0

صورتش زیبا نیست ولی سیرتش آسمانی است

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

صورتش زیبا نیست ولی سیرتش آسمانی است

با خودم گفتم یک بله به آقا رجب گفتم یک عمر در کنارش خواهم ماند حتی اگر صورت نداشته باشد. اوایل ازدواجم صورت زیبای همسرم برای من مهم بود اما بعد از جانبازی حاج رجب سیرت زیبایش مرا شیفته خود کرد.

به گزارش تا شهدا؛ طوبی زرندی همسر جانباز  70 درصد حاج رجب محمدزاده با بیان اینکه حاج رجب شهادت را هر روز تجربه می کند، اظهار کرد: او متولد 1317 است که از سال 64 به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شد تا اینکه درسال 66 در منطقه ماهوت عراق از ناحیه صورت جانباز شد و تقریبا تمام صورت خود را از دست داد. 

 

وی افزود: همیشه دوست داشتم با یک پسر زیبا ازدواج کنم از میان خواستگارانم زیباترین پسر را با شور جوانی انتخاب کردم؛ اوایل سال 1350 زندگی مشترک خود را با حاج رجب که صورت زیبایی داشت شروع کردم. 

 

وی عنوان کرد: سال های اول زندگی مشترکم بسیار خوب و عالی گذشت، همسری خوش اخلاق، با ایمان و زیبا داشتم، زندگی بر وفق مراد من بود تا اینکه جنگ شروع شد و همسرم علی رغم اینکه چهار فرزند داشتیم به جبهه اعزام شد؛ او در تیپ ویژه شهدا به فرماندهی شهید محمود کاوه نیز حضور داشت. 

 

همسر جانباز سرافراز حاج رجب محمدزاده می گوید: او دستی با برکت در نانوایی داشت و مردی زحمتکش در این کار بود و یقین داشتم که ایران برای سربلندی به غیور مردانی همچون همسرم نیاز دارد. 

 

وی ابراز کرد: او مردی دلیر و شجاع بود و با وجود اینکه چهار فرزند کوچک داشتیم و مدت اعزام به جبهه قریب به سه ماه بود اما هیچگاه این مسائل مانع رفتنش به جبهه نشد. 

 

وی گفت: آخرین باری که همسرم به جبهه رفت با اعتقاد قلبی و شور و شوقی فراوان گفت:« نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن نیز همانطور حق و واجب است بنابراین من باید به این واجب الهی عمل کنم». 

 

چهره‌ی فعلی حاج رجب ساخته دست پزشکان است 

زرندی گفت: حدودا دو ماه گذشت که نامه ای از او دریافت کردیم، در این نامه نوشته بود: «تقریبا کارمان تمام شده و به زودی برمیگردم» اما سه ماه گذشت و از او خبری نشد، تا اینکه کم کم نگران حال و روزش شدیم و از همرزمانش وضعیتش را پیگیری کردیم؛ بعد از مدتی یکی از همرزمان همسرم در کوچه فرزندم را می بیند و از او می پرسد؛ «پدرت نیامده؟» او هم جواب می دهد: «نه هنوز خبری از پدرم نداریم»؛ همرزم همسرم که از ماجرا خبر داشت در پاسخ به پسرم می گوید: «ان شاءلله خبری از او می آید». 

 

وی خاطر نشان کرد: وقتی پسرم ماجرا را برای من تعریف کرد احتمال دادم او شهید شده باشد و زندگی زیبای من برای همیشه خراب شود تا اینکه چند روز بعد خبر آوردند در بیمارستان بستری است؛ با عجله همراه پسر هشت ساله‌ و دختر کوچکم وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا(س) تهران شدم، تقریبا تمامی دکترا از او قطع امید کرده بودند ملحفه سفیدی به روی همسرم انداخته بودند و می گفتند: « امیدی به بهبودی او نیست»، با دیدن این صحنه متوجه شدم این یک مجروحیت ساده نیست. 

 

وی بیان کرد: نزدیک‌تر که شدم، ملحفه را کنار زدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش باز شد دیدم فک همسرم کاملا از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود بطوری که زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد، یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌ی نزدیک می‌ دید. 

 

همسر جانباز 70درصد حاج رجب محمدزاده افزود: وقتی با این صحنه مواجه شدم از هوش رفتم و در اتاق دیگری بستری ام کردند، وضعیتش خیلی وخیم بود اما یک پزشک جراحی که در آن بیمارستان حضور داشت با دیدن وضعیت همسرم می گوید: «نگران نباشید، می توانم او را مداوا ‌کنم نگران نباشید». 

 

وی گفت: همه می دانستند که او رفتنی است اما با تمام وجود دعا می کردم او به هر قیمتی فقط زنده بماند و سایه اش بالای سر من و فرزندانم باشد؛ حاج رجب در این مدت 26 بار تحت عمل جراحی قرار گرفت تا به شکل امروزش درآمد، هر بار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا و یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، چهره‌ی فعلی حاج رجب همه چیزش ساخته دست پزشکان است. 

 

مقام مادر شهید 

همسر جانباز حاج رجب محمدزاده تصریح کرد: بعد از مجروحیت تا دو سال کارم شده بود گریه و هر شب با بغض می‌خوابیدم، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد؛ خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل‌النور کوهسنگی ایستاده‌ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کردند و مرا به بالای بلندی فراخواندند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. 

 

وی گفت: به مرور وضعیت جسمی حاج رجب بهتر می شد اما وضعیت چهره او با هر عمل تغییر می کرد تا اینکه همسرم نحوه مجروحیت خودش را اینگونه برایمان تعریف کرد: «در سنگر داشتم برای کلمن یخ می‌شکستم، ناگهان خمپاره زدند و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند که همگی شهید شدند»؛ دوست همرزمش که بر اثر جراحات جانبازی چند سال پیش شهید شده بود نیز در آن عملیات حضور داشته و تصمیم می گیرد بلند شود و به او کمک کند که متوجه می شود یک دست و یک پای خودش نیز قطع شده است. 

 

بعد از جانبازی حاج رجب، سیرت زیبایش مرا شیفته خود کرد 
زرندی بیان کرد: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه ای نکردم، ولی فشار این اتفاق آن‌قدر سخت بود که تا مدت‌ها هر روز صبح‌ به روانپزشک مراجعه می‌کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد آن هم من که به دنبال زیبایی صورت بودم. 

 

وی ادامه داد: حاج رجب بعد از بهبودی نسبی به من گفت: «چون زیبایی همسر برای شما مهم هست می توانید یک زندگی مجدد را با یک فرد زیبا داشته باشید»، اما با خودم گفتم یک بله به آقا رجب گفتم یک عمر در کنارش خواهم ماند حتی اگر صورت نداشته باشد. 

 

وی خاطر نشان کرد: اوایل ازدواجم صورت زیبای همسرم برای من مهم بود اما بعد از جانبازی حاج رجب سیرت زیبایش مرا شیفته خود کرد. 

 

همسر جانباز حاج رجب محمدزاده اظهار کرد: فرزند ارشدمان در آن روزها کودکی دبستانی بود و معجزه خدا بود که او در چنین شرایطی از جانبازی پدرش هیچ حس بدی نداشت و با وجود همان شرایط همه جا با پدرش بیرون می‌رفت. 

 

وی گفت: حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 29 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد سال اول فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می‌دادم. او 29 سال است که فقط مایعات می‌خورد. حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم چند سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد. 

 

همسر جانباز من روزی چند بار جلوی چشمانم شهید می‌شود 

وی عنوان کرد: شرایط زندگی خانواده شهدا خیلی بهتر است زیرا شهدا، شهید شدند و رفتند، اما همسر جانباز من روزی چند بار جلوی چشمانم شهید می‌شود. 

 

زرندی تصریح کرد: در زمانی که او برای عمل قلب در بیمارستان بستری بود، پرستار اتاق همسرم برای دادن قرص‌هایش، در حالی که صورتش را به سمت دیگری می‌برد تا همسرم را نبیند، قرص‌ها را دست من می‌داد تا به او بدهم، من به آن پرستار گفتم، همسرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. 

 

وی تأکید کرد: من هیچ انتظاری ندارم ولی جانبازها بیایند و از همسرم خبر بگیرند این حماسه آفرینان درد یکدیگر را بهتر درک می کنند. 

 

وی گفت: حاج رجب 29 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری بود اما یک بار این فرصت برایش پیش آمد که این دیدار برای چند دقیقه طول کشید. 

 

همسر حاج رجب محمدزاده خاطرنشان کرد: همسرم همچنان آرزوی دیدار با مقام عظمای ولایت بر دلش مانده است و علاقه دارد یکبار دیگر ایشان را از نزدیک ببیند. 

 

رفتار ها، نگاهها و حرف های مردم دل حاج رجب را شکسته است 

زرندی در ارتباط با اتفاقات دردناکی که در طول زندگی برای خانواده اش رخ داده بود، ابراز کرد: حاج رجب این روزها در میان مردمی راه می‌رود که شاید نمی‌دانند جانبازی او بخاطر آرامش و امنیت امروز آنها است، برخی با ترس از حاج رجب فرار می کنند به نحوی که حتی یکبار صاحب یکی از رستوران های مشهد به خاطر آرامش مشتری‌هایش از ما درخواست کرد انجا را ترک کنیم. 

 

وی با بیان اینکه حاج رجب مرد بسیار مظلومی است و تا به امروز حتی کوچکترین گلایه ای نکرده است، افزود: وقتی که با همسرم بیرون رفته بودیم، مادری که فرزندش گریه می‌کرد آنها را می‌بیند، انگشت اشاره‌اش را سمت حاج رجب دراز می‌کند و می‌گوید...
برخی رفتار ها، نگاه ها و حرف های مردم دل ما را شکسته است. 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 29 تیر 1395  4:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

عشق من با تمام سختی نفس می کشد

همسر جانباز 70درصد حاج رجب محمدزاده گفت: یار دیرینه زندگیم این روزها ریه اش عفونت کرده و به سختی نفس می کشد.

به گزارش تا شهدا؛ طوبی زرندی همسر جانباز 70درصد حاج رجب محمد زاده گفت: با وجودی که بابا رجب از ناحیه صورت جانباز شده اما من عاشقانه او را دوست دارم و این روزها عشق من با سختی نفس می کشد.
 

وی ادامه داد: او متولد سال 1317 است و در سال 66 در منطقه ماهور عراق از ناحیه صورت به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. 

 

همسر جانباز سرفراز هشت سال دفاع مقدس ادامه داد: او بیش از 26 سال با صورتی که چهره نداشت زندگی می کرد و مورد تمسخر و ترحم دیگران واقع می شد تا اینکه فرزند بزرگم یک فیلم کوتاهی از او می سازد و حدودا از سه سال پیش، به واسطه خبرنگاران و رسانه ها مورد توجه قرار می گیرد و مردم با او آشنا می شوند. 

 

وی افزود: همسر دلیر من هیچ گاه در زندگی برای اینکه چهره خود را ازدست داده گله و شکایت نکرد با وجود تمام مشکلات همیشه ساکت و آرام بود فقط با سکوت معناداری اخبار را نگاه می کرد. 

 

طوبی زرندی گفت: همسر من همیشه به آرامی راه میرفت و خیلی کم، آن هم به سختی حرف میزد و خانواده بیشتر با ایما و اشاره، متوجه حرف هایش و منظورش می شدند. 

 

وی با غمی در چهره، خاطر نشان کرد: حدود یک ماه پیش متوجه شدم همسرم بعد از چند قدم می ایستد و دوباره حرکت می کند وقتی جویای حالش شدیم گفت « خوب خوبم!!» اما احساس زنانه من می گفت: حتما چیزی هست که از ما مخفی می کند؛ به اصرار من به بیمارستان امام حسین(ع) رفتیم وقتی دکتر معاینه کرد گفت: « ریه هایش عفونت شدید کرده و نفس کشیدن برای او بسیار دشوار شده»؛با این وجود باز همسر جانباز من میگفت «خوب خوبم؟!!» 

 

وی تصریح کرد: برای من که همسرش هستم باور کردنش سخت بود که همسرم با وجود این شرایط سخت تنفسی هیچ چیزی به ما نگفته است؛ این سکوت نیست این یک ایثار و گذشت بزرگ است. 

 

وی بیان کرد: حدود ده روزی بستری بود که دکترا او را مرخص کردند همسرم به کانون خانواده برگشت اما گویا زجر کشیدن بابا رجب پس از 29 سال تمامی ندارد و ما هر روز مورد آزمایش الهی هستیم . 

 

وی ادامه داد: سایه بیماری همسرم خیلی وقت است روی زندگی ما نشسته، مجبور شدیم باردیگر او را به بیمارستان رضوی ببریم که با تشخیص دکترها بستری شد. 

 

طوبی زرندی با چشمانی پر از اشک گفت: برای یک زن خیلی سخت است که هرروز شاهد زجر کشیدن همسرش باشد، سخت تر از آن اینکه همسرم همچنان می گوید «خوب خوبم؟!!» اما می دانم نفس کشیدن برایش دشوار تر شده و او ساکت ساکت تر از قبل، این حرف من را تنها همسران جانباز درک می کنند. 

 

وی در تشریح حال و روز این روزهای بابا رجب ادامه داد: تنها چیزی که می تواند این روزها التیام بخش روح همسرم باشد، این است که جانبازان به دیدار او بیایند چون آن ها شرایط یکدیگر را بهتر، درک می کنند و می تواند خاطرات دوران دفاع مقدس را برای همسرم زنده کنند، چراکه متاسفانه همسرم به خاطر مشکلات جسمی که داشت تقریبا با هیچ کس نمی توانست ارتباط برقرار کند و هر روز تنها و تنهاتر می شد. 

 

همسر جانباز سرفراز با درخواست از بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی خاطر نشان کرد: بابا رجب این روزها شرایط بسیار دشواری را تحمل می کند حتی نمی تواند یگ گام بردارد و باید استراحت مطلق داشته باشد برای همین اگر جانبازان بتوانند به دیدار او بیایند در روحیه اش تاثیر زیادی دارد. 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 12 مرداد 1395  5:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها