرآنی سطح بالا که احمد را در آن سن ثبت‌نام کند می‌گشتم تا اینکه معلم‌ها طرح جهشی را به ما دادند و احمد یک سال جهشی درس خواند و بعد از یک سال ما او را در مؤسسه حفظ قرآن و نهج‌البلاغه ثبت‌نام کردیم. پسرم در یک سال نزدیک به 20 جزء قرآن را حفظ کرد. بعد از یک سال با مشورت چند تن از دوستانش گفت بابا یک سال مهلت بده تا به مدرسه بروم و قرآن را یا در خانه می‌خوانم یا دوباره به مؤسسه برمی‌گردم. من راضی شدم و در این یک سال قرآن را در خانه تمرین می‌کرد. بعضی دوستان روحانی هم با احمد برنامه می‌گذاشتند. یکی از روحانیون حافظ کل قرآن بود و با احمد قرآن را در حرم دوره می‌کرد.

شهید دروس حوزوی هم خوانده بود؟

احمد کلاس سوم راهنمایی که رسید به درخواست خودش تصمیم به ثبت‌نام در حوزه گرفتیم ولی پذیرش حوزه تمام شده بود. گفتم احمد برگرد و حفظ قرآنت را تمام کن که گفت نه باید به حوزه بروم. به حوزه سربندر رفتیم و به صورت غیررسمی ثبت‌نام کرد. یک سال در این حوزه درس خواند و با نمرات بالا قبول شد و بعد با پذیرش و امتحان دادن در حوزه قم قبول شد و در مدرسه امام رضا (ع) نزدیک به چهار ماه درس خواند که نام مدافعان حرم به گوشش رسید و از همانجا جرقه رفتنش زده شد. بعد از یک سال و با دوندگی بسیار موفق شد به سوریه برود. به خاطر اعزامش درس در حوزه را هم رها کرد.

گفتید که فرزندتان 20 جزء قرآن را حفظ کرده بود، بعدها باز به حفظ قرآن می‌پرداخت؟

بله، به نظرم جزءهای بیشتری حفظ کرد. ولی چون زیاد حرف نمی‌زد من دیگر نمی‌دانستم دقیقاً چند جزء حفظ است.

به نظر خودتان انس با قرآن چقدر روی رفتار و سکنات شهید تأثیر داشته است؟

احمد خیلی با قرآن انس داشت. به حرم زیاد می‌رفت و قرآن می‌خواند. در ماشین قرآن را تکرار می‌کرد و بعضی اوقات چله می‌گرفت و در حرم و جمکران قرآن می‌خواند. خدا را شکر از نظر اخلاقی از طرف همسایگان و دوستان هیچ کس از او شاکی و ناراحت نبود و همه از او راضی بودند و تعریفش را می‌کردند.

با شما درباره دلایل رفتنش به سوریه صحبت کرده بود؟

یک روز روبه‌روی تلویزیون نشسته بودیم و وقتی رفتار وحشیانه داعشی‌ها و تهدید حرم اهل بیت (ع) و مناطق شیعه‌نشین از سوی تروریست‌ها را دید گفت من باید بروم از حرم دفاع کنم. مادرش گفت تو سنی نداری و هنوز 20 سالت تمام نشده است. احمد گفت نه من بچه نیستم و باید بروم. همان جا به دنبال کارهای اعزامش رفت و به دوستانی که در سپاه می‌شناختیم مراجعه کرد. اما اجازه رفتن نمی‌دادند. در این مدت مدام از مدافعان حرم صحبت می‌کرد و در آخر راهی برای اعزام پیدا کرد. من این راه را به او نگفتم و خودش بر اثر پیگیری راهش را پیدا کرد.

شما با رفتنش مخالفتی نداشتید؟

من مخالفت نمی‌کردم چون خودم بالای منبر مردم را برای جهاد تشویق می‌کنم و می‌دانم اگر مسلمانان نیازی داشته باشند همه باید بروند. نیاز بود که بچه‌های جوان بروند و این فضای معنوی را ببینند. البته بگویم من هیچ‌وقت بچه‌هایم را برای رفتن تشویق نکردم ولی وقتی درباره جهاد صحبت می‌کنیم می‌گوییم در وجود شیعیان باید باشد تا همیشه آماده دفاع از حریم مذهب‌شان باشند. مادرش اوایل کمی مخالفت کرد ولی بعد رضایت داد.

شهید چند بار به سوریه اعزام شد؟

نزدیک به شش، هفت بار اعزام شد.

از شرایط سوریه با شما صحبت کرده بود؟

احمد کم صحبت می‌کرد و به من می‌گفت نباید به دوستانت بگویی که من به سوریه می‌روم و می‌آیم. وقتی از آنجا تعریف می‌کرد انسان برای رفتن هوایی می‌شد. وقتی برمی‌گشت همان روز اولش هوای رفتن به سرش می‌زد. اگر مادرش برای دیدنش بی‌تابی نمی‌کرد اصلاً همان چند روز هم به خانه نمی‌آمد. می‌آمد مادرش را ببیند و برگردد.

برخی از بستگان مطرح کردند اگر احمد ازدواج کند نسبت به شخص دیگری احساس مسئولیت می‌کند و سخت‌تر می‌تواند برود و بیاید و شاید دیگر به سوریه نرود. هنگامی که احمد از این صحبت‌ها باخبر شد به من گفت پدر از الان بگویم اگر می‌خواهی من ازدواج کنم که سوریه نروم باید بگویم اصلاً به این موضوع فکر نکنید که به خاطر ازدواج از رفتن منصرف شوم. اگر ازدواج هم کنم، باز می‌روم. از الان می‌گویم تا در آینده سوءتفاهم به وجود نیاید. زمانی هم که برای خواستگاری رفت گفت اولین شرطم این است که بعد از ازدواج به سوریه می‌روم که نخست خانواده عروس مخالفت کردند ولی در نهایت دخترشان موافقت کرد و ازدواج کردند. احمد همانطور که گفته بود هفته دوم عازم شد، خداحافظی کرد و رفت.

شهید از لحاظ ویژگی‌های شخصیتی و رفتاری چطور فرزندی بود؟

همیشه به دنبال حقیقت می‌گشت. اگر در موضوعی به دنبال حقیقت می‌رفت تا اصل واقعیت را پیدا نمی‌کرد نظری نمی‌داد. اگر هم قبلاً نظر اشتباهی داده بود می‌گفت اشتباه کرده‌ام و الان درستش این است. رهبر را بالاترین مقام خودش بعد از ائمه قرار داده بود که باید حرفش را گوش داد و توصیه می‌کرد اگر می‌خواهیم پیشرفت کنیم باید پشت سر رهبر باشیم.

یکی دیگر از ویژگی‌هایش این بود که سعی می‌کرد تا جایی که می‌تواند آداب اسلامی را رعایت کند به خصوص در رابطه با جوان‌ها و بزرگترها سعی می‌کرد کسی از او اشکال نگیرد. می‌گفت ما که از خانواده‌ای مذهبی و روحانی هستیم اگر اشکال داشته باشیم دیگر از بقیه مردم نباید انتظار داشته باشیم. مقید به این اخلاق بود که کاری نکند تا کسی از دستش ناراحت شود. این چهار ویژگی را خیلی رعایت می‌کرد و به برادرهایش هم تأکید می‌کرد که رعایت کنند.

به نظرتان انس با قرآن تا چه اندازه در پیدا کردن مسیر زندگی پسرتان تأثیر داشته است؟

قرآن تأثیر بسزایی داشت. در کنار انس با قرآن، فضایی که جوان در آن قرار می‌گیرد هم خیلی مؤثر است. در خانواده ما بحث جهاد و بسیج هم مطرح بود و روی احمد تأثیر بیشتری می‌گذاشت. الان با جوان‌ها که صحبت می‌کنم می‌گویند با پدر و مادرمان صحبت کنید تا اجازه بدهند ما هم برویم یا می‌گویند ما را ثبت‌نام کنید، همانطور که احمد را بردید ما را هم ببرید. با اینکه سنشان از احمد کمتر است ولی شجاع و باایمان هستند. جوی که مسجد و بسیج دارد خیلی روی جوان تأثیر دارد تا همیشه آماده دفاع از مذهب باشد. خدا را شکر بسیاری از جوانان این احساس را دارند که دفاع از مذهب یکی از واجباتشان است.

نظر شما، مادر و همسرش نسبت به رفتن و شهادتش چه بود؟

مادرشان را هر کاری کنیم مادر است و عشق و علاقه‌اش جنس و رنگ دیگری دارد و دوری از فرزند برایش سخت است ولی ایشان هم باید کنار بیاید. همیشه می‌گوید به عکسش نگاه می‌کنم و با او حرف می‌زنم. من هم از همان روزی که پسرم را فرستادم منتظر این روز و لحظه بودم. خانمش هم به رفتن همسرش راضی بود و خانم بزرگواری است و به این مسئله افتخار می‌کند. احمد بعد از ازدواج چهار بار دیگر اعزام شد و به شهادت رسید.
در پایان اگر از شهید مکیان نکته یا خاطره‌ای دارید برایمان بیان کنید.

یک بار که از سوریه برگشته بود به احمد گفتم از آنجا چیزی بگو تا من هم استفاده کنم. گفت بابا یقین دارم تا خواست خدا نباشد من شهید نمی‌شوم. بعد تعریف کرد که آخر شب منطقه‌ای را گرفتیم و چون خیلی خسته بودیم در خانه‌ای خوابیدیم. بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدیم وسط تله دشمن هستیم و دورمان مواد منفجره است و نخ‌هایی روی زمین گذاشته‌اند که اگر پایمان به آنها بخورد منفجر می‌شود. از کار خدا وقتی خوابیدیم مثل یک مرده خوابیدیم و هیچ حرکتی نکردیم. کوچک‌ترین حرکتی باعث انفجار می‌شد.

می‌گفت آنجا یقین پیدا کردیم تا خدا نخواهد ما شهید نمی‌شویم. وقتی به خانه می‌آمد می‌گفت بابا دعا کن من شهید شوم. به هر کسی می‌رسید می‌گفت دعا کنید که من هم شهید شوم چون خدا نمی‌خواهد من شهید نمی‌شوم. خاطره دیگری از دستگیری یکی از تک‌تیراندازهای تکفیری داشت که خیلی از بچه‌ها را شهید کرده بود. برای تشخیص مکان تک‌تیرانداز مجبور شدند از کارشناس استفاده کنند تا ببینند از کجا شلیک می‌کند. تک‌تیرانداز از یک سمت می‌زد و از سمت دیگر گرد و خاک بلند می‌شد و نمی‌شد تشخیص داد از کدام طرف شلیک کرده است. با تلاش فراوان بالاخره بچه‌ها محاصره‌اش می‌کنند و دستگیر می‌شود. آنجا احمد به همراه سه نفر دیگر بود. تعریف می‌کرد وقتی می‌خواهند از تک‌تیرانداز سؤال کنند هنوز کیف‌هایشان را از خانه این اسیر برنداشته بودند که خانه منفجر می‌شود. انگار مواد منفجره در خانه گذاشته بود و می‌گفت آنجا هم شهادت نصیبمان نشد.

منبع: روزنامه جوان

شنبه 30 مرداد 1395  6:55 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها