تمثال دو زلف و رخ آن یار کشیدم
یک روز و دو شب زحمت این کار کشیدم
اول شدم آشفته زلفش سر زلفش
آخر به پریشانی بسیار کشیدم
آغوش و کنارم همه شد غیرت تاتار
تا تاری از آن طره طرار کشیدم
آشوب قیامت همه شد در نظرم راست
چون قامت آن دلبر عیار کشیدم
اندیشه نمودم که کشم ابروی آن شوخ
اندیشه چو کج بود کمان وار کشیدم
سحر قلمم بین که کشیدم چو دو چشمش
گفتی به فسون نقش دو سحار کشیدم
نوک مژه اش را به یکی خامه دلدوز
خون ریزتر از خنجر خونخوار کشیدم
نقش خد نارسته هنوزش خط مشکین
گوئی دو طبق گل همه بی خار کشیدم
فرصت شیرازی