بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم
گفتم: «میدانید من چه بویی حس میکنم؟». گفت: «چه بویی؟». گفتم: «بوی حرم حضرت زینب(س) میآید؛ من یک بار سوریه رفتم؛ الان که ساکت را باز کردی بوی حرم حضرت زینب(س) میآید».
|
![بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==) |
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهادت همچون تابلوی نقاشی است. تابلوی زیبا از رنگ ها و عناصر حیات بخش و حماسه آفرینی که در کنار هم مفهومی مقدس به نمایش می گذارند. تصویری که زندگی زیبا را در قابی با نام شهادت و پرواز به سوی ابدیت به تصویر می کشد. اگرچه همگان تصویرگرِ این تصویر را تنها شهید میپندارند، اما هستند کسانی که سهم بزرگی در خلق این اثر دارند. اگر نباشند همسران دلداده و مادران صبور و پدران استوار قطعا این تابلو با رنگهای افسونگر و مسحورکنندهاش نمیتواند زیبایی حقیقی نهفته در شهادت را نشان دهد.
برای همسران شهدای مدافع حرم که مسیر سخت و پرفراز و نشیب زندگی بدون همسر را در زندگی همسران شهدای دفاع مقدس دیده اند سخت است تا با همه دلبستگی و علایق، همسرشان را روانه جبهههایی کنند که از آغاز راه دلشوره و بی خبری را میهمان خانه دلشان میکند.
آرامش دلش، در چهرهاش نمایان است چون به خوبی میداند اگر همچون "محمود نریمانی"ها نبودند که در مقابل حملات تکفیریها سینه سپر کنند، امروز شاید به جز نامی از حرم باقی نمیماند. با همه هجمه دشمن، مدافعان حرم خالصانه قدم به مسیر شهادت گذاشتند و چه رهروان پایداری بودند همسرانشان، که پا به پای سختیهای جنگ دل به صبر زینب(س) سپردند. برای "سارا عجمی" که هماینک پیکر غرق به خون همسر مجاهدش را در تابوت چوبی میبیند قصه زندگیشان بدون حضور محمود عوض نشده است؛ چرا که ایمان دارد محمود زنده است و در کنارش زندگی میکند. برای او که سالها انتظار شهادت همسرش را میکشید، این هدیهای است از طرف خداوند؛ که او را نیز به مقام صابرین می رساند.
همسر شهید در گفتوگو با دفاع پرس، صحبتهایش را با قرائت آیهای از قرآن کریم آغاز کرد؛ آیهای که در آن زنده بودن شهدا و روزی گرفتن آنان نزد پرودگار را یاد میکند. بعد از این همسر شهید ادامه میدهد: همه شهدا زنده هستند و ما را می بینند و آنها زندگی ما را هدایت میکنند.
عجمی در توصیفی از همسرش به این نکته اشاره می کند که شهید هیچوقت دوست نداشت از او تعریف کنند، و توضیح داد: اگر بخواهم از شهید بگویم، چیزی که همیشه خودشان بازگو می کردند این بود که می گفت «هیچوقت از من تعریف نکنید؛ من در این حدی که شما می گویید نیستم». هرکس از ایشان تعریف می کرد می گفت «شما خوب ندیدید که به من خوب میگویید، خوب ها کسانی بودند که شهید شدند و راه خدا را رفتند آنها هستند که خوبند اگر ما خوب بودیم که پیش آنها میرفتیم».
![بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
همسر شهید با علم به اینکه شهید به آرزوی خود رسیده است، لبخند رضایت بر لب دارد و میگوید "الان خیلی خوشحالم که به آرزوش رسیده. دو سه روز قبل از رفتنش گفتم: «من از شما دل کندم؛ فکر نکنید دلبستهام که نروید» گفت: «پس مشکلی ندارد بروم؟». گفتم: «نه؛ قبلا هم که رفتی میدانستی و الان که بروی میدانی مشکلی ندارم؛ چون اعتقاد دارم این دنیای کثیف جایی نیست که تو روی آن پا بگذاری». خندید و گفت: «خیلی من را تحویل میگیری».
همسر شهید محمود نریمانی از سالها همراهی با همسرش میگوید و پیوندی که در سال 90 آسمانی شد. «اواخر سال 92 خدا محمدهادی را به ما داد. اول که برای خواستگاری و صحبت آمد به من گفت شرایط کاریام جور دیگری است؛ شاید هم یک وقت رفتیم و برنگشتیم گفتم من هم میدانم، اما شما هم قبول کنید آسمانی شدن مخصوص آقایان نیست و برای خانمها هم هست. گفت: «بله، البته؛ پس من هیچی نمی توانم بگویم». بعد گفت «پس با این مسئله مشکلی ندارید؟» گفتم «نه».
همسر شهید ادامه می دهد: اولین باری که به سوریه رفت سال 92 و یک سال بعد ازدواجمان بود. اخلاقی که داشت این بود که اصلا از اینکه کجا می رود حرفی نمی زد. کلا در زندگی روزمره اطلاعاتی نمی داد و من هم اهل پرس و جو نبودم. می گفت: خیلی خوشم می آید اهل پرس و جو نیستید. می گفتم می دانم جای بد نمیروید. اولین بای که سال 92 رفت که نگفت کجا می رود من هم از ایشان نپرسیدم. هربار هم که تماس می گرفت فقط حال و احوال میپرسیدیم و اینکه کی برمیگردد.
عجمی خاطره بازگشت از اولین اعزام همسرش به سوریه را اینطور روایت می کند: "تقریبا 56 روز از اولین اعزامش گذشت. وقتی ساکش را باز کرد گفتم: "میدانید من چه بویی حس میکنم؟" گفت: "چه بویی؟" گفتم: "بوی حرم حضرت زینب(س) می آید. من یک بار سوریه رفتم الان که ساکت را باز کردی بوی حرم حضرت زینب(س) می آید". گفت: "من نمی توانم از تو چیزی پنهان کنم". گفتم: "به هر حال که متوجه می شدم." با این وجود اولین باری که آمد خودش چیزی از سفرشان به سوریه نگفت. ساکش را که باز کرد بوی حرم حضرت زینب(س) آمد هر وقت هم که می رفت می دانستم کجا می رود؛ ولی نمی پرسیدم؛ چون از راهی که میرفت مطمئن بودم، دوست نداشتم سوال کنم. حتی وقتی برمیگشت و میگفت میخواهم دوباره بروم مخالفتی نمیکردم."
![بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
او از آخرین تماسش با شهید میگوید: "روز یکشنبه ظهر باهم صحبت کردیم؛ همیشه شبها تماس می گرفت ولی آن روز استثنائا ظهر زنگ زد و گویا شب دوشنبه به شهادت رسید و صبح به من خبر شهادتش را دادند."
همسر شهید ادامه میدهد: دو سه روز قبل از اینکه برود ساکش گوشه اتاق بود، ولی رفتنش جور نمیشد. هر روز می گفت امروز میروم، فردا میروم، یک روز جلوی تلویزیون نشسته بود که گفت "شما و مادر به من دلبستهاید که نمیگذارید من بروم". گریه کردم و گفتم: "خدا شاهد است که من اصلا اینطور نیستم؛ مادرت هم اگر حرفی میزند چون فرزندش هستی، جگرگوشهاش هستی که میگوید نرو؛ وگرنه چه راهی بهتر از شهادت". بعد ادامه دادم "من اصلا همچین تفکری ندارم و از شما دل کندم." همانجا گریه هایم را کردم و سپس گفتم: "از طرف من خیالت راحت باشد؛ من کاری نمی کنم که تو را به سمت خودم بکشانم؛ چون می دانم برای این دنیا نیستی و دلم نمی خواهد تو را به سمت خودم بکشانم. بعد از شما یک تنهایی برای من میماند که خودت و حضرت زینب(س) هستید و کمکم می کنید."
همسر شهید از پسر سه ساله اش صحبت می کند که درکی از شهادت پدر ندارد؛ ولی نبودنش را حس می کند. "پسرم با پدرش ارتباط خیلی خوبی داشت، وقتی شهید از سرکار میآمد مدام با محمدهادی بود. هرجا می خواست برود با خودش محمد را می برد؛ ولی دو روز قبل رفتن گفت "من هم دیگر از شما دوتا دل کندم. ولی هنوز آماده شهادت نشدم تا آماده شوم خدا می داند." پسرم هنوز متوجه نمی شود؛ خدا خودش کمک کند تا همانطور که شهید دوست داشت تربیتش کنم.
![بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم بوی حرم حضرت زینب(س) را از ساکش استشمام کردم](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
عجمی به وصیتنامهی شهید محمود نریمانی اشاره می کند و می گوید: "همان اولین بار که رفت وصیتنامهاش را نوشت. به من و خواهرانش گفته بود دوست ندارم صدای گریه و زاریتان را نامحرم بشنود، در تنهایی خودتان گریه کنید؛ اصلا خوشایند نیست صدای گریهتان بلند شود؛ چون ما راه حضرت زینب(س) را ادامه میدهیم و سپس به من گفت از شما که خیالم راحت است؛ چون می دانم اهل این کار نیستید."
انتهای پیام/ 141