به شما اى مردمى كه چون فرمان دهم اطاعت نكنيد، و هرگاه دعوت نمايم به اجابتم برنخيزيد، اگر مهلتتان دهند در سخن باطل فرو مى رويد، و اگر با شما بجنگند ناتوانى نشان مى دهيد، اگر مردم دور امام برحقّى را بگيرند به آنان طعنه مى زنيد، و اگر ناچار به كار دشوارى شويد عقب گرد مى كنيد.
دشمنتان بى پدر باد، براى پيروزى خود و جهاد بر حقّتان انتظار چه چيزى را مى بريد؟ مرگ يا ذلّت؟! به خدا قسم اگر مرگم برسد ـ كه مى رسد ـ بين من و شما جدايى مى اندازد در حالى كه از همنشينى با شما نفرت دارم، و با شما بودن به صورتى است كه گويى تنهايم.
شگفتا از شما! آيا دينى نيست كه بر محور خود شما را جمع كند؟ و غیرتی نيست كه شما را آماده كار نمايد؟ آيا عجيب نيست كه معاويه ستمگران فرومايه را دعوت مى كند و آنان بدون دريافت كمك و حقوق از او اطاعت مى نمايند، و من شما را ـ كه بازمانده اسلام و باقيمانده مسلمانان هستيد ـ به گرفتن كمك و قسمتى از حقوق بيت المال دعوت مى نمايم ولى از دورم پراكنده مى شويد و با من مخالفت مى ورزيد.
دستورى موردپسند از من به شما نمى رسد كه همگى بپسنديد، و دستورى ناپسند نمى رسد كه همگى بر ناپسندى آن اجتماع كنيد. قطعاً محبوبترين چيزى كه دوست دارم با آن روبرو شوم مرگ است. كتاب خدا را به شما آموختم، راه دليل و برهان را به رويتان گشودم آنچه را نمى شناختيد به شما شناساندم، آنچه را از دهان بيرون مى انداختيد به مذاقتان گوارا كردم، اى كاش كور مى ديد، و خفته بيدار مى شد! چه نزديكند به بى معرفتى نسبت به حضرت حق ملّتى كه رهبرشان معاويه، و آموزگارشان پسر زن زانيه (عمروعاص) است!
خطبه 174 نهج البلاغه به نقل از عرفان