0

ابن‌ملجم و قَطام، زوج قاتل

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

ابن‌ملجم و قَطام، زوج قاتل

قبضه‌ی شمشیر به شکمش فشار می‌آورد؛ امّا لازم بود شمشیرش را زیر لباسش پنهان کند و با خود همراه سازد. حالا هم که گوشه‌ی مسجد خود را به خواب زده بود، می‌توانست جماعت فضولی را ببیند که به تمام به خواب‌رفتگان نگاه می‌کنند و چهره شان را به ذهن می‌سپارند. امّا عبدالرّحمن نباید می‌مُرد. او بعد از کشتن علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) کارهای بسیاری داشت که باید به آنها می‌رسید و مهم‌ترین، کام گرفتن از محبوب زیبارویش، «قَطام» بود. اویی که سه هزار دینار، یک کنیز و یک غلام و قتل قاتل پدر و برادرش را مهریه خودش قرار داده بود.(1) آه! چه زیبارو بود قطام و البتّه عبدالرّحمن، پیش از دیدن او نیز قصد کشتن علی(ع) را در سر می‌پروراند.


یکی از مسافران مسجد کوفه در خواب خرناسی کشید. ابن‌ملجم نگاهی به آسمان انداخت. تاریک تاریک بود. هنوز چند ساعتی تا صبح مانده بود. هنوز چند ساعتی تا اجرای پیمانی که با برادران نهروانی‌اش بست، باقی مانده بود.

با به یاد آوردن پیمان، دلش از خوشی لرزید. از میان تمام بازماندگان جنگ نهروان با علیّ بن ابی‌طالب(ع) تنها همین چند مسلمان باقی مانده بودند که دلشان برای اسلام بتپد. ابن‌ملجم با خودش گفت: «درست است! اسلام را همین سه نفر از بین بردند: معاویه، عمرو بن عاص و علی بن ابی‌طالب(ع)! آن هم در روز داوری در جنگ صفّین. همان روزی که با برادرانم با شعار «هیچ حکمی جز حکم خداوند نیست» از آن نامسلمانان جدا شدیم!» و آهی از سر آسودگی کشید. اگر پیمانشان درست پیش می‌رفت، در همین ماه رمضان، کار هر سه نفر تمام می‌شد. برك بن عبد اللَّه تمیمى، معاویه را می‌کُشت، عمرو بن بكر تمیمى، عمرو بن عاص را و او، عبدالرّحمن فرزند ملجم، علی(ع) را.(2)

عبدالرّحمن، نگاهی به آن سوتر کرد. نمی‌توانست بفهمد «شبیب تمیمی» چگونه اینقدر راحت به خواب رفته بود. آن سوتر هم «وَردان بن مُجالد» که قطام برای همراهی با ابن‌ملجم فرستاده بود، با چشم باز به نقطه‌ای دور خیره شده بود. آن سوتر هم «اشعث بن قیس» به او زل زده بود. ابن ملجم رویش را برگرداند. این مردان احمق باید تیزهوش‌تر باشند. اصلاً برای چه برای کشتن علی(ع) با این‌ها شراکت کرده بود؟!(3)

عبدالرّحمن نگاهی به آسمان کرد. به روشنی می‌زد. ظاهراً چیزی تا اذان صبح نمانده بود. نسیم خنک سحرگاهی می‌وزید و چشمش را سنگین می‌کرد. فکر چهره‌ی بی روبنده‌ی قطام در سرش چرخ می‌زد و تبریک‌های دوستانش. نمی دانست خواب می‌بیند یا بیدار است. چیزی میان این دو بود. صدای مردانه‌ی «نماز، نماز!» گفتنِ مردی، انگار از نقطه‌ای دور به گوش می‌رسید؛ امّا نه! دور نبود. نوک انگشتان مردی پهلویش را لمس کرد. صدایی که می‌دانست صدای علی بن ابی‌طالب(ع) است او را بیدار بیدار کرد: «برخیز! نماز صبح است.»(4)

ابن‌ملجم، بازمانده جنگ نهروان
یکی از سخت‌ترین جنگ‌های امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) با خوارج بود؛ چرا که آنها گروهی بودند که از میان مسلمانان جدا شده، شب‌ها به عبادت می‌گذراندند و روزها روزه می‌گرفتند. در چشم مردم، آنها عابد و زاهد، امّا در حقیقت مردمان جداگشته از امام و بی‌ولایت بودند که جنگ صفین و خسارت‌های آن را تقصیر امیرمؤمنان علی(ع) می دیدند.(5)

به هر حال، امیرمؤمنان علی(ع)، بعد از فرستادن نامه‌ها و مأموران بسیار برای هدایت آنها، با آنان جنگید و همه را کشت و تعدادی را فراری داد.(6) تعداد انگشت شماری که فرار کردند بعدها با هم قرار گذاشتند که امیرمومنان(ع)، معاویه و عمرو بن عاص را بکشند و از میان آنها، تنها ابن‌ملجم ملعون موفّق به انجام مأموریتش گشت.

در روایات آمده است که ابن ملجم پس از قتل امیرمؤمنان(ع) با امّ کلثوم دختر آن جناب مواجه شد. وقتی آن بانو گریه‌کنان گفت: «ای بیچاره! امیرمؤمنان را کشتی!» او گفت: «جز این نیست كه پدر تو را كشته‏ام (نه أمیر مؤمنان را)» آن بانو فرمود: «اى دشمن خدا! امید دارم كه او از این ضربه بهبود بیابد.» ابن ملجم گفت: «پس این گریه‏ات براى من است؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زدم كه اگر آن را بر اهل زمین بخش كنند، همه هلاک می‌شوند.»

پس از آن در مسیری که آن قاتل ملعون را تا خانه‌ی امیرمؤمنان می‌بردند، مردم می‌خواستند او را بدرند و بکشند و به او می‌گفتند: «اى دشمن خدا چه كردى؟ امّت محمّد(صلی الله علیه و آله) را نابود كردى و بهترین مردم را كشتى؟» و او ساكت بود و سخنی نمی‌گفت و به این ترتیب او را به زندان بردند.(7)

 

 



پی‌نوشت‌ها:
1- 4. مفيد، محمد بن محمد، «الإرشاد للمفيد»، ترجمه رسولى محلاتى، تهران، چاپ دوم، بى تا. ‏1 ؛ ص15- 21.
5- 6. ابن طاووس، على بن موسى، برنامه سعادت (ترجمه كشف المحجة لثمرة المهجة)، تهران، چاپ اوّل، بى تا. ص281.
7. مفيد، محمد بن محمد، «الإرشاد للمفيد»، همان.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

سه شنبه 29 تیر 1395  3:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها