0

آشنایی با شاهنامه ، دژهای شاهنامه (قسمت سوم)

 
khodaeem1
khodaeem1
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 89277
محل سکونت : خراسان رضوی

آشنایی با شاهنامه ، دژهای شاهنامه (قسمت سوم)

در این قسمت از مجموعه مقالات آشنایی با شاهنامه باز هم قصد داریم تعدادی دیگر از این دژها را که نامی از آنها در شاهنامه آمده، معرفی کنیم. زیب خسرو، شارستان سورستان و ایوان مداین آخرین سری از دژهای شاهنامه هستند که در اینجا معرفی می‌شوند.

 

 

 

دژ زیب خسرو

 

دژهای شاهنامه

 

انوشیروان برای اسکان اسیران رومی فرمان داد شهری مانند انطاکیه ساخته شود. در این شهر علاوه بر فضاهای شهری مانند میدان و بازارگاه، شماری برزن و کوی ساخته شد و برای تشویق ساکنان شهر به کوشش، سرمایه‌ای برای هر کس در نظر گرفته شد که ظاهرا موجب رونق یافتن شهر شد. انوشیروان همه گونه وسایل آسایش ایشان را فراهم کرد. بعلاوه از اسرای هنرمند نیز استفاده کرد و یکی از سرداران رومی را واداشت پلی بسازد و سپس آزادانه به شهر خود برود. گاهی نیز اسیران را با گرفتن فدیه‌ای آزاد می‌کرد و نوشیروان فرمان داد که به کمترین فدیه‌ای اکتفا کنند:

 

نوشتند کز روم صد مایه ور / همی باز خرند خویشان بزر

اگر باز خرند گفت از هراس / بهر نامداری یکی باره کاس

فروشید و افزون مجویید نیز / که ما بی‌نیازیم از ایشان بچیز

 

دژهای شاهنامه

 

گذشته از شاهنامه، اشارات تاريخی هم مؤيـد ايـن حقيقـت اسـت كـه اسـيران جنگـی در شهرهای ايرانی در وضعيت رضايت‌بخیی به سر می‌بردنـد. اسـيران در شـهرها ماننـد سـاكنان اصلی به حرفه‌های جديد می‌پرداختند و به تأمين نيروی كار كمك مـی‌كردنـد؛ از ايـن رو، بـه سبب نيازی كه به كار پيشه‌وران بود، اسيران رومی در ايـران وضـع و شـرايط رضـايت‌بخشـی داشتند

 

 

یکی شهر فرمود نوشین روان// بدو اندرون آبهای روان

به کردار انطاکیه چون چراغ// پر از گلشن و کاخ و میدان و باغ

بزرگان روشن‌دل و شادکام// ورا زیب خسرو نهادند نام

شد آن زیب خسرو چو خرم بهار// بهشتی پر از رنگ و بوی و نگار

اسیران کزان شهرها بسته بود// ببند گران دست و پا خسته بود

بفرمود تا بند برداشتند// بدان شهرها خوار بگذاشتند

چنین گفت کاین نوبر آورده جای// همش گلشن و بوستان و سرای

بکردیم تا هر کسی را به کام// یکی جای باشد سزاوار نام

ببخشید بر هر کسی خواسته// زمین چون بهشتی شد آراسته

ز بس بر زن و کوی و بازارگاه// تو گفتی نماندست بر خاک راه

بیامد یکی پرسخن کفشگر// چنین گفت کای شاه بیدادگر

بقالینیوس اندرون خان من// یکی تود بد پیش پالان من

ازین زیب خسرو مرا سود نیست// که بر پیش درگاه من تود نیست

بفرمود تا بر در شوربخت// بکشتند شاداب چندی درخت

یکی مرد ترسا گزین کرد شاه// بدو داد فرمان و گنج و کلاه

بدو گفت کاین زیب خسرو تو راست// غریبان و این خانه نو تو راست

به سان درخت برومند باش// پدر باش گاهی چو فرزند باش

ببخشش بیارای و زفتی مکن// بر اندازه باید ز هر در سخن

ز انطاکیه شاه لشکر براند// جهاندیده ترسا نگهبان نشاند

 

 

شارستان سورستان

 

دژهای شاهنامه

 

انوشیروان شهری در راه روم برای اسیران جنگی ساخت و در آن برای هرکدام خانه‌ای در نظر گرفت. برای ساختن این شهر علاوه بر متخصصان ایرانی، از رومی‌ها و هندی‌ها نیز استفاده و در پیرامون شهر نیز تعدادی روستا ساخته شد.

 

همچنين در داستان كسری انوشيروان آمده است كه وی پس از فراغت از جنگ و به نشـان رسيدن به ثبات و نشستن بر تخت شاهی، شهری بنا می‌كند و آن را «سورستان» نام مـی‌نهـد و تمام اسرای جنگي را از بربر، روم و ساير كشورها، در آن شهر جای می‌دهـد به‌گونه‌ای كـه تمام شهر در اختيار اسرای جنگی قرار می‌گيرد.

 

 

از آن پس كه گيتى بدو گشت راست// جز از آفرين در بزرگى نخواست‏

بخفتند در دشت خرد و بزرگ// بآبشخور آمد همى ميش و گرگ‏

مهان كهترى را بياراستند// بديهيم بر نام او خواستند

بياسود گردن ز بند زره// ز جوشن گشادند گردان گره‏

ز كوپال و خنجر بياسود دوش// جز آواز رامش نيامد بگوش‏

كسى را نبد با جهاندار تاو// بپيوست با هر كسى باژ و ساو

جهاندار دشوارى آسان گرفت// همه ساز نخچير و ميدان گرفت‏

نشست اندر ايوان گوهر نگار// همى راى زد با مى و ميگسار

یکی شارستان کرد به آیین روم// فزون از دو فرسنگ بالای بوم

بدو اندرون کاخ و ایوان و باغ// به یک دست رود و به یک دست راغ

چنان بد بروم اندرون پادشهر// که کسری بپیمود و برداشت بهر

برآورد زو کاخهای بلند// نبد نزد کس درجهان ناپسند

یکی کاخ کرد اندران شهریار// بدو اندر ایوان گوهرنگار

همه شوشه طاقها سیم و زر// بزر اندرون چند گونه گهر

یکی گنبد از آبنوس وز عاج// به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج

ز روم وز هند آنک استاد بود// وز استاد خویشش هنر یاد بود

ز ایران وز کشور نیمروز// همه کارداران گیتی‌فروز

همه گرد کرد اندران شارستان// که هم شارستان بود و هم کارستان

اسیران که از بربر آورده بود// ز روم وز هر جای کازرده بود

وزین هر یکی را یکی خانه کرد// همه شارستان جای بیگانه کرد

چو از شهر یک سر بپرداختند// بگرد اندرش روستا ساختند

بیاراست بر هر سویی کشتزار// زمین برومند و هم میوه دار

ازین هریکی را یکی کار داد// چوتنها بد از کارگر یار داد

یکی پیشه کار و دگر کشت ورز// یکی آنک پیمود فرسنگ و مرز

چه بازارگان و چه یزدان‌پرست// یکی سرفراز و دگر زیردست

بیاراست آن شارستان چون بهشت// ندید اندرو چشم یک جای زشت

ورا سورستان کرد کسری به نام// که درسور یابد جهاندار کام

جز از داد و آباد کردن جهان// نبودش به دل آشکار و نهان

زمانه چو او را ز شاهی ببرد// همه تاج دیگر کسی را سپرد

چنان دان که یک سر فریبست و بس// بلندی وپستی نماند بکس

کنون جنگ خاقان و هیتال گیر// چو رزم آیدت پیش کوپال گیر

چه گوید سخنگوی باآفرین// ز شاه وز هیتال وخاقان چین

 

 

ایوان مداین

 

ایوان مداین

 

خسروپرویز برای ساختن کاخ و ایوانی بزرگ حدود سه هزار نفر کارگر، بنا و استادکار از نقاط مختلف ایران و سرزمین‌های دیگر از جمله هند و چین گردآورد. سپس دویست نفر از بهترین آنان انتخاب کرد و از میان آنان نیز سی نفر را و در آخر سه نفر (دو نفر رومی و یک نفر ایرانی) را از میان آنها برگزید و یک مهندس رومی را در آن مرحله آخر از میان این سه نفر برای سازماندهی و هدایت کار انتخاب کرد.

 

ساختن پایه دیوارهای ایوان با سنگ و گچ آغاز شد و دیوار را نیز تا سقف آن ساختند. سپس مهندس مزبور ریسمانی همراه با فرستاده‌ای از سوی خسرو خواست و ارتفاع دیوار را از بالا تا پایین اندازه گرفت و بر روی ریسمان علامت گذاشت و آن را به خزانه‌دار سپرد و سپس چون دید که خسرو برای اتمام بنا عجله دارد، یک شب پنهانی از محل زندگی خود گریخت و تا مدت سه سال پنهان زیست، در سال چهارم به نزد خسرو رفت و ریسمان کار را از خزانه‌دار گرفت و همراه با همان فرستاده پیشین ارتفاع دیوار را اندازه گرفت و آشکار کرد که دیوار به‌اندازه هفت ارش نشست کرده بود. ریسمان را به نزد شاه بردند و مهندس رومی علت فرار خود را از ترس تعجیل شاه در اتمام بنا ابراز کرد و گفت اگر همان زمان طاق ایوان را می‌ساخت، سقف و دیوارهای ایوان فرو می‌ریخت. سپس ساختن بنای کاخ و ایوان را ادامه داد تا در سال هفتم ساختمان مزبور به اتمام رسید.

 

ایوان مداین

 

یکی از نکات قابل‌توجه در این متن اشاره به سلسله مراتب اداری- تشریفاتی جایگاه افراد در هنگام برگزاری برخی از اوقات از جمله عید نوروز است. بر اساس این متن پادشاه در بالاترین مکان بر روی تخت عاج می‌نشست، سپس موبدی در نزدیکی او جای می‌گرفت. بعد از او مهان، سپس بازاریان و بعد درویشان در فضای مزبور استقرار می‌یافتند. می‌توان حدس زد فضای ایوان به‌گونه‌ای از این سلسله مراتب تاثیر پذیرفته بود.

 

کــنـون از مـدایـن سـخن نو کنم// ســخن هـا ز ایـوان خـسـرو کـنم

چــنـین گـفت روشـنـدل پـارسـی// که بـگـذشـت سال ازبرش چارسی

که خـسـرو فـرسـتاد کــس‌ها به‌روم// بــه‌هـندو بـه‌چـین و بـه آبـاد بــوم

بـرفـتـند کـاریـگـران ســه هـــزار // زهـر کـشوری هـر که بُـد نـامـدار

از ایــشان هـر آنـکس که استاد بـود // زخـشت و زگـچ بر دلـش یـاد بود

دو صــد مــرد بـگـزیـد انـدر مـیان // از ایـــران و اهـواز و از رومـــیـان

از ایــشان دلاور گــزین کـرد ســی // از این سی¬دو رومـی یکی پارســی

گـرانـمــایـه رومی که بـُد هندسـی //بـگـفـتار بــگـذشـت از پـارســی

بـر خـسـرو آمـد جـــهانـدیـده مرد// بـرو کـار و زخــم بـنا یــاد کــرد

وز آن سـه گـزیـدنـد رومــی یــکی// کـه چـون او نبد در جـهان اندکی

بــدو گـفت شاه این ز من در پــذیر// ســخن هر چه گـویم ترا یـادگیر

یــکـی جـای خـواهـم که فرزند من/ هــمان تا بـسی سـال پـیوند مـن

بــدو در نــشیـند نـگــردد خــراب // ز بـاران و از بــرف و از آفــتـاب

مـهـندس پـذیـرفـت ایــوان شــاه // بـدو گـفت من دارم ایـن دسـتگاه

فـــرو بــرد بــنـیـاد ده شــاه رش // هــمان شــاه رش پنج کرده برش

ز سـنگ و ز گـچ بـود بـنـیاد کــار //چـنین کـرد تـا بـاشد آن پــایدار

چـو دیــوار ایـوانـش آمـد بــجـای // بــیامـد بـه پیش جهان کدخدای

کـه گـر شــاه بـینـد یـکی کـاردان // گــذشـتـه بـرو سال و بـسیار دان

فــرسـتـاد بـایـد بـــدان بــارگــاه // پــسنـدیـده بـا مـوبـد نــیکخواه

بـدو دادمردم ازآنسان که خـواست // بـرفــتـند و دیـدنـد دیــوار اسـت

بـریــشـم بــیـآورد و تـا انـجـمـن // بــتـابــند بــاریـک تـابـی رســن

ز بـــالای دیـــوار ایـــوان شــــاه // بـه پـــیـمود تـا خـاک دیـوارگـاه

چـــو بــالای آن تـاب داده رســن // بـه پــیموده از پـیش آن انــجمن

رســن سـوی گـنـج شـهـنشاه بـرد // ابـا مــهـر گـنـجـور او را ســـپرد

از آن پــس بـیامد بـه ایـوان شــاه // کــه دیــوار ایـوان بـرآمــد بـمـاه

چـو فـرمان دهـد خسـرو زود یـاب // نـگـیرم بـر ایـن کـار کردن شتاب

چـهـل روز تــا کــار بــنـشــیندم // ز کــاریـگـران شــاه بـگــزیـنـدم

چـــو هــنـگـامـۀ کـار ایــوان بـود // بـلنــدای ایـوان چـو کــیوان بـود

بـدان کـار خــشـمـت نـباید نـمود //مـرا نـیز رنــجـی نـبـایـد فـــزود

بـدو گـفت خسرو کـه چـندان زمان // چـرا خـواهی از من تو ای بدگـمان

بــدانــست کــاریـگر راسـتـگــوی // که عــیـب آورد مــرد دانـا بـدوی

که گــیرد بـدان زخـم ایـوان شتاب //اگر بـشـکـند کـم کـند نـان و آب

شـب آمـد شـد آن کـارگـر نـاپدید // چنان شد کزان پس کس اورا ندید

چو بشنید خسرو که فرغان گـریخت // بـگوینده برخـشم فـرغان به ریخت

چـنین گـفت کـانرا که دانـش نبود // چـرا پـیش مـا پـیشدستـی نـمود

بــــفرمـود تـا کـار او بــنـگــرنـد // هـمـه رومــیان را بـزنـدان بـرنـد

دگــر گــفت کـاریـــگـران آوریـد // گـچ و سـنگ و خـشت گران آورید

بـجـستند هـر کـس که دیـوار دیـد // ز بــوم و بــر شــاه شـد نـاپـدیـد

بـه بـیچارگی دست از او بـازداشـت همه گوش و دل سوی اهواز داشت

هـمـی جـست استاد آن تا سه سال // نـدیـدنـد کـاریـگــری بـی هـمال

بـسـی یاد کــردند از آن کـارجـوی // بـسـال چــهارم پــدیـد آمـد اوی

یـــکـی مـرد بــیـدار بـا فـــرهـی // بــخــسـرو رسـانید از او آگـــهی

هـم آنـگـاه رومـی بـیامد چـو گـرد // بـدو گـفت شـاه ای گـنهـکار مـرد

بگـو تـا چـه بـود اندر این کار زشت // که دوری ز نیکـی و دور از بـهشت

چـنین گـفت رومی که گر شــهریار // فــرسـتد مــرا بـا یـکـی اســتوار

بــگـویـم بـــدان کـاردان پـوزشـم // بــپوزش پــدیـد آیــد آمــرزشـم

فــرسـتاد و رفـتند از ایــوان شــاه // گـــرانـمایه اســتاد بـا نـیکـخـواه

هـــمـی بــرد دانـای رومـی رسـن// هــمان مـرد را نـیز بـا خـویـشتن

بــه پـــیمود بـالای کـــار و بـرش // کـم آورد کـار از رسـن هـفت رش

رســـن بـاز بـردند نـزدیـک شـــاه //بــگـفت آنــکـه بـا او بـیامد بـراه

چـنین گفت رومی که گـر زخم کار // بـر افـروزدمـی بـر سر ای شـهریار

نـه دیـوار مـانـدی نـه تـاق و نــگار // نــه مـن مـانـده بـر در شـهـریـار

بـدانـست خسـرو که او راست گـفت //کسـی راستـی را نــیـارد نـهـفـت

رهـا کـرد هـر کـس به زنـدان بدند // بـدانـدیش اگــر بـی گـزندان بدند

مـر او را چــو ده بــدره دیــنار داد // بــزنـدانـــیان چــیز بســـیار داد

بــــدان کــار شـد روزگــاری دراز // بـکـــردار آن شــاه را بــد نـــیاز

چـو شـد هفت سال آمد ایوان بجای // پســـندیدۀ خســـرو نــــیـکرای

کسـی در جهــان زخم چونان ندید// نــه از نــامـور کــاردانان شـنید

 

بهر حال ایوان مداین یکی از معدود مکان‌هایی است که در شاهنامه از آن نام برده شده و همچنان پابرجاست. طاق کسری یا ایوانِ مداین برجسته‌ترین یادگار شاهنشاهی ساسانی که در عراق فعلی است. این بنا نه برای نمایش مهندسی، بلکه به‌منظور نمایش عظمت ساخته شده، تا قدرت و ثروت را نشان دهد، سفیران ملت‌های دیگر را حیران سازد و به دولت‌های دست نشانده سرکش اخطار کند که این سلسله، قدرت درهم شکستن هر مبارزه‌ای را دارد. ارزیابی این اثر تاریخی از روی نمای آن، یعنی از روی وضع کنونی آن به صورتی که اینک مجبوریم، تا حدی نابجاست، چون این ویرانه جز یکی از چهار جبهه‌ای نبوده که حیاط بزرگ مرکزی را احاطه می‌کرد، جز واحدی در یک فضای محصور نبوده است. ایوان، آن‌چنان‌ که اینک می‌بینیم تنها یک شکاف حیرت‌انگیز نبود، در اصل آن را یک پرده سنگین زربفت می‌پوشاند که ارتفاع زیاد و فضای نقش‌های متنوعش گویای ثروت فراوان بود.

 

ابوجعفر منصور خلیفه عباسی نخستین کسی بود که کوشید تا آن را ویران کند، ولی در این کار ناکام ماند. وی از مصالح آن برای ابنیه شهر جدید بغداد استفاده کرد و به خاطر اینکه در نظر وی حمل مصالح به بغداد از ارزش خود مصالح بیشتر شد از ادامه تخریب آن خودداری کرد

 

گفتم که خدا مرا مرادی بفرست ، طوفان زده ام راه نجاتی بفرست ، فرمود که با زمزمه ی یا مهدی ، نذر گل نرگس صلواتی بفرست

جمعه 15 مرداد 1395  8:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها