پرسش:1-راجب اسم اعظم توضيح بدهيد.خدايك حرفو درنزدخودش نگه داشته اين چه فرقي بابقيه بااون 72حرف ديگه داشته ؟ خدادر73 حرفه كه حتي يكي شو به هيچكسي يادنداده حتي حضرت رسول؟معني تموم اون 73حرف يعني همين: انقطاع ازغيروتوجه به خدا؟!اصلا چطوريه كه به بعضي ازپيامبران 2حرف ،به بعضي 4حرف وبه حضرت رسول 72 حرف داده وبين پيامبران فرق گذاشته ؟اهل بيت چندحرفو مي دونند؟ و آيا ما ظرفيت دانستن آنها رانداريم كه برامون مجهوله ؟! خداواقعيت اين اسما روداره ،دعايي كه ماميكنيم اگه با حقيقت اسم اعظم مناسب باشه ،واقعيت اثرميگذاره ودعامستجاب ميشه؛ بنابراين اگه يه نفر تمام توجهش به خدا باشه نه به غير خدا،اما دعاي اون خيرنباشه ولي خودش فكر ميكنه خيروخوبيه خيلي هم اصرار ميكنه، حالا دعاي اون نبايد مستجاب بشه ؟!چون حقيقت اسم اعظم شر نيست كه در عالم تاثير بگذاره!درسته اون از ته قلبش ميخواد ولي اون به بدي اش جاهله!در غيراينصورت اون فردبدبخت ميشه ؟!حالا اگه دعاهم خيرباشه ولي خداخودش نخواد يعني قسمت نباشه اون دعامستجاب نميشه ؟! 2- درحديثي ازامام باقر خوندم : مؤمنين ارواحشان رابه بالا يا آسمانها مي برند،اما روح كفار لايق بردن به آسمانها نيست و درهاي آسمانها به روي آنها گشوده نميشه وآنهاوارد بهشت نمي شوندو كافران را بسوي لجن زار زمين پايين مي برند. و طبق آيه 9 سوره فاطر:سخنان پاكيزه بالا مي رود و عمل صالح هم بالا مي رود. شنيدم موقعي كه حضرت آدم و حوا از ميوه اون درخت خوردندو از بهشت رانده شدند، از آسمون پرت نشدند زمين ،بلكه همين جا بودند ،زمين بودند، فقط عريان شدند... عالم مثال و مجردات وعالم برزخ و بهشت وجهنم هم همين جاست و بالاي آسمونا نيست؟ يعني ملائكه كنار ما هستند ،مرده ها و امامان تو دنياي ما هستند،فقط ما نمي بينيم ؟!و در قيامت پرده از جلوي چشم ما كنار زده ميشه و اگه يه فردي جهنمي هم باشه امامان رو ميبينه و ملائكه رو ميبينه ؟!و ميگن تو اون دنيا خدا خودشو به ما نشون ميده ؟! توي يه كتابي خوندم چونكه انسان در عالم دنيا هر گناه و معصيتي كه كرده روح و بدن در اون گناه شريك بودند در آخرت هم بايد عذاب الهي رو روح وبدن با هم بچشند .و وقتي قيامت ميشه تمام هيكل هاي متلاشي شده به امر خدا درست مي شوند وروح از هيكل مثالي منتقل به هيكل اصلي ميشه؛ولي مگه وزن و بدن فقط منحصر به عالم مادي نيست ؟! ميشه توضيح بديد؟ 3-( قيامت يعني بازگشت اشياء ، به اسماء الله .) راجب وحدت وجود در قيامت توضيح دهيد ؟اين نظريه چيست؟آيا درسته ؟ (هر موجودي ظهور هر اسمي است به سوي همان اسم نيز محشور مي شود. لذا هدف خلقت ، بازگشت به خدا و اسماء اوست.)اين يعني چي ؟ مگه انسانها جامع جميع صفات الله نيستند ؟ اينجا يعني هر موجودي ظرف مخصوصي داره ! يعني انسانها ظهورهمه اسما ء خدا نيستند،هر كسي مخصوص ظهور بخشي از اسماء خدا هست !. آيا مجموعه انسانها باهم ظهور اسما ء خدايند يا هر كدام به تنهايي نشانگر يه قسمتي ازذات خداهستند ؟ اينكه هر كسي ظرف وجودي مخصوصي داره را تفسير كنيد؟ انا الحق منصور حلاج چه ايرادي داشت ؟ حتي خود بهشت و جهنّم نيز ظهور اسماء خدا هستند ؛ جهنم چه طوري ظهور اسماء خداست ؟ مگه زشتي در ذات خدا راه دارد كه ما كه ظهور اسماء الله ايم كارهاي زشت مي كنيم ؟
پاسخ:
1ـ اسم اعظم
اسماء الهی صِرف لفظ نیستند، بلکه حقایقی وجودی اند که الفاظِ اسماء بر آنها دلالت دارند. اسماء خداوندی بر دو گونه اند: اسماء فعلیّه و اسماء ذاتیّه.
اسماء فعلیّه عین وجود مخلوقات می باشند. البته توجّه شود: عین وجود مخلوقات نه عین خود مخلوقات. هر مخلوقی وجودی دارد و ماهیّتی، که ماهیّت او اعتباری است و وجودش، عین اراده ی خداست. همچون صور ذهنی ما که قالبشان عین اراده ی ما نیست ولی حقیقتشان چیزی جز اراده ی ما نیست. لذا به محض آنکه اراده ی خود را از آنها برگیریم، قالبها فانی می شوند. تمام مخلوقات نیز ماهیّات(قالبهایی) هستند که متنشان چیزی نیست جز اراده و مشیّت و فیض حضرت باری تعالی. امام صادق(ع) فرمودند:« خَلَقَ اللَّهُ الْمَشِيئَةَ بِنَفْسِهَا ثُمَّ خَلَقَ الْأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَة ــ خداوند مشیّت را به نفس خود مشیّت آفرید و تمام اشیاء را از مشیّت آفرید.» (الكافي، ج1،ص110)
امّا اسماء ذاتیّه، مصدر اسماء فعلیّه و مصدر اراده و خواست خداوند فیّاض بوده، عین ذات خدا می باشند. ذات اقدسش حقیقت واحدی است که به سبب محدودیّت فهم خودمان، مفاهیم کثیره ای از آن انتزاع می کنیم ؛ و بر آن مفاهیم، الفاظی را قرارداد نموده ، اسماء الله می خوانیم. کما اینکه فعل و اراده و مشیّت او نیز یک حقیقت بیش نیست؛ و آنچه کثیر است نمودها هستند که ماهیّات گفته می شوند. لذا چون پرده ی اعتباری ماهیّت فرو افتد جز امر واحد الهی چیزی در پس پرده نیست؛ « وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ» .
امّا فراتر از اسماء ذاتیّه ، کنه ذات است که نه اسمی دارد و نه رسمی و نه وسمی. نه معلوم کسی است و نه معبود کسی. نه پرنده ی خیال را در آن پروازی است و نه شاهین عقل را در آن شکاری و نه چشم تیزبین عارف را در آن نوری. انبیاء عظام را نیز در آن بی جایگه ، حیرت است و حیرت است و حیرت. لذا تفکّر در کنه ذات، جز حیرت چیزی در پی ندارد.
اوّل ظهوری که کنه ذات نمود به احدیّت ذات یا فیض اقدس بود که اسم اعظم ذاتی است؛ و اسم الواحد، ظهور اوست و دیگر اسماء ذاتی، ظهور الواحد می باشند. در اسماء فعلیّه نیز اوّل ظهور فعلی اش به فیض مقدّس یا وجود منبسط یا مشیّت بود که اسم اعظم فعلی است؛ و وجود مخلوقات، همه ظهور اویند. لذا آنکه به عین اعیان و سرّ وجود واقف گردد ، او به مشیّة الله واقف گشته و صاحب اسم اعظم فعلی شده است.
ورود در وادی اسماء و شرح الاسماء علمی وسیع و فهمی عمیق و درکی قوی می طلبد که همگی با سالها تلاش علمی و عملی حاصل می شوند. لذا به همین مقدار توضیح اجمالی در باب اسماء الله بسنده می کنم و وارد مباحث بسیار بسیار فنّی این بحث نمی شویم. چرا که فایده ای به حال شما بزرگوار نخواهد داشت؛ و چیزی جز سر در گمی در بین اصطلاحات پیچیده ی عرفانی عاید شما نخواهد گشت.
2ـ مظهر اسماء الله شدن
انسان می تواند به عمل به دین خدا، مظهر اسماء الله شود؛ یعنی می تواند به مرتبه ای از وجود برسد که اسماء الله در وجودش جلوه گر شوند. در این حالت است که از آدمی صفات الهی ظاهر می شود؛ مثلاً می تواند مرده زنده کند، یا با حیوانات سخن بگوید، یا عصا را اژدها نماید و ... .
مظهریّت برای اسماء الله نیز درجات دارد؛ یعنی برخی ها با شدّت بیشتری مظهر اسماء الله شده اند و برخی ها شدّت کمتری. واحد شدّت مظهریّت نیز حرف است. مثلاً حضرت آصف بن برخیا، وزیر حضرت سلیمان(ع) یک حرف از اسم اعظم را داشت؛ یعنی با شدّت یک واحد، مظهر اسم اعظم بود. برخی انبیاء، دو حرف از اسم اعظم را داشتند؛ یعنی دو برابر آصف بن برخیا، مظهر اسماء الله بودند. امّا اهل بیت(ع) 72 حرف از اسم اعظم را داشتند؛ یا شدّت مظهریّت آن بزرگواران، 72 برابر شدّت مظهریّت آصف بن برخیا است. کلّ اسم اعظم نیز 73 حرف است؛ که یک حرف آن، در عالم خلقت ظهور ندارد؛ لذا مظهری هم ندارد. آن یک حرف، اختصاص به ذات باری تعالی دارد که آن را حرف مستأثره گویند.
3ـ اگر دعا با اخلاص باشد، محال است ردّ شود.
دعا نوعي عبادت و پرستش است؛ و هر عبادتي كه با قصد قربت انجام مي شود، يعني عبادت كننده تصميم دارد به خداي خود نزديك شود و به كمالات ذات اقدس اله آراسته گردد، خالي از اثر قربي نيست. بنابر اين، همين كه دعا و عبادت با خلوص نيّت و شرايط لازم انجام مي شود، در همان لحظه به اجابت مي رسد و اثر معنوي خود را بر روح و جان انسان مي گذارد؛ يعني خودِ خواستن از خدا چون ارتباط با خداست باعث قرب معنوي و باعث افزايش تکامل معنوي است؛ و با استمرار اين حالت است كه آدمي به تدريج مظهر نورانيّت و اسماء و صفات كماليه حق تعالي شده، به كمال و سعادت شايسته ی خود مي رسد. خود دعا كردن، در حقيقت، درمان عطش قلب و تسكين سوزش جان و نياز روح به عروج به عالم قدس است. امام صادق(ع)فرمود: « شما را به دعا سفارش مى كنم. زيرا با هيچ عمل ديگرى همچون دعا، به خدا نزديك نمى شويد.» (كافي، ج2، 467)
گفته اند: زاهد و عابدی دائماً دعا می کرد و ذکر می گفت ، ولی اثری از خدا برایش ظاهر نمی گشت. روزی ابلیس بر او گذشت و گفت: آیا از این همه دعا و ذکر اثری نیز دیده ای؟ آن زاهد با این سخن ابلیس ، دعا و ذکر را رها ساخت. خداوند متعال مأموری از مأموران خود را سراغ او فرستاد و فرمود که به او بگو: ای بدبخت! آن دعا و ذکر تو ، همان پاسخ من به تو بود. اگر من اراده نکرده بودم، تو کی لیاقت آن داشتی که به یاد من باشی. جناب مولوی همین ماجرا را به نظم کشیده و گفته است:
« آن يکي الله ميگفتي شبي
تا که شيرين ميشد از ذکرش لبي
گفت شيطان آخر اي بسيار گــو!
اين هــمـه الله را لـبـيـک کـــو؟
مي نيايد يک جواب از پيش تخت
چند اللَه ميزني با روي سخت؟
او شکسته دل شد و بنهاد سر
دید در خواب او ، خِضر را اندر خُضَر
گفت هين از ذکر چون واماندهای؟
چون پشيماني از آن کش خواندهاي؟
گـفت لـبـيـکـم نميآيد جواب
زان همي ترسم که باشد ردّ باب
گـفت آن الله تو لـبـيک ماست
و آن نياز و درد و سوزت پيک ماست
حـيـلـهها و چـاره جویی هاي تو
جـذب مـا بـود و گـشاد اين پاي تو
ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زيـر هـر يـا ربّ تـو لـبيـک مـاسـت.»
استحضار داريد که تمامي عبادات به خصوص دعا داراي چندين اثر عمومي و خصوصي است. آثار عمومي دعا، معنويت، نورانيت، صفا و قربي است که در قلب و روح انسان ايجاد مي شود و آثار خصوصي آن تأثيرات معنوي و يا مادّي خاصّی است که در اثر ارتباط موثر با خداوند حاصل مي شود و در روايات و سند دعاها ذکر شده است، مانند دعا براي رفع امراض، فقر، گرفتاري و مانند آن. لذا اگر دعایی آثار خاصّ را هم نداشت، باز ردّ نشده است؛ چون آثار عمومی را حتماً دارد.
مطلب دیگر اینکه، طبق روایات، دعای انسان اگر همراه با شرائط قبولی دعا باشد و موانع اجابت در کار نباشند ، یقیناً مستجاب می شود ؛ لکن به شرطی که اجابت آن دعا به نفع فرد باشد یا ضرر فرد دیگری را در پی نداشته باشد. لذا چه بسا ما خیال می کنیم که نفع ما در چیزی است و آن را می خواهیم؛ ولی خداوند متعال می داند که اجابت آن خواسته به ضرر ماست؛ پس آن را عیناً اجابت نمی کند. بر همین اساس فرمود: « ... عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون ـــــ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است ؛ يا چيزى را دوست داشته باشيد ، حال آنكه شرِّ شما در آن است ؛ در حالی که خدا مىداند و شما نمىدانيد. » (البقرة:216) ؛ در چنین مواردی که اجابت عین دعا، به ضرر شخص می باشد، خداوند متعال فرشتگان را امر می کند که برای بنده ام دعایی کنید! و آنها دعا می کنند و خداوند آن دعا را در حقّ وی مستجاب می نماید. گاه نیز خداوند متعال در عوض آن دعا نعمتی بهشتی را برایش ذخیره می سازد. و چه بسیار دعا کنندگان که روز قیامت ، آرزو می کنند که ای کاش هیچ کدام از دعاهایشان مستجاب نمی شد و همه ی آنها برایش ذخیره می شد. امام باقر عليه السّلام فرمودند: « إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَحَبَّ عَبْداً غَتَّهُ بِالْبَلَاءِ غَتّاً وَ ثَجَّهُ بِالْبَلَاءِ ثَجّاً فَإِذَا دَعَاهُ قَالَ لَبَّيْكَ عَبْدِي لَئِنْ عَجَّلْتُ لَكَ مَا سَأَلْتَ إِنِّي عَلَى ذَلِكَ لَقَادِرٌ وَ لَئِنِ ادَّخَرْتُ لَكَ فَمَا ادَّخَرْتُ لَكَ خَيْرٌ لَك ــــــ چون خدا بندهاى را دوست بدارد او را به يكباره در بلا فرو پیچد و در بلا غرقش کند ، در این هنگام چون بنده ، خدا را بخواند ، خداوند فرمايد: لبيک بنده ام ، اگر در آنچه خواهش كردى عجله کنم ، بر آن قادرم ، در حالی که اگر آن را برای تو ذخیره کنم برايت بهتر است.» (بحار الأنوار ، ج64 ،ص208)
ـ موانع استجابت دعا :
الف ـ گناه : يكى از عوامل مهمى كه رابطه انسان با خداي متعال را ضعيف نموده و مانع اجابت دعا مي شود ، نافرمانى از دستورهاى خداست.
حضرت على (عليه السّلام) در دعاى كميل چنين مى فرمايد: پروردگارا! گناهانى را بر من ببخش كه موجب حبس و بالا نرفتن دعا مى شوند. و در جاى ديگر از همان دعا چنين مى فرمايد: اى آقا و مولاى من ! به عزتت قسم ! از تو مى خواهم كه بدى كردار و رفتارم موجب پوشيده شدن دعاى من از تو نشود.
امام باقر(ع) در اين باره فرمودند: بنده حاجتى ازخدا طلب مى كند و مقرّر مى شود که آن حاجت در زمانى برآورده شود؛ پس در اين فاصله ، او گناهى مرتكب مى شود و در نتيجه ، خداوند مى فرمايد: حاجت اين بنده برآورده نشود و از آن محروم گردد ؛ چون او خشم و غضب مرا برانگيخت و همين باعث محروم شدن اوست. » (بحار الانوار،ج73،ص329) ؛ به تعبیر دیگر ، گناه شخص باعث می شود که باطن شخص از خدا روی برگرداند و رحمت خدا را دریافت نکند. و غضب خدا یعنی نرسیدن رحمت خدا به شخص.
ب ـ لقمه حرام: استفاده از درآمد حلال و پاكيزه از ديگر شرايط اجابت دعا است كه امروزه بيش از هر زمان ديگر لازم است به آن توجه شود. طبق روایات اهل بیت (ع) ، لقمه ى حرام تا 40 روز مانع استجابت دعا مى شود. ( بحار الانوار،ج93،ص358(
پ ـ قساوت قلب: قساوت و سخت دلی نیز از عوامل عدم استجابت دعا مىباشد. امام صادق (ع) مىفرمايند: « خداوند دعايى كه از قلب قسى برخاسته باشد را اجابت نمىكند. » (ميزان الحكمه،ج3،ص875)
ت ـ شتاب و عجله: امام صادق (ع) فرمود: « مؤمن هميشه در خير و آسايش است تا هنگامى كه عجله نكند. در غير اين صورت نااميد مىشود و دعا را ترك مىكند. به درستى كه بنده هنگامى كه دعا مىكند خداوند متعال در صدد برآورده ساختن حاجت اوست تا زمانى كه او عجله نكند. » ( اصول كافي،ج2،ص474). به تعبیر دیگر ، خداوند متعال هر نیازی را درست در زمان لازم آن برآورده خواهد ساخت. پس اگر مومن نیاز فردا را امروز بخواهد ، همان فردا به او داده می شود. پس مومن را سزا نیست که به حکمت خدا سوء ظنّ نماید ؛ و اساساً خداوند متعال با این گونه امور است که بندگانش را بالا می کشد و ایمانشان را تقویت می کند.
ـ آداب دعا
که رعایت آنها در ارتباط موثر با خداوند نقش به سزايي دارد، در اين قسمت برخی از آداب استجابت دعا را كه در روايات به آنها اشاره شده، ذكر مىكنيم.
الف ـ گفتن بسم الله الرحمن الرحيم در ابتدای دعا.
ب ـ فرستادن صلوات که خود دعایی است یقیناً مستجاب ؛ پس خداوند متعال حیا دارد از اینکه از بین دو دعای بنده ، یکی را بپذیرد و دیگری را ردّ نماید.
پ ـ استغفار و اظهار فروتني و دوري از حالت طلب كاري. بنده باید بداند که بنده ی خداوند متعال است نه ارباب او. پس باید به هنگام دعا ، ادب بندگی را مراعات نماید. و بداند که اگر به توفیق دعا داده اند ، به این معناست که خداوند متعال با نظر رحمت به او نگریسته است. پس در این هنگام سزاست که بنده ی خدا از اینکه مورد لطف خدا قرار گرفته و به محضر او راه یافته ، ابراز خشوع و بندگی نماید. و بداند که همین توفیق خود می ارزد به تمام عالم هستی.
ت ـ مدح و ثنای خدا با اسماء حسنایش ، قبل از دعا. این مضمون در حدیث وارد شده که خداوند فرموده است: اگر بنده ام قبل از دعا مرا مدح و ثنا گوید ، و چنان در آن غرق شود که حاجت خویش را فراموش نماید ، حاجت او را با چندین حاجت دیگر برآورده می سازم.
ث ـ برآوردن حاجت نيازمندان: خدمت به بندگان الهي، به خصوص رسيدگي به وضعيّت فقراء اهل ايمان، سبب تقويت ارتباط انسان با خداوند و استجابت دعا مىگردد. طبيعى است كه هر قدر اعمال نيک انسان بهتر باشد لطف الهى به او بيشتر است.
ج ـ دعا در مساجد و مشاهد و اوقات مبارک ، چون ماه رمضان و وقت نماز نیز در استجابت دعا اثری عظیم دارد.
چ ـ اصرار و خسته نشدن از طلب. خداوند متعال گاه اجابت حاجت بنده را به تأخیر می اندازد تا او را بیشتر بر در خانه ی خود نگه دارد و باعث ترقّی وجودی او شود. لذا بنده ی شایسته آن است که دست از طلب بر ندارد. به قول جناب حافظ:
« دست از طلب ندارم تا کام من بر آید ـــ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید. ــ بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر ــ کز آتش درونم ، دود از کفن بر آید.» یعنی در طلب چنان باید بود که حتّی بعد از مردن نیز حرارت طلب در وجود انسان خاموش نگردد. در روایت علوی نیز آمده که: « من استدام قرع الباب و لجّ ولج ـــ هر که بر کوفتن دری ادامه دهد و بر این کار اصرار ورزد ، به مقصودش می رسد» (غررالحکم ، حدیث3758) و فرمودند: « من طلب شيئا و جدّ وجد ـــ هر كه چيزى را بجويد و بكوشد ، آن را بيايد» ؛ جناب مولوی نیز اشاره به همین معنا نمود آنجا که فرمود: «گفت پيغمبر كه چون كوبى درى ـــ عاقبت زان در برون آيد سرى»
حاصل کلام آنکه:
در دعا باید ابتدا رفع موانع و تحصیل شرائط و آداب نمود و آنگاه از خدا خواست آنچه خواستنی است. لکن این را هم باید دانست که خداوند متعال هیچگاه برای بنده ای که توفیق دعا یافته ، اراده شرّ نمی کند. پس اگر دعایش مستجاب نشد ، باز هم باید خدا را شکر نماید که اوّلاً توفیق هم کلام شدن با خدا را یافته ؛ و ثانیاً خداوند او را متوجّه امری نموده که به ظاهر خیر او ولی در حقیقت شرّ اوست. ثالثاً خداوند به سبب آن دعا خیری عظیم را برای او مقرّر ساخته ، که یا در همین دنیا به او می رسد یا برای آخرتش ذخیره می گردد.
4ـ در برخی آیات و روایات آمده که بهشت در آسمانهاست؛ یا ملائک در آسمانها هستند؛ یا روزی شما در آسمانهاست؛ یا ارواح پاک به آسمانها صعود می کنند؛ و جهنّم و اهل جهنّم در قعر زمین هستند.
امّا توجّه شود که منظور از این آسمانها، همین آسمان مادّی بالای سرمان نیست؛ بلکه در فرهنگ اسلام، مقصود از آسمان، عوالم غیب است؛ که باطن دنیا می باشند. هفت زمین وجود دارند. زمین اوّل زمین ماست؛ زمین دوم، در عالم برزخ است و باطن همین زمین خودمان است؛ لذا در جایی دیگر نیست. زمین سوم، باطن زمین دوم است؛ و زمین چهارم، باطن زمین سوم است و ... و زمین هفتم، باطن زمین ششم است. هر کدام از این زمینها نیز آسمانی دارند که بین آنها نیز همین رابطه ی ظاهر و باطن وجود دارد.
وقتی مؤمنی از دنیا می رود، بسته به مقام و منزلتش، به یکی از این آسمانها منتقل می شود؛ که بهشتهای برزخی در آنها هستند؛ و وقتی کافر یا فاسقی از دنیا می رود، بسته به مقام منزلتش به یکی از ان زمینها منتقل می شود که محلّ جهنّمهای برزخی است.
البته توجّه شود که همه ی ساکنان برزخ، مثل ساکنان دنیا، روی زمین هستند و چنین نیست که بهشتیان در آسمان معلّق باشند و جهنّمیان در قعر زمین فرو روند؛ ولی در همان حال که روی زمین هستند، بهشتیان وجود آسمانی و حسّ آسمانی بودن دارند و رزقشان هم آسمانی است؛ یعنی مثل آسمان، که حدّ و مرز و محدودیّت ندارد، وجود اینها نیز از بسیاری محدودیّتها رهاست و حسّ رهایی دارند و رزقشان گسترده است. امّا اهل جهنّم، مثل کسی هستند که در زیر زمین دفن شده است؛ یعنی هم وجودشان در تنگناست؛ هم احساس تنگی و در خود فروریختن دارند؛ هم رزقشان از سنخ زمین است؛ مثلاً به جای آب، کثافات و مس گداخته می خورند.
در دنیا نیز مؤمنان، احساس آسمانی بودن دارند؛ گویی که در پرواز هستند. برعکس، کفّار فسّاق احساس افسردگی و تنگی وجود می کنند. خدای تعالی فرمود: « وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى ــــ و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگى خواهد داشت؛ و روز قيامت، او را نابينا محشور مىكنيم» (طه:124). چشمان خود را ببندید و مدّتی با چشم بسته در خانه رفت و آمد کنید؛ آنگاه متوجّه می شوید که احساس تنگی نمودن یعنی چه؟ البته وضع کفّار و فسّاق خیلی بدتر از اینها خواهد بود؛ لذا مثل کسی خواهند بود که مدام در قعر زمین فرو می رود.
5ـ حضرت آدم و حوّا(ع) در زمین خلق شده بودند؛ و بدنهایشان روی زمین بود؛ لکن از همان ابتدا، چشم برزخی داشتند؛ و چون برزخ را می دیدند، لذا از بدن مادّی خودشان غفلت داشتند؛ کما اینکه اکنون نیز وقتی عارفی برزخ را می بیند، از دنیا غفلت دارد. آنها با بدن برزخی خودشان که باطن بدن مادّی آنها بود، در بهشت برزخی که در پایینترین آسمان برزخ بود، زندگی می کردند تا آنکه به درخت منهیّه نزدیک شدند؛ و به سبب آن چشمان برزخی آنها نابینا گشت؛ که در این حال به زمین برزخی هبوط نمودند؛ و متوجّه اعضای تناسلی خودشان شدند که اعضای زمینی اند. لذا شروع کردند به پوشاندن خودشان. آنگاه با خطاب الهی موجه شدند که آنها را به زمین مادّی تنزّل داد؛ و ناگهان خود را در زمین یافتند. لذا آن بزرگواران آسمان به زمین هبوط نمودند؛ امّا نه از آسمان مادّی، بلکه از آسمان ملکوت و برزخ؛ که باطن آسمان دنیاست. به تعبیر دیگر، آن دو بزرگوار، از باطن به ظاهر هبوط کردند.
6ـ در برزخ و آخرت، اهل بهشت حتماً انبیاء و اهل بیت(ع) را می بینند؛ و از دیدارشان مسرور خواهند شد. اهل جهنّم نیز آن بزرگواران خواهند دید، امّا خوشحال نخواهند شد. چون آن بزرگواران بر سر جهنّمیان حاضر گشته بر ضدّ آنها شهادت می دهند. امّا بعد از ورود در جهنّم، دیگر آن بزرگواران را نخواهند دید؛ مگر آنها که زمان شفاعت شدنشان فرارسیده باشد، که در این حال شفیعشان حاضر گشته او را از جهنّم نجات می دهد.
7ـ خداوند متعال با چشم سر قابل دیدن نیست، چه در دنیا و چه در برزخ و چه در آخرت؛ امّا عقلها و قلبها و اسماء الله را مشاهده می کنند؛ چه در دنیا و چه در برزخ و چه در آخرت. اگر کسی نمی بیند، خودش کور است. کافر چرا کافر است؟ چون نه با قلبش خدا را می بیند نه با عقلش. امّا مؤمنان خدا را قبول دارند؛ چون یا با عقلشان او را می بینند یا با قلبشان یا با هر دو؛ لکن دیدن، مراتب دارد. برخی ها بسیار ضعیف می بینند؛ لذا ایمانشان هم ضعیف است؛ برخی ها متوسّط می بینند؛ برخی نیز بسیار قوی می بینند.
8ـ معاد، جسمانی است نه مادّی
ـ مردگان از قبر برمی خیزند نه از گور
این گفته که مردگان از گور برمی خیزند، سخن عوام است؛ چنین چیزی در آیات و روایات نیست. آنچه در روایات آمده این است که از قبر برانگیخته می شوند. منظور از قبر نیز مدفن خاکی که بدن مادّی مرده را در آن دفن می کنند نیست. در فرهنگ اهل بیت(ع) ، قبر نام عالمی است که مردگان بعد از مرگ ـ با تمام وجود خویش نه فقط با روح ـ وارد آن می شوند و تا روز قیامت در آن خواهند بود تا قیامت برپا شود. به عبارت دیگر ، مقصود از قبر همان عالم برزخ است؛ که مردگان در آن حضور جسمانی دارد؛ لکن با جسم غیر مادّی. در عالم قبر (برزخ) انسان هم دارای روح است هم دارای بدن ؛ لکن بدنی غیر مادّی دارد که از جهاتی شبیه آن بدنهایی هستند که در خواب می بینیم. شب اوّل قبر یا سوال قبر یا فشار قبر و امثال این امور نیز همگی مربوط به وجود برزخی شخص می شوند و ربطی به بدن مادّی او ندارند. بلکه اساساً شخص بعد از مردن بدنی از خود باقی نمی گذارد تا ما دفنش کنیم؛ آنچه ما دفن می کنیم، مادّه ی بدن اوست نه بدن او. نسبت بدن به مادّه ی بدن، مثل نسبت مجسمه ی خمیری انسان است به خمیر مجسمه سازی. وقتی آن مجسمه ی خمیری را مچاله می کنیم، صورت انسانی آن می میرد و تنها مادّه ی آن باقی می ماند.
« عَنْ عَمْرِو بْنِ يَزِيدَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّي سَمِعْتُكَ وَ أَنْتَ تَقُولُ كُلُّ شِيعَتِنَا فِي الْجَنَّةِ عَلَى مَا كَانَ فِيهِمْ قَالَ صَدَقْتُكَ كُلُّهُمْ وَ اللَّهِ فِي الْجَنَّةِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ الذُّنُوبَ كَثِيرَةٌ كِبَارٌ فَقَالَ أَمَّا فِي الْقِيَامَةِ فَكُلُّكُمْ فِي الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ النَّبِيِّ الْمُطَاعِ أَوْ وَصِيِّ النَّبِيِّ وَ لَكِنِّي وَ اللَّهِ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِي الْبَرْزَخِ قُلْتُ وَ مَا الْبَرْزَخُ قَالَ الْقَبْرُ مُنْذُ حِينِ مَوْتِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ـــــــ عمرو بن یزید گوید: به امام صادق (ع) گفتم: من از شما شنیدم که می فرمودید: همه ی شیعیان ما به خاطر آنچه دارند ( عقیده به ولایت) در بهشت هستند. امام فرمودند: راست گفتی ؛ به خدا سوگند همگی در بهشت می باشند. عمرو گوید: گفتم: فدایت شوم ! گناهان زیادند و بزرگ. امام فرمودند: امّا در قیامت، همه ی آنها در بهشت می باشند؛ به سبب شفاعت پیامبر مطاع یا وصّی پیامبر؛ ولی به خدا سوگند من بر شما درباره ی برزخ می ترسم. گفتم: برزخ چیست؟ فرمود: برزخ همان قبر است از زمان مرگ شخص تا روز قیامت » (الكافی ، ج3 ، ص242)
همچنین فرموده اند: « الْبَرْزَخُ الْقَبْرُ وَ هُوَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ بَيْنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة ـــــــ برزخ همان قبر است؛ و آن ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت می باشد» (بحارالأنوار ،ج6 ،ص218)
پس نپنداریم که در آخرت، مردم را از این مدفنهای خاکی بیرون می کشند. چگونه این کار ممکن است؛ حال آنکه آیات قرآن تصریح دارند که هنگام قیامت، بساط کلّ عالم مادّه برچیده می شود. وقتی جهان مادّی نیست، استخوانهای پوسیده کجایند که زنده شوند؟! بلکه مردم را زمین برزخی ـ که زمینی است با جسم غیر مادّی ـ برمی نگیزند و به سوی صحنه ی محشر سوق می دهند. بلی استخوان و گوشت و پوست و خون بدن اخروی ما همین گوشت و پوست و خون دنیایی ما خواهد بود، امّا بدون مادّه اش؛ و به نحو مجرّد. بلی ما از زمین بر انگیخته خواهیم شد، امّا نه از این زمین مادّی؛ بلکه از زمینی جسمانی که غیر مادّی است؛ یعنی از زمین برزخی، که دقیقاً همین زمین دنیوی است، امّا بدون مادّه اش. یعنی همان گونه که ما هنگام مرگ با بدنمان ـ نه با مادّه ی بدنمان ـ وارد برزخ می شویم، هنگام قیامت نیز، زمین ما وارد برزخ می شود؛ امّا بدون مادّه اش. به عبارت دیگر، قیامت نیز مرگ زمین و آسمان است. مؤیّد قرآنی این مطلب این آیه است که می فرماید: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ــــ در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها(به آسمانهاى ديگرى) مبدّل مىشوند، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند. » (إبراهيم:48) در حالی که از آیات دیگر بر می آید که در روز قیامت تمام عالم مادّه در هم فرو می ریزد. پس آن روز اثری از زمین مادّی نیست بلکه زمین نیز با مرگی مناسب خود به ملکوت و جبروت خود می پیوندد و ابدان مردمان از همان زمین مجرّد بر می آیند همانگونه که امروز از همین زمین مادّی برآمده اند ؛ لکن برآمدن در هر نشئه ای مناسب با خود آن نشئه است.
ـ معاد جسمانی ولی غیر مادّی
الف ـ این که معاد ، جسمانی است از نظر اکثریّت قاطع مسلمین شکّی در آن نیست. و همین مقدار اعتقاد برای مسلمان بودن کافی است ؛ یعنی مقدار ضروری اعتقاد برای مسلمان بودن در باب معاد ، باور داشتن اصل این مطلب است که انسان در روز قیامت با بدن محشور خواهد شد. امّا جزئیّات این مطلب و اعتقاد به سنخ وجودی بدن اخروی ، که بین علما به شدّت اختلافی است ، از اصول نیست ؛ بلکه از فروع اصول می باشد که رسیدن به نتیجه ی قطعی در این باره برای اهل علم مشکل است کجا رسد برای توده ی مردم.
ب ـ بین معتقدین به معاد ، در مورد کیفیّت عالم آخرت سه نظر عمده وجود دارد. عدّه ای بر آنند که عالم آخرت فقط عالم روحانی است و بدنها محشور نمی شوند. این نظر در بین مسلمین به برخی از حکمای مشاء و عدّه ای از اشراقیّون نسبت داده شده که تعداد قابل ذکری ندارند. عدّه ای دیگر معتقدند که حشر انسانها با روح و بدن است و بدن اخروی از هر جهت شبیه همین بدن مادّی است ؛ لذا آخرت نیز عالمی مادّی و عنصری است. اکثر متکلمین مسلمان ، بخصوص متکلمین اعصار گذشته طرفدار این نظریّه اند. اکثر مردم مسلمان نیز چنین دیدی نسبت به آخرت دارند.
خود این گروه نیز دو دسته اند. برخی بر آنند که بدن محشور در آخرت ، عیناً از همین موادّ بدن دنیایی تشکیل خواهد شد. یعنی خداوند متعال دوباره ذرّات پخش شده ی بدن دنیوی را گرد آورده و به صورت اوّلش بازسازی خواهد نمود. بارزترین شبهه ای که بر این نگره وارد شده شبهه ی آکل و مأکول است یعنی همان شبهه ای که حضرت عالی در متن سوال مطرح نموده اید. امّا عدّه ای دیگر معتقدند که بدن اخروی بدن مادّی است ولی لزومی ندارد که موادّ تشکیل دهنده ی آن ، عین ذرّات پخش شده ی بدن دنیوی باشند ؛ بلکه بدن اخروی از هر موادّی درست شود بدن خود شخص خواهد بود. چون تشخّص و حقیقت وجودی فرد به روح اوست نه به موادّ بدن او . لذا با اینکه در طول یک عمر ، بارها تمام موادّ بدن انسان در اثر مرگ سلولها عوض می شوند ولی باز انسان همان انسان است. لذا طبق این بیان ، کهمقبولترین نگرش کلامی در میان متکلّمین عقل گراست ، شبهاتی چون شبهه ی آکل و مأکول منتفی خواهند بود. البته این راه حلّ نیز مشکل دیگری دارد که عبارت است از مشکل تناسخ. لذا همچنان قائلین به معاد جسمانی به معنی معاد مادّی ، همچنان در اثبات ادّعای خود عاجز می باشند.
نظریّه ی سوّم ، نظریّه ی فیلسوفان مکتب حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) است. طبق این نظر ، حشر انسانها ، هم با روح است هم با جسم ؛ ولی جسم اخروی مثل جسم دنیایی ، جسم مادّی نیست. اکثر مردم جسم را با مادّه یکی می انگارند ولی از نظر این مکتب فلسفی ، جسم و مادّه با هم یکی نیستند. ـــ بیان تفاوت مادّه و جسم نیازمند بحث مجزایی است لذا در این نامه از بیان آن پرهیز می شود. ـــ به عقیده ی ملاصدرا و پیروان مکتب فلسفی او ، عالم خلقت دارای سه مرتبه ی کلّی است که هر مرتبه ، علّت ، حقیقت و باطن مرتبه ی پایین تر از خود مي باشد. لذا این سه عالم در عرض هم نیستند بلکه همواره عالم بالاتر بر عالم پایین تر احاطه ی وجودی دارد ؛ امّا نه مثل کرات تو در تو ؛ بلکه مثل احاطه ی روح بر ذهن و ذهن بر صور ذهنی.
پایین ترین مرتبه ی عالم خلقت ، عالم مادّه است که بارزترین مشخّصه ی آن حرکت می باشد. زمان نیز از مختصّات این عالم است؛ چون زمان چیزی نیست جز مقدار حرکت. امّا بالاترین مرتبه ی عالم خلقت ، عالمی است منزّه و مبرّا از مادّه و آثار و محدودیّتهای مادّه نظیر شکل و رنگ و اندازه و امثال آنها. فلاسفه ی اسلامی این عالم را عالم عقوق مجرّده یا عالم جبروت می نامند. ملائک عظامی همچون جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل از ساکنان این عالمند. عالم دیگری نیز وجود دارد که واسطه ی بین این دو عالم بوده عالم مثال نامیده می شود. بنا به باور این حکما ، عالم برزخی که در متون دینی مطرح شده نیز جزئی از عالم مثال می باشد. این عالم از جهاتی شبیه عالم عقول بوده فاقد مادّه و حرکت و زمان است و از جهاتی نیز شبیه عالم مادّه بوده دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال آنهاست. از نظر فیلسوفان صدرایی در این عالم ، جسم وجود دارد ولی اجسام آن غیر مادّی اند. اجسام این عالم شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در قوّه ی خیالش تخیّل می کند. چرا که موجودات ذهنی انسان نیز فاقد مادّه و حرکتند. ــ توجّه: حرکت معنای ویژه ای در فلسفه دارد که طبق آن معنا ، حرکت موجودات ذهنی و خیالی حرکت محسوب نمی شوند. تصوّر حرکت با خود حرکت یکی نیست. همانطور که هنرپیشه های داخل فیلم یا انیمیشن به ظاهر حرکت می کنند ولی در حقیقت حرکت ندارند. ـــ
بر این اساس ، ملاصدرا و پیروان مکتب فلسفی او ، بر این باورند که انسان بعد از مرگ و در عالم برزخ نیز همچنان دارای بدن خواهد بود ولی بدنی از سنخ اجسام مثالی نه بدن مادّی . همچنین بعد از وقوع قیامت باز انسان دارای بدن خواهد بود که آن هم بدنی است غیر مادّی. البته باید توجّه داشت که منظور اینان از جسم غیر مادّی اخروي ــ آنگونه که به غلط مشهور شده ــ جسم مثالی برزخي نیست. در حکمت متعالیه برتر از جسم مثالی جسم دیگری نیز اثبات شده که آن را جسم عقلی گفته اند. این جسم به اعتباری عین جسم مثالی و به لحاظی دیگر غیر آن است ؛ همان گونه که جسم مثالی نیز به یک نگرش عین جسم طبیعی و به نگاه دیگری غیر آن است. لذا برخی از منتقدینِ نگره ی صدرایی که متوجّه سخن وی بوده اند بر او اشکال نموده اند که جسم اخروی مورد نظر شما در حقیقت همان روح است ؛ لذا شما نیز در حقیقت قائل به معاد روحانی صرف هستید. امّا حکمای صدرایی بر این اعتقادند که این منتقدین از درک جسم اخروی مورد نظر آنها عاجزند. لذا گاه آن را با جسم مثالی و گاه دیگر با روح اشتباه می کنند. حکمای صدرایی براهینی نیز برای معاد مورد نظر خود اقامه نموده اند. لکن ایشان معمولاً از علنی نمودن معاد مورد نظرشان اِبا داشته آن را در کلاسهای عمومی فلسفه نیز مطرح نمی کنند کجا رسد در محیطهای غیر فلسفی. حکمای طراز اوّل صدرایی همواره بخش معاد کتاب اسفار ملاصدرا را برای خواصّ تدریس می کنند ؛ و تنها سیمای رقیق شده ای از آن را در مجامع علمی مطرح می سازند.
ــ توضيح و تنوير
الف ـ طبق مبنای حکمت متعالیه انسان یک حقیقت بیش نیست و مرکّب بودن انسان از روح و جسم توهّم است. انسان یک حقیقت دارای مراتب است که مرتبه ی شدید آن را روح و مرتبه ی ضعیف آن را بدن می نامند ؛ و منظور از بدن ، گوشت و پوست و استخوان و ... نیست ؛ بلکه منظور همین شکل و قالبی است که بر پیکر گوشت و پوست و استخوان و ... پوشانده شده است. پس مراد از بدن انسان همین قالب است نه موادّ تشکیل دهنده ی آن. لذا اگر پیامبری به وسیله ی معجزه تمام موادّ بدن یک شخص را به یکباره با موادّ مشابه دیگری عوض نماید ، باز این شخص همان شخص اوّلی خواهد بود. كما اينكه در طول زمان سلولها مي ميرند و با موادّ غذايي جايگزين مي گردند ولي شخص همچنان همان شخص است. پس در نگاه حکمت متعالیه به هنگام مردن نه چیزی از انسان جدا می شود و نه چیزی به او افزوده می شود. تنها اتّفاقی که هنگام مرگ رخ می دهد این است که انسان ، مادّه را رها کرده و با تمام وجودش وارد عالم برزخ می شود ؛ چون مادّه داخل در حقیقت انسان نیست. لذا موقع مردن ، نه بدن انسان در دنیا می ماند نه روح او. آنچه در عرف به آن بدن میّت می گویند حقیقتاً بدن شخص نیست بلکه مادّه ی بدن اوست. وقتی شخص مادّه ی بدن خود را رها نمود خود را در عالم برزخ می یابد که عالمی است جسمانی ولی غیر مادّی ؛ لذا حرکتی هم در آن نیست و چون حرکت نیست زمان هم در آن وجود ندارد. از اینرو سوال از سنّ و سال نیز در این عالم بی معنی است. طبق قواعد فلسفی شکل و اندازه و دیگر خصوصیّات بدن برزخی تماماً در اختیار روح است و روح شخص هر گونه بخواهد آن را تغییر می دهد. از نظر فلسفی هر انسانی بی نهایت صورت گوناگون مثالی دارد که در عین کثرت ، همگی یک صورت واحده بوده و همگی صورت او هستند ؛ و روح به تنهایی جامع کمالات همه آن صور است. لذا روح می تواند با هر کدام از این صور که خواست خود را در عالم برزخ ظاهر سازد ؛ که معمولاً ارواح با قویترین و بهترین صورت خود ، خود را ظاهر می سازند ؛ از اینرو در روایات آمده است که اهل بهشت همگی قیافه های جوان دارند ؛ چون صورت جوانی قوی ترین صورت انسان است.
طبق نظر این طیف از حکما ، در آخرت نیز انسان با همین بدن جسمانی ولی غیر مادّی محشور می شود که دقیقاً جسم خود اوست ولی مادّی نیست ؛ بلکه نه تنها مادّی نیست بلکه از بدن برزخی نیز بالاتر می باشد. به عبارت دیگر شخص در عالم برزخ با باطن و حقیقت بدن دنیایی خود محشور می شود نه با مادّه ي آن ؛ و در عالم آخرت نیز با باطن بدن برزخی اش حضور خواهد یافت. بنا بر این ، بدن کودک و غیر کودک در عالم برزخ و آخرت فرقی باهم ندارند. سنّ و سال مربوط به عالم زمانیّات است. ضعف کودکی و پیری نیز ناشی از مادّه ی بدن است نه صورت بدن ؛ یعنی ضعفِ قابل است که اجازه ی دریافت فیض را نمی دهد. بنا بر این ، بعد از جدا شدن انسان از مادّه ــ نه روح از بدن ــ ، این ضعفها نیز منتفی می شوند.
در قرآن کریم نیز همواره معاد جسمانی مطرح شده نه معاد مادّی ؛ و هیچ جا نفرموده است هنگام مرگ ، روح از بدن جدا می شود ؛ بلکه بر عکس طبق بیان قرآن کریم آنچه ملک الموت قبض می کند نفس انسان می باشد. و نفس در فرهنگ قرآن کریم به معنای تمام حقیقت شیء بوده با اصطلاح فلسفی نفس که به معنی روح می باشد متفاوت است.
ـ اشكال و جواب
برخی افراد نا آشنا با مکتب حکمت متعالیه بر ملاصدرا اشکال کرده اند که طبق نظر قرآن کریم ، حتّی استخوانها و پوست انسان نیز محشور می شود ، پس معاد ، مادّی است.
پاسخ حکمت متعالیه این است که پوست و گوشت و استخوان هم بر سه گونه اند: پوست و گوشت و استخوان مادّی ، پوست و گوشت و استخوان برزخی و پوست و گوشت و استخوان اخروی. وقتی ما شخصی را در خواب می بینیم آیا آن شخص پوست و گوشت و استخوان دارد یا نه؟ شکّی نیست که دارد ؛ حتّی گاه می بینیم که آن شخص در خواب ما زخمی می شود و خون نیز از بدن او جاری می شود. امّا با براهین قاطع عقلی اثبات شده که صور مشاهده شده در هنگام خواب و همچنین صور خیالی انسان همگی غیر مادّی بوده اموری مجرّد از مادّه اند. پس پوست و گوشت و استخوان غیر مادّی هم داریم. آن موقعی که ما دوستمان را در خواب می بینیم آيا تنها روح اوست که دیده می شود یا ما بدن او را می بینیم؟ وقتی ما کسی را در ذهن خود تصوّر می کنیم ، آیا بدن او در ذهن ماست یا روحش؟ شکّی نیست که بدن اوست ؛ آنهم عین بدن او نه مشابه آن. چون اگر گفته شود آنچه به ذهن ما می آید خود شیء نیست بلکه چیز دیگری است سفسطه لازم می آید و راه هر گونه علمی به عالم خارج بسته می شود.
حاصل سخن اینکه بدن اخروی شخص ، حقیقتاً بدن اوست امّا صورت مجرّد بدنش نه مادّه ی بدنش ؛ و آنچه در چرخه ی طبیعت قرار دارد مادّه بدن است نه صورت آن.
البته دقّت شود كه گوشت و پوست و استخوان ، مادّه ي ثانيه ي بدن مي باشند و خود آنها نيز مادّه دارند و مادّه ي آنها نيز مادّه دارد تا برسد به مادّه ي اولي. و طبق نظر ملاصدرا و اتباع او ، آنچه در برزخ يا آخرت نيست همين مادّه اولي است.
نيز توجّه شود كه مادّه ي اولي حقيقتي عقلي است نه امري حسّي. لذا بين مادّه در اصطلاح علوم تجربي و مادّه در اصطلاح فلاسفه فرق بارزي است. آنچه در علوم تجربي و عرف آن را مادّه مي گويند ، در اصطلاح حكما صورت نوعيّه خوانده مي شود.
اشكالي ديگر:
در قرآن كريم تصريح شده كه حضرت ابراهيم پرندگاني را كشت و سپس آنها را خواند و به اذن خدا زنده شدند. نيز حضرت عزير (ع) پس صد سال زنده شد. روشن است كه اينها با بدن مادّي زنده شدند نه با بدن مجرّد و غير مادّي.
جواب:
در اینکه خداوند متعال می تواند استخوانها و گوشتهای پوسیده را در همین دنیا دوباره گرد آورده و دوباره همان شخص را زنده نماید و صورت بدن برزخی را بر قامت آن موادّ بپوشاند شکّی نیست ؛ لکن این می شود رجعت مادّی نه معاد جسمانی. طرفداران حکمت متعالیه نیز نه تنها منکر رجعت مادّی نیستند بلکه آن را تأیید می کنند ؛ بلکه فراتر از تأیید ، برخی از اینها از آن جهت که خودشان به مقام مظهریّت اسماء الهی رسیده اند ، موت اختیاری دارند و مي توانند بع از خلع بدن دوباره زنده شوند یا می توانند موجودات مرده را به اذن خدا زنده سازند. برای مثال ، آقا سید علی قاضی که طرفدار حکمت متعالیه بود ، منقول است که به اذن الهی قدرت احیاء حیوانات مرده را داشت.
در هیچ آیه و روایتی نیست که عالم آخرت همان دنیاست ؛ بلکه در روایات اهل بیت (ع) تصریح شده که عالم آخرت هم اکنون موجود می باشد و رسول خدا (ص) در سفر معراجی خویش از آن بازدید فرمودند. از طرف دیگر ، روایات تصریح دارند که محلّ بهشت و جهنّم آخرت زمین است. و از سوی سوم قرآن کریم تصریح دارد که در قیامت ، زمین به غیر این زمین کنونی تبدیل می شود. و باز بیان داشت که حضرت ابراهیم (ع) ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده نمود. از کنار هم گذاشتن این اطّلاعات می توان گفت که آخرت هم اکنون موجود است و محلّ آن هم زمین می باشد ؛ امّا نه زمین دنیایی بلکه زمین مجرّد که باطن همین زمین مادّي می باشد.
نیز روایات فراوانی موجود است که مرتبه ی وجودی بهشت فراتر از برخی ملائک مجرّد است ؛ پس بهشتِ برتر از ملائک مجرّد چگونه می تواند مادّی باشد. « سفيان ثورى گوید: از جعفر بن محمّد عليه السّلام پرسيدم درباره ی نون. پاسخ داد: نون نهري است در بهشت، خدای عز و جل فرمود: بسته شو، بسته شد و مداد(مرکّب) شد، سپس خدای عز و جل به مداد فرمود: بنويس، و قلم در لوح محفوظ نگاشت آنچه بود و آنچه خواهد بود تا روز قيامت، مداد از نور بود، و قلم از نور، و لوح لوح نور. سفيان گويد: گفتم: يا ابن رسول اللَّه برايم امر لوح و قلم و مداد را بهتر بيان كن و به من بياموز از آنچه خدا به تو آموخته. فرمود: يا ابن سعيد اگر تو اهل برای پاسخ نبودى پاسخت نمي دادم. نون فرشته اي است كه به قلم مي رساند و او هم فرشتهاي است كه به لوح مي رساند و او هم باز فرشتهاي است كه به اسرافيل مي رساند، و اسرافيل به ميكائيل مي رساند، و ميكائيل به جبرئيل مي رساند، و جبرئيل به انبياء و رسل مي رساند. گويد سپس به من فرمود: اى سفيان برخيز كه بر تو ايمن نيستم.»( بحار الأنوار ،ج54، ص368)
حضرت ابراهیم (ع) و عزیر نبی (ع) از خداوند متعال نخواستند که معاد را نشانشان دهد بلکه خواستند زنده شدن مردگان را ببینند ؛ لذا خداوند متعال نیز همین را نشانشان داد. حضرت عزیر در اصل زنده شدن مردگان دچار بهت و حیرت شد و خواست تا قدرت خدا را مشاهده نماید ؛ لذا آنگاه که آن حقیقت را مشاهده نمود فرمود: « ... أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ــــ مىدانم که همانا خدا بر هر چیزی قادر است»(البقرة:259)
اگر عزیر (ع) نه به نحو رجعت و بلکه به نحو معادی زنده شد ، پس باید تمام مواقف آخرت را هم پشت سر می گذاشت. در حالی که آن حضرت در مدّت مرگش ـ که صد سال طول کشید ـ حتّی از عالم برزخ نیز خبردار نشد و مراحل برزخ را هم طی نکرد کجا رسد مواقف آخرت را. حضرت ابراهیم (ع) نیز کیفیّت احیاء را پرسید نه کیفیّت جسم اخروی یا کیفیّت آخرت را. به تعبیر دیگر ، هر دو بزرگوار در حقیقت از رجعت سوال نمودند نه از آخرت ؛ و البته حضرت عزیر از اصل زنده شدن پرسید امّا حضرت ابراهیم (ع) از کیفیّت آن.
در موردی هم که خداوند متعال با کفّار منکر معاد محاجّه نمود ، باز خواست قدرت خود را بر احیاء اموات اثبات کند نه اینکه خواست حقیقت معاد را روشن سازد. منکر معاد در امکان آن به نحو رجعت شکّ دارد کجا رسد که بتوان برای او پرده از حقیقت معاد برداشت. اینان در قدرت خدا دچار تردید بودند لذا خداوند با ذکر خلقت اوّلیّه خواست بفهماند که خدا بر احیاء اموات نیز تواناست ؛ و اگر آنها معاد را در همین سطح ابتدایی نیز قبول می کردند باز غنیمت بود.
امّا برخلاف حضرت ابراهیم و حضرت عزیر که معاد را نه با حقیقتش بلکه در قالب دنیایی آن مشاهده نمودند ، رسول خدا (ص) خودِ عالم آخرت و اهل آن را در سفر معراجی خویش مشاهده نمود و عجیبتر آنکه حتّی وضع آیندگان از امّت خود را نیز در آنجا مشاهده فرمودند ؛ که این خود نشان از فرازمانی بودن عالم آخرت دارد.
در خاتمه عرض می شود: برخی از حکمای الهی حتّی تصریح نموده اند که بدن اخروی انسانها از همین ذرّات بدن دنیایی آنهاست ؛ لکن نه از ذرّات مادّی آنها ؛ بلکه به حکم آیه « بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ـــــ ملکوت همه چيز به دست اوست؛ و شما را به سوى او بازمىگردانند »(يس:83) ، همین ذرّات دنیایی بدن نیز صورتی مجرّد دارند و بدن برزخی شخص به نحو بساطت دارای آن ذرّات ملکوتی نیز می باشد ؛ کما اینکه ملکوت اعضای بدن را نیز دارد. در آخرت نیز صورت اخروی همین ذرّات و همین اعضاء در بدن مجرّد اخروی حضور خواهند داشت ؛ لکن نه به نحو ترکیب دنیایی بلکه به همان صورت که صور خیالی ما اعضا و ذرّات مجرّد دارند. مؤیّد قرآنی این مطلب این آیه است که می فرماید: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار ــــ در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر، و آسمانها(به آسمانهاى ديگرى) مبدل مىشوند، و آنان در پيشگاه خداوند واحد قهار ظاهر مىگردند »(إبراهيم:48) در حالی که از آیات دیگر بر می آید که در روز قیامت تمام عالم مادّه در هم فرو می ریزد. پس آن روز اثری از زمین مادّی نیست بلکه زمین نیز با مرگی مناسب خود به ملکوت و جبروت خود می پیوندد و ابدان مردمان از همان زمین مجرّد بر می آیند همانگونه که امروز از همین زمین مادّی برآمده اند ؛ لکن برآمدن در هر نشئه ای مناسب با خود آن نشئه است.
ب ـ روایاتی چند در باب کیفیّت زمین آخرتی
رسول خدا (ص) فرمودند: « يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى أَرْضٍ بَيْضَاءَ عَفْرَاءَ كَقُرْصَةِ النَّقِيِّ لَيْسَ فِيهَا مَعْلَمٌ لِأَحَدٍ وَ السَّمَاءُ تَذْهَبُ شَمْسُهَا وَ قَمَرُهَا وَ نُجُومُهَا ـــــ مردم در روز قيامت روى زمينى سفيد رنگ و گندمگون چون قرص نان سفيد ، محشور شوند، كه براى كسى نشانهاى روى آن صفحه زمين وجود ندارد و خورشيد، ماه و ستارگان آسمان مىروند » (مجموعة ورام ، ج1 ،ص293)
« عَنْ عَجْلَانَ أَبِي صَالِحٍ قَالَ دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذِهِ قُبَّةُ آدَمَ ع قَالَ نَعَمْ وَ لِلَّهِ قِبَابٌ كَثِيرَةٌ أَلَا إِنَّ خَلْفَ مَغْرِبِكُمْ هَذَا تِسْعَةٌ وَ ثَلَاثُونَ مَغْرِباً أَرْضاً بَيْضَاءَ مَمْلُوَّةً خَلْقاً يَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ لَمْ يَعْصُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ طَرْفَةَ عَيْنٍ مَا يَدْرُونَ خُلِقَ آدَمُ أَمْ لَمْ يُخْلَقْ يَبْرَءُونَ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَان ــــ عجلان ابى صالح مىگويد: مردى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و به حضرت عرض كرد: قربانت گردم، اين گنبد آدم عليه السّلام است؟ حضرت فرمودند:آرى و خدا را گنبدهاى بسيار است بدان كه پشت اين مغرب شما 39 مغرب است ، زمينى است سفید (درخشان) پر از خلقى كه به نور او نور می گیرند و خداى عزّ و جلّ را يک چشم به هم زدن نافرمانى نكردهاند ؛ ندانند خدا آدم را آفريده يا نه بيزارند از فلان و فلان. » (الكافي ،ج8 ،ص231)
این زمین یقیناً در عوالم مجرّد است چون خلق آن همگی معصومند ؛ و چون از خلق زمین خبر ندارند معلوم می شود از کرّوبیان می باشند که توجّه به عالم مادون ندارند. و آن زمین سفید است و با نور خدا روشن می شود. تعبیر « أَرْضاً بَيْضَاءَ » در روایت قبل نیز آمد که راجع به زمین محشر بود. همچنین درباره ی زمین اخروی در آیه69 زمر آمده که: « وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ـــ و زمين(در آن روز) به نور پروردگارش روشن مىشود » ، که این تعبیر درباره ی این زمین مجرّد نیز آمده است. مراد از « خَلْفَ مَغْرِبِكُمْ ــ پشت مغرب شما » نیز به احتمال زیاد ، باطن افق ماست که افقهای ملکوت و جبروت باشند. خداوند متعال در حقّ جبرئیل امین فرمود: « وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى ــــ در حالى كه در اُفق اعلى قرار داشت »(النجم:7) ؛ « وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ ــــ او(جبرئيل) را در اُفق روشن ديده است » (التكوير:23). در اصطلاح عرفا از قوس نزول تعبیر به مشرق و از قوس صعود تعبیر به مغرب می شود ؛ کتاب « سیاحت غرب » آیة الله قوچانی نیز از همینجا بدین نام مزیّن گشته است.
امام صادق عليه السّلام فرمودند « إِنَّ مِنْ وَرَاءِ أَرْضِكُمْ هَذِهِ أَرْضاً بَيْضَاءَ ضَوْؤُهَا مِنْهَا فِيهَا خَلْقٌ يَعْبُدُونَ اللَّهَ لَا يُشْرِكُونَ بِهِ شَيْئاً يَتَبَرَّءُونَ مِنْ فُلَانٍ وَ فُلَان ــــــ براستى خدا را در ورای اين زمين شما زمين سفید (درخشان ) است كه روشنایی اين زمین از آن است. در آن زمین خلقى است كه خدا را مي پرستند و چيزى را با او شريک نسازند و همه از فلان و فلان بيزارى جويند.» ( بحار الأنوار ، ج54 ،ص329)
نافع با امام باقر (ع) گفت: «... قَالَ فَأَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ أَيَّ أَرْضٍ تُبَدَّلُ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع خُبْزَةً بَيْضَاءَ يَأْكُلُونَهَا حَتَّى يَفْرُغَ اللَّهُ مِنْ حِسَابِ الْخَلَائِقِ ـــــ مرا خبر ده از این آيه « روزى كه زمين به غير اين زمين تبدیل گردد و آسمانها نيز » زمين به چه چیزی دگرگون مىشود؟ امام فرمودند: به نان سفيدى كه آن را مىخورند تا خداوند از حساب خلايق فارغ شود. » (الإحتجاج على أهل اللجاج ، ج2 ،ص325)
ج ـ روایاتی چند در باب سبقت خلقت بهشت و جهنّم بر دنیا
روایات فراوانی است که خلقت بهشت و جهنّم را مقدّم بر خلقت عالم مادّه می دانند ؛ پس چگونه ممکن است این دو موجودات مادّی باشند حال آنکه آفرینش یافتند آن هنگام که عالم مادّه ای آفریده نشده بود؟
قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع): « إِنَّ لِلَّهِ نَهَراً دُونَ عَرْشِهِ وَ دُونَ النَّهَرِ الَّذِي دُونَ عَرْشِهِ نُورٌ نَوَّرَهُ وَ إِنَّ فِي حَافَتَيِ النَّهَرِ رُوحَيْنِ مَخْلُوقَيْنِ- رُوحُ الْقُدُسِ وَ رُوحٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَشْرَ طِينَاتٍ خَمْسَةً مِنَ الْجَنَّةِ وَ خَمْسَةً مِنَ الْأَرْضِ فَفَسَّرَ الْجِنَانَ وَ فَسَّرَ الْأَرْضَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ نَبِيٍّ وَ لَا مَلَكٍ مِنْ بَعْدِهِ جَبَلَهُ إِلَّا نَفَخَ فِيهِ مِنْ إِحْدَى الرُّوحَيْنِ وَ جَعَلَ النَّبِيَّ ص مِنْ إِحْدَى الطِّينَتَيْنِ ـــــــ براى خدا نهرى است پایینتر از عرش خودش و پایینتر از آن نهری که پایینتر از عرش است نورى است که خدا فروزانش نموده ؛ و در دو كناره ی آن نهر دو روح آفريده يكى روحُ القُدُس و ديگرى روحٌ مِن امره ؛ و همانا براى خدا ده طينت باشد كه پنج تای آنها از بهشتند و پنج ديگر از زمين، و دو بخش بهشتى و زمينى را شرح داد و سپس فرمود: هيچ پيمغبر و فرشتهاى ـ و در برخی منابع امامى ـ پس از او را خدا نسرشته جز آنكه در او يكى از اين دو روح را دميد، و پيغمبر را از يكى از اين دو طينت ساخته. » (الكافي، ج1 ،ص389 )
این روایت حاکی است که جایگاه بهشت زمین مادّی نیست یقیناً ؛ بلکه برای اهل دقّت روشن است که بهشت اخروی فراتر از زمین پنجم است که بطن پنجم زمین مادّی است.
« عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ ... قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ أَ هُمَا الْيَوْمَ مَخْلُوقَتَانِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ رَأَى النَّارَ لَمَّا عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ فَإِنَّ قَوْماً يَقُولُونَ إِنَّهُمَا الْيَوْمَ مُقَدَّرَتَانِ غَيْرُ مَخْلُوقَتَيْنِ فَقَالَ ع مَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ لَا نَحْنُ مِنْهُمْ مَنْ أَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقَدْ كَذَّبَ النَّبِيَّ ص وَ كَذَّبَنَا وَ لَيْسَ مِنْ وَلَايَتِنَا عَلَى شَيْءٍ وَ خُلِّدَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ. يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ وَ قَالَ النَّبِيُّ ص لَمَّا عُرِجَ بِي إِلَى السَّمَاءِ أَخَذَ بِيَدِي جَبْرَئِيلُ فَأَدْخَلَنِي الْجَنَّةَ فَنَاوَلَنِي مِنْ رُطَبِهَا فَأَكَلْتُهُ فَتَحَوَّلَ ذَلِكَ نُطْفَةً فِي صُلْبِي فَلَمَّا هَبَطْتُ إِلَى الْأَرْضِ وَاقَعْتُ خَدِيجَةَ فَحَمَلَتْ بِفَاطِمَةَ فَفَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ فَكُلَّمَا اشْتَقْتُ إِلَى رَائِحَةِ الْجَنَّةِ شَمِمْتُ رَائِحَةَ ابْنَتِي فَاطِمَة ــــــــ عبد السلام بن صالح هروی گوید: به امام رضا (ع) عرض كردم يا ابن رسول اللَّه به من خبر ده از بهشت و دوزخ كه آیا امروزه خلق شدهاند؟ فرمودند: آرى رسول خدا (ص) هنگام معراجش در بهشت وارد شد و دوزخ را هم ديد. به او عرض كردم: جمعى معتقدند كه آن دو امروز مقدّرند و مخلوق نيستند. فرمودند:آنها از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم ؛ هر كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ است پيغمبر و ما را تكذيب كرده و از اهل ولايت ما نيست و در آتش دوزخ مخلّد است. خدا فرموده:« اينست دوزخى كه مجرمان آن را دروغ مي شمردند ميان آن و حميم داغ مي گردند.» (الرحمن:43- 44) پيغمبر فرمود: چون مرا به آسمان بردند جبرئيل دست مرا گرفت و به بهشت برد و از خرمايش به من داد و خوردم و در صلب من نطفه شد و چون به زمين آمدم با خديجه مواقعه كردم و به فاطمه آبستن شد و فاطمه حوراء انسيه است ؛ و هر گاه مشتاق بوى بهشت شوم فاطمه دخترم را مي بويم.» ( أمالي الصدوق، ص461)
این روایت حاکی است که بهشت بر زمین مادّی واقع نیست بلکه هم اکنون در جایگاه خود وجود دارد ؛ و جایگاه او همانجاست که رسول خدا در معراج وارد آن شد و آنجا موطن ملائک است.
امام باقر (ع) فرمودند: « يَا جَابِرُ كَانَ اللَّهُ وَ لَا شَيْءَ غَيْرُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ لَا مَجْهُولَ فَأَوَّلُ مَا ابْتَدَأَ مِنْ خَلْقٍ خَلَقَهُ أَنْ خَلَقَ مُحَمَّداً ص وَ خَلَقَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَعَهُ مِنْ نُورِهِ وَ عَظَمَتِهِ فَأَوْقَفَنَا أَظِلَّةً خَضْرَاءَ بَيْنَ يَدَيْهِ حَيْثُ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا مَكَانَ وَ لَا لَيْلَ وَ لَا نَهَارَ وَ لَا شَمْسَ وَ لَا قَمَرَ يَفْصِلُ نُورُنَا مِنْ نُورِ رَبِّنَا كَشُعَاعِ الشَّمْسِ مِنَ الشَّمْسِ نُسَبِّحُ اللَّهَ تَعَالَى وَ نُقَدِّسُهُ وَ نَحْمَدُهُ وَ نَعْبُدُهُ حَقَّ عِبَادَتِهِ ثُمَّ بَدَا لِلَّهِ تَعَالَى عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَخْلُقَ الْمَكَانَ فَخَلَقَهُ وَ كَتَبَ عَلَى الْمَكَانِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ- عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَصِيُّهُ بِهِ أَيَّدْتُهُ وَ نَصَرْتُهُ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ الْعَرْشَ فَكَتَبَ عَلَى سُرَادِقَاتِ الْعَرْشِ مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ فَكَتَبَ عَلَى أَطْرَافِهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ فَكَتَبَ عَلَيْهَا مِثْلَ ذَلِكَ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِكَةَ وَ أَسْكَنَهُمُ السَّمَاءَ ـــــــ ای جابر! خدا بود در حالى كه هيچ چيز با او نبود نه معلوم و نه مجهول ، اوّلين موجودى كه آفريد محمّد مصطفى عليه السّلام بود ؛ ما اهل بيت را نیز با او آفريد از نورش و عظمتش ؛ پس ما را به صورت سايهاى سبز در مقابل خود نگه داشت آن موقع كه وجود نداشت آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه. نور ما از نور خدا جدا گشت مانند پرتو خورشيد از خورشيد. ما او را تسبيح و تقديس و ستايش مي كرديم و عبادتى واقعى مي نموديم. بعد خدا اراده نمود كه مكان را بيافريند آن را آفريد و بر مكان نوشت لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ، علي امير المؤمنين و وصى او است بهوسيله علي او را تأييد و نصرت دادم.سپس عرش را آفريد و بر سرادق عرش همان جملات را نوشت ؛ آنگاه آسمانها را آفريد و بر اطراف آن همين كلمات را نوشت ؛ بعد بهشت و جهنّم را آفريد و بر آنها نيز همين جملات را نوشت ؛ سپس ملائكه را آفريد و آنها را ساكن آسمان گردانيد » (بحار الأنوار ، ج25 ،ص18 )
این روایت نیز به وضوح نشان می دهد که مرتبه ی بهشت و جهنّم فراتر از مرتبه ملائک می باشد و آنگاه که آن دو خلق گشته اند ، بسیاری از مجرّدات نبوده اند کجا رسد که عالم مادّه بوده باشد. پس چگونه ممکن است این دو مخلوق خدا مادّی باشند.
د ـ روایاتی چند در باب بدن مجرّد آدمی
أبى ولّاد حنّاط گوید: به امام صادق (ع) گفتم: « جُعِلْتُ فِدَاكَ يَرْوُونَ أَنَّ أَرْوَاحَ الْمُؤْمِنِينَ فِي حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ حَوْلَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا الْمُؤْمِنُ أَكْرَمُ عَلَى اللَّهِ مِنْ أَنْ يُجْعَلَ رُوحُهُ فِي حَوْصَلَةِ طَيْرٍ لَكِنْ فِي أَبْدَانٍ كَأَبْدَانِهِم ـــــــ قربانت گردم ، روايت كنند كه ارواح مؤمنان در چينهدان پرندگانى سبزند گرد عرش. فرمودند: نه، مؤمن گرامی تر است نزد خدا از اينكه روحش را در چينهدان پرنده نهد، بلکه در بدنی باشند همچون بدنهای خودشان.» (بحار الأنوار ، ج58،ص50 )
امام صادق (ع) فرمودند:« فَإِذَا قَبَضَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ صَيَّرَ تِلْكَ الرُّوحَ فِي قَالَبٍ كَقَالَبِهِ فِي الدُّنْيَا فَيَأْكُلُونَ وَ يَشْرَبُونَ فَإِذَا قَدِمَ عَلَيْهِمُ الْقَادِمُ عَرَفُوهُ بِتِلْكَ الصُّورَةِ الَّتِي كَانَتْ فِي الدُّنْيَا ــــــ چون خدای عزّ و جلّ جانش (جان مومن) را بگيرد در كالبدى نهد چون کالبد دنيایی اش ؛ پس مي خورند و مي نوشند، و چون تازه واردى بدانها رسد او را به همان صورتى كه در دنيا بوده مي شناسند.» ( بحار الأنوار ، ج58 ،ص50 )
« بِسَنَدٍ مُوَثَّقٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا نَتَحَدَّثُ عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ أَنَّهَا فِي حَوَاصِلِ طُيُورٍ خُضْرٍ تَرْعَى فِي الْجَنَّةِ وَ تَأْوِي إِلَى قَنَادِيلَ تَحْتَ الْعَرْشِ فَقَالَ لَا إِذاً مَا هِيَ فِي حَوَاصِلِ طَيْرٍ قُلْتُ فَأَيْنَ هِيَ قَالَ فِي رَوْضَةٍ كَهَيْئَةِ الْأَجْسَادِ فِي الْجَنَّة ـــــــ به سند موثق از أبى بصير روایت شده که گفت: به امام صادق (عليه السّلام) گفتم: به ما گويند از ارواح مؤمنان كه در چينهدان پرندگان سبزى باشند كه در بهشت بچرند و در قنديلهاى زير عرش آشيانه دارند. امام فرمودند: چنین نیست، در چينه پرنده نباشند. گفتم: كجا باشند؟ فرمودند: در باغی در بهشت باشند همانند اجساد. » (بحار الأنوار ،ج58 ،ص50)
« عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ فِي الْجَنَّةِ عَلَى صُوَرِ أَبْدَانِهِمْ لَوْ رَأَيْتَهُ لَقُلْتَ فُلَانٌ ــــ ابو بصیر گوید: از امام صادق (ع) درباره ی ارواح مومنان پرسیدم. فرمودند: آنها در بهشت به صورت بدنهایشان هستند ؛ به نحوی که اگر ایشان را ببینی می گویی: این فلانی است » (تهذيبالأحكام،ج1 ،ص466)
همه این روایات وجود بدن مجرّد را تصدیق می کنند که دقیقاً شبیه بدنهای دنیایی هستند امّا در دنیا نیستند بلکه در بهشت می باشند.
واقعاً عجب است از کسانی که این همه روایات را می بینند و در مضامین آنها دقّت نمی کنند. و عجیبتر گفتار کسانی است که باور دارند زندگی مجرّد انسان را در عالم برزخ و آنگاه ادّعا می کنند که زندگی اخروی او با بدن مادّی خواهد بود. یعنی بعد از رها گشتن از بند مادّه ی مزاحم و به دور از مقام قرب الهی ، دوباره در بند مادّه در می آید. عجبا که اینها خدا را چون کودکان اهل بازی پنداشته اند که می سازد و خراب می کند و دوباره می سازد.
9ـ از کجاییم و به کجا می رویم؟
« ابو الفتح يحيى بن محمد بن حياء كاتب ، ذكر كرد از شخصى كه گفت: بين مكّه و مدينه چشمم به شبحى افتاد كه در بيابان مي درخشد. گاهى ديده مىشد و گاه ناپديد مي شد. نزديك من شد درست دقت كرده ديدم پسر بچهاى هفت يا هشت ساله است به من سلام كرد ؛ جواب دادم. پرسيدم از كجا مىآيى؟ گفت: از خدا. گفتم كجا مي روى؟ فرمود: به سوي خدا. پرسيدم بر چيستي؟.گفت: بر خدا. سؤال كردم: توشه ات چيست؟ گفت: تقوا.سؤال كردم از كدام قبيله اي؟ گفت: مردى عربم. گفتم: آشكارتر بگو! گفت: قريشى هستم. باز آشكارتر خواستم ، گفت: از بنى هاشم مي باشم. توضيح خواستم ، گفت علوى هستم و اين شعر را خواند:« فنحن على الحوض ذواده ــ نذود و يسعد وراده ـــ فما فاز من فاز الا بنا ــ و ما خاب من حبنا زاده ـــ فمن سرنا نال منا السرور ـــ و من ساءنا ساء ميلاده ــــ و من كان غاصبنا حقنا ــ فيوم القيامة ميعاده»
ترجمه:
پس ماييم كه كنار حوض كوثر مانع از مخلوط شدن بدان و نيكان هستيم. مانع مي شويم بدان را و واردان در آن، سعادتمند مي شوند. پس هيچ كس پيروز نشد مگر با ما؛ و كسي كه توشه اش محبّت ماست، زيان ندارد. پس هر كه را شاد كند، از طرف ما به شادي نائل مي شود؛ و هر كس به ما بد كند، معلوم مي شود كه ميلادش بد است(ولد الزنا يا ولد الحيض است)؛ و هر كس حقّ ما را غصب نمايد، پس روز قيامت، وعده گاه اوست. سپس فرمود من محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب هستم و ناگاه ديدم نيست ؛ نفهميدم كه به آسمان بالا رفت يا در زمين فرو شد.» (بحارالأنوار ج : 46 ص : 270 )
همچنين منسوب است به اميرالمومنين (ع) كه فرمودند: « إن لم تعلم من أين جئت لم تعلم إلى أين تذهب ـــ اگر نداني از كجا آمده اي نداني كه كجا خواهي رفت.» (شرحنهجالبلاغة ابن ابي الحديد ، ج : 20 ص : 292) يعني اگر خداشناس خوبي نباشي، معاد شناسي خوبي هم نخواهي بود.
در قرآن كريم نيز مضامين مطرح شده در روايات پيش گفته به وفور يافت مي شوند ؛ براي نمونه:
« وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّه ـــ و از روزى بپرهيزيد كه در آن روز، شما را به سوى خدا بازمىگردانند.» (البقرة :281)
« وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ـــــ معبود ديگرى را با خدا مخوان، كه هيچ معبودى جز او نيست؛ همه چيز جز وجه او فانى مىشود؛ حكم تنها از آن اوست؛ و همه به سوى او بازگردانده مى شويد.» (القصص:88)
« كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ ــــ هر انسانى مرگ را مىچشد، سپس شما را بسوى ما بازمىگردانند. » (العنكبوت:57)
« اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ــــ خداوند آفرينش را آغاز مىكند، سپس آن را بازمىگرداند، سپس شما را به سوى او باز مىگردانند.» ( الروم:11)
« الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون ــــ آنها كه هر گاه مصيبتى به ايشان مىرسد، مىگويند: «ما از آنِ خدائيم؛ و به سوى او بازمىگرديم.» ( البقرة:156)
« وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصير ــــ و براي خداست آسمانها و زمين و آنچه در ميان آنهاست ؛ و بازگشت همه ي موجودات ، به سوى اوست.» (المائدة:18)
« فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا ــــ پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد، بايد كارى شايسته انجام دهد، و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك نكند.» (الكهف:110)
« مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ـــــ كسى كه اميد به لقاء اللَّه دارد ، پس (بداند) كه به يقين سرآمدى را كه خدا تعيين كرده فرامىرسد ؛ و او شنوا و داناست.» (العنكبوت:5)
« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ـــ آيا پنداشتهايد كه شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما بازگشت نمىكنيد؟» (المؤمنون: 115)
برداشتي كه افراد مختلف از اين گونه آيات و روايات دارند ، به حسب ميزان معرفتشان ، متفاوت است. اكثر افراد از اين آيات چنين برداشت مي كنند كه خدا انسان را برساخته و با مرگ، او را به آخرت بازگردانده و در بهشت يا جهنّم جاي مي دهد. البته ميزان معرفت اين افراد به آخرت و بهشت و جهنّم نيز در يك سطح نبوده ، داراي سطوح گوناگوني است. امّا برداشتي كه حكما و عرفا از اين آيات مي كنند اگرچه در طول همان برداشتهاي سابق است ولي در سطحي كاملاً متفاوت قرار دارد. از ديدگاه اكثر مردم ، انسان قبل از خلقت ، معدوم بوده و آنگاه به خلقت الهي موجود مي شود ولي از ديدگاه اين گروه از انديشمندان ، همه ي مخلوقات ، ظهورات اسماء الهي بوده براي خدا و از آنِ خدا هستند و انسان ، كاملترين مظهر اسماء الهي مي باشد. در پندار اكثر مردم ، مخلوقات ، خارج از وجود خدا و غير اويند ولي در انديشه ي اينان مخلوقات نه در خارج خدا هستند و نه در داخل او ؛ چرا كه خدا نامحدود است و آنكه را حدّ نيست خارج نيست ؛ و بسيط بوده مركّب نيست و بسيط را داخل نباشد. همچنين مخلوقات نه غير او هستند و نه عين او و نه جزء او ؛ چون او وجود محض است و وجود محض را نه غير است نه دومي بر مي دارد و نه تركيب مي پذيرد. اين گونه انديشمندان ژرف انديش ، در چنين فضاي فكري درخشنده اي ، كه نورش چشم انديشه ها را خيره مي كند ، آيات و روايات پيش گفته را درمي يابند ؛ و البته روشن است كه رسيدن به چنين فضاي فكري متعالي و شكوهمندي ، محتاج به كسب دانش و بينش فراوان و مستلزم صرف عمر است. امّا اگر كسي در چنين جوّ لطيفي از انديشه و بينش نسبت به مبداء وجودي خود واقع شد آنگاه همانگونه كه امام باقر(ع) فرمودند خواهد يافت كه او نه در خدا و نه در خارج او ، بلكه « قائم بر خدا» است ؛ و به تعبير قرآن كريم، از آنِ خداست ؛ امّا اينكه اين تعابير يعني چه؟ سوالي است كه پاسخش به گفت و شنيد راست نيايد؛ بلكه بهايي گران دارد كه عبارت است از صرف عمر در راه كسب دانش و بينش و حكمت و عرفان.
همچنين اگر حقايق پيش گفته بر كسي به حقيقت ــ نه توهّم ــ آشكار شود ، همانگونه كه امير مومنان فرمودند خواهد دانست كه مقصد او كجاست و به چه سويي مي رود. در منظر اكثر افراد ، مقصد نهايي اهل صلاح و فلاح ، بهشت ابد است و مراد از لقاء خداوند متعال نيز حضور در عالم آخرت و مشاهده ي لطف و احسان او در حقّ اهل بهشت مي باشد. امّا حكيم و عارف ، بهشت ابد را مقصد ابدان صالحان مي دانند نه مقصد ارواحشان ؛ كه البته خود آن بهشت نيز مراتبي دارد كه آنچه از حور و قصور و مناظر زيبا و نهرها و چشمه هاي مصفّا در قرآن كريم آمده مربوط به پايين ترين مراتب آن مي باشد ؛ چرا كه فوق اين مرتبه، از حدّ وصف با الفاظ خارج است ؛ كه « معاني هرگز اندر حرف نايد ــــ كه بحر قُلزُم اندر ظرف نايد» ؛ لذا وصف آن در الفاظ قرآن ، چنان است كه توجّه اهل ظاهر را معطوف به خود نمي كند. امّا روح در مراتب عالي آن براي كساني كه واجد آن مراتب باشند موجودي است از عالم امر « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْر ربّي » و مقصد آن نيز همان عالم امر يا عالم اسماء الله مي باشد و مراد از لقاء الله به معني حقيقي آن نيز همين است ؛ اگر چه اهل بهشت ابدان نيز بي بهره از لقاء الله نيستند؛ لكن ديدارشان از پسِ حجاب بهشت است. امّا اينكه اسماء الله چيست؟ و لقاء اسماء به چه نحو است؟ باز حقيقي سر به مهر است كه در گفتار و نوشتار نگنجد و جز در سايه ي اجتهاد در كسب معارف الهي به چنگ نيايد كه به حقّ اين نه متاعي است كه فرياد بر سر هر كوچه و بازار كنند.
حاصل كلام اينكه صرف دانستن اين مطلب كه ما و همه ي موجودات و حتّي خود جهنّم و بهشت، از آنِ خداييم و به سوي او بازمي گرديم، همگان را راضي و سيراب نمي كند بلكه تفصيل اين حقيقت است كه جانهاي حقيقت جويان را آرام مي كند ؛ و بيان تفصيل اين حقيقت ، در قالب نامه و سخنراني و امثال اين امور به درستي ممكن نيست و مجاري خاصّ خود را مي طلبد ؛ و اساساً خود همين طلب مستمرّ حقيقت است كه باعث رشد وجودي انسان شده ، آدمي را به آن حقيقت متعالي متّصل و به چشمه ي فناء في الله رسانده از شراب لقاء الله سيراب مي سازد. حتّي مصرف نمودن نعمات بهشتي نيز نتيجه اش فزوني معرفة الله است نه چاقي بدن. تمام لذّات بهشتي، همين گونه اند؛ يعني موجب فزوني معرفة الله مي شوند؛ البته نه معرفت ذهني بلكه معرفتي كه از سنخ علم حضوري و شهود است.
10ـ آیا کارهای قبیح ما نیز از خداست؟
1ـ قبل از پرداختن به رابطه ی اراده ی خدا با اراده ی انسان می پردازیم به رابطه ی اراده ی خدا با مخلوقات ، چرا که اراده ی انسان نیز یکی از مخلوقات می باشد.
کلّ عالم خلقت چیزی نیست جز ظهور اراده ی فعلی خداوند متعال. توضیح این حقیقت از راه فلسفه برای افراد غیر متخصّص در فلسفه کار بسیار دشواری است ؛ امّا از آنجا که فرمودند:«مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَف رَبّه ــ هر که خود را شناخت به یقین ربّ خود را شناخت » ، برای تقریب این مطلب به ذهن ، می توان گفت: نسبت اراده ی خداوند متعال به موجودات عالم خلقت تا حدودی مثل نسبت اراده ی انسان به صور خیالی اوست. انسان زمانی که می خواهد صورتی خیالی را ایجاد نماید آن را اراده می کند و اراده کردن او همان و پدیدار شدن آن صورت خیالی همان. آن صورت خیالی اراده نیست برای مثال صورت خیالی یک سیب یا اژدها عین اراده ی انسان نیست امّا حقیقت آنها چیزی جز اراده هم نیست. لذا به محض اینکه انسان اراده ی خود را از آن صور برگیرد ناپدید می شوند. امّا اگر انسان دوباره همان صور را اراده نماید باز به همان صورت اوّل ظاهر می شوند. از اینرو گفته می شود صور خیالی انسان ، ظهور کمالات اراده ی او هستند.
خود اراده ، موجودی بی شکل و بی رنگ و فاقد اندازه است امّا آنگاه که انسان اراده می کند کمالات وجودی اراده ، در مرتبه ی پایین تری از وجود ، به صورت موجودات شکل دار و رنگ دار ظاهر می شوند ؛ و آنگاه که انسان اراده ی خود را برگرفت ، آن صور نابود نمی شوند بلکه به مرتبه ی بالاتر خود بازگشته با حقیقت اراده متّحد می شوند. چنین صوری در افراد دارای نفوس قوی ، حتّی در خارج از ذهن نیز می توانند موجود شوند. حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در این باره فرموده است:« بعضی از بزرگان عرفان گفته اند: هر انسانی قادر است با قوّه ی وهم خود در قوّه ی خیالش اموری پدید آورد که وجود خارجی ندارند. امّا عارف با قوّت همّت خود می تواند موجوداتی را در عالم خارج نیز ظاهر نماید لکن تا زمانی که عارف از آن موجودات غافل نشده آنها در عالم خارج موجود خواهند بود ولی به محض اینکه از آنها غفلت کند معدوم می شوند.»( الشواهد الربوبية ،ص 264 ، الإشراق الأول).
اراده ی فعلی خداوند متعال نیز تقریباً به همین صورت تجّلی نموده به صورت عالم خلقت ظاهر شده است. لکن برای خدا ذهن و خیال و غفلت و امثال این امور معنی ندارد. لذا خداوند متعال فرمود:« إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. ـــــ وقتى چيزى را اراده مىكنيم، فقط به آن مىگوييم:موجود شو ! بلافاصله موجود مىشود» (النحل:40)
البته باید توجّه داشت که اراده ی انسان برای اینکه به صورت شکلی خیالی و ذهنی تجلّی نماید مستقیماً به آن صورتها ظاهر نمی شود بلکه مراحلی را طی نموده ، مرتبه مرتبه در مراتب وجود پایین می آید تا به صورت اشکال و صور خیالی و ذهنی ظاهر شود. به عنوان مثال برای اینکه انسان بتواند صورت ذهنی کوه طلا را در ذهن خود ایجاد نماید ابتدا اراده ی انسان به صورت مفهوم عقلی کوه و مفهوم عقلی طلا ظهور می یابد که هیچکدام دارای شکل و رنگ و اندازه نیستند ؛ آنگاه هر کدام از آن صور عقلی از مرتبه ی صورت عقلی تنزّل یافته در قوّه ی متخیّله شکل پیدا کرده با هم ترکیب می شوند و سر آخر ، در قوّه ی خیال به صورت کوه طلا ظاهر می شوند. اراده ی الهی نیز از ابتدا به صورت موجودات مادّی ظاهر نمی شود ؛ بلکه ابتدا به صورت موجودات غیر مادّی خاصّی که فاقد هر گونه شکل و رنگ و اندازه هستند تجلّی می کند که این موجودات را عقول مجرّده یا حقایق جبروتی یا ملائک مهیمنه می نامند. آنگاه اراده حقّ تعالی از این مرتبه از وجود نیز تنزّل یافته به صورت موجودات غیر مادّی ولی شکل دار و رنگ دار و دارای اندازه ظهور پیدا می کند که آنها را موجودات مثالی یا ملکوتی می نامند. در مرحله ی سوم اراده ی فعلی خالق متعال از این مرتبه نیز نازل شده به صورت موجود مادّی ظاهر می شود. لذا خداوند متعال در آیاتی فرمود:
« وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ. ــــــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خرائن آن (حقیقت آن) نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن.»(الحجر:21)
« ... وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس. ـــــــــــ و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است.»(الحديد:25)
«... وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواج. ــــــــ و براى شما هشت زوج از چهارپايان نازل نمود.» (الزمر:6)
2ـ با تبیین فوق از رابطه ی اراده ی خدا نسبت به خلق رابطه ی آن با اراده ی انسان نیز روشن می شود. به این معنی که اراده ی انسان نیز همانند دیگر موجودات و از جمله خود انسان ، یکی از ظهورات اراده ی الهی است. لذا اراده ی انسان با تمام وجود بند به اراده ی خداست ، چنانکه اگر خدا ــ به فرض محال ــ یک آن اراده ی خود را برگیرد ، اراده ی انسان نیز وجودی نخواهد داشت ؛ امّا در عین حال ، اراده ی انسان عین اراده ی خدا یا جزئی از آن هم نیست بلکه اراده ی خدا اراده ی خداست و اراده ی انسان اراده ی انسان ، همانگونه که صور ذهنی انسان ، عین یا جزء اراده ی او نیستند ولی جدا از اراده ی او هم نیستند. وقتی اراده ی انسان نسبت به اراده ی خدا چنین حالتی داشته باشد ، پس آثار اراده ی انسان (افعال ارادی انسان ) نیز مثل خود اراده ی او با تمام وجود بند به اراده ی خدا خواهند بود ؛ لکن همانگونه که صفات اراده ی انسان را نمی توان به اراده ی خدا نسبت داد صفات و عناوین آثار اراده ی انسان را هم نمی توان به اراده ی خدا منتسب نمود. برای مثال ، اراده ی انسان محدود است ولی اراده خدا نامحدود ، اراده ی انسان ممکن الوجود است ولی اراده ی خدا از سنخ وجود محض بوده صفت امکان را بر نمی تابد. اراده ی خدا ازلی و ابدی و ثابت است ولی اراده ی انسان حادث و متجدّد می باشد و ... . به همین نحو کارهای صادره شده از اراده ی انسان هم عناوینی چون دزدی ، دروغ ، قتل و ... به خود می گیرند ، که این عناوین نیز قابل استناد به اراده ی خدا نیستند ؛ اگر چه از حیث وجودی همه ی آنها متعلّق اراده ی خدا می باشند.
توضیح مطلب اینکه وقتی گفته می شود خدا خالق فعل ارادی انسان نیز هست ، به این معنی نیست که معاذ الله خدا از زبان بشر دروغ می گوید یا به دست او دزدی می کند و ... بلکه مقصود این است که خدا به اراده انسان و به واسطه ی اراده ، به فعل او وجود می دهد ؛ امّا مجرای افاضه ی وجود به فعل ارادی انسان ، وجود خود انسان است که اراده و اختیار، انفکاک ناپذیر از آن می باشد. لذا فعل ارادی او در عین اینکه مخلوق خداست به اراده و اختیار خود او نیز می باشد. خدا به همه ی موجودات به یک صورت افاضه ی وجود می کند مثل نور خورشید که به همه ی اشیاء به یک صورت می تابد. امّا این فیض وجود ، در هر موجودی به تناسب ساختار وجودی آن موجود ظاهر می شود. لذا این فیض ، وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر کرده به فعل او می رسد به صورت فعل ارادی و اختیاری آن شخص ظاهر می شود. همانگونه که نور سفید خورشید در گذر از شیشه ی آبی ، آبی رنگ و در گذر از شیشه ی قرمز ، قرمز رنگ می شود. همانطور که در این مثال حقیقت هر دو نور آبی و قرمز از خورشید است امّا آبی و قرمز بودن آن ناشی از شیشه هاست نه خورشید ؛ افعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی ، معلول خدا هستند ولی خوب و بد بودن آنها منتسب به خدا نمی شود بلکه ناشی از وجود مختار آدمی است. وقتی بچّه ای زاده می شود خداست که به او وجود می دهد و وجود مادر تنها مجرای فیض است امّا گفته نمی شود خدا زاینده ی نوزاد است ؛ چون زاییدن اسمی است که از واسطه ی فیض انتزاع شده است نه افاضه کننده ی آن.
اگر انسانی ، انسان دیگری را از باب قصاص بکشد نمی توان او را قاتل یا ظالم نامید ؛ امّا اگر همین فاعل آن شخص را به ناحق بکشد او را قاتل و ظالم می نامند. همچنین اگر همین فاعل ، همان شخص را به جرم تجاوز به حریم اسلام بکشد نه تنها نمی شود او را قاتل یا ظالم نامید بلکه باید او را مجاهد فی سبیل الله خواند. همچنین اگر حیوان درنده ای آن شخص را به رسم شکار می کشت حقیقتاً نمی شد آن حیوان درنده را قاتل یا ظالم قلمداد نمود ؛ گرچه مجازاً چنین وصفی به آن حیوان داده می شود.
در این چهار مثال اگر با صرف نظر از منشاء فاعلی فعل ، به آن نگاه شود ، هر چهار حالت از حیث وجودی یکسانند ؛ یعنی در هر چهار حالت یک فعل رخ داده است و آن کشتن یک انسان است ، لکن وقتی این فعل واحد را نسبت به چهار منشاء می سنجیم چهار عنوان متفاوت پیدا می شود. به همین ترتیب اگر همان فعل واحد را نسبت به خدا در نظر بگیریم عنوانی برای خدا نیز انتزاع می شود ؛ که عبارت است از عنوان مُمیت (میراننده) . همچنین اگر این فعل را نسبت به جناب عزرائیل (ع) بسنجیم عنوان قابض الارواح برای او انتزاع خواهد شد.
بنا بر این ، در افعال مخلوقات آنچه به خدا نسبت داده می شود خود فعل ( حیثیّت وجودی فعل) است نه عناوین آنها. چون عناوین افعال از نسبت آن افعال به رتبه ی وجودی منشاء فاعلی آنها انتزاع می شوند. به عبارت دیگر عناوین افعال به نوعی تابع ماهیّاتند. لذا حتّی عناوینی چون قصاص کننده و قاتل در ردیف عناوینی چون ممیت و قابض الارواح نیستند ؛ دو عنوان اوّل ، عناوین ماهوی اند ولی دو عنوان اخیر عناوین وجودی اند.
تفصیل بحث:
خداوند متعال می فرماید: « ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ــــــ آنچه از نيكيها به تو مىرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست» (النساء:79)
امّا آیا این بدان معناست که انسانها خودشان خالق کارهای بد خویشند و خدا آفریننده ی کارهای بد آنان نیست؟ در حالی که خداوند متعال می فرماید: « اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ ـــ خداست خالق همه چیز. »(الزمر:62). پس یقیناً خدا خالق کارهای بد انسانها نیز هست ؛ امّا آیا این بدان معناست که خدا ـ معاذ الله ـ بدی را آفریده است؟
پاسخ اجمالی آن است که خدا خالق هر امر وجودی است ؛ و وجود، سراسر خیر می باشد. امّا بدی چیزی نیست جز وصف عدمی برای امور وجودی. مثلاً سخن دروغ از آن جهت که صوت می باشد ، فرقی با سخن راست ندارد. لذا خداوند خالق صوت است چه آن صوت در دروغگویی به کار رود یا در راستگویی. امّا راست و دروغ ، مساوی با صوت نیستند ؛ بلکه اوصاف و عناوین صوت می باشند. اگر صوتی چنان باشد که حالت جمله ی خبری به خود بگیرد و از امری واقعی گزارش دهد ، وصف راست بودن به خود می گیرد ؛ و اگر حالت جمله ی خبری به خود بگیرد و از امری واقعی گزارش ندهد ، نام دروغ به آن داده می شود. پس دروغ در حقیقت امری عدمی بوده به معنی عدم مطابقت مفادّ سخن با عالم واقع می باشد. و عدم مطابقت چیزی نیست که خالق بخواهد.
برای بیشتر روشن شدن این معنا نظر حضرت عالی را به مطلب زیر جلب می کنیم.
بی شکّ خدا خالق فعل انسان است ؛ به این معنی که خدا به فعل انسان وجود می دهد ؛ امّا مجرای افاضه ی وجود به فعل ارادی انسان ، وجود خود انسان است که وجودی ذاتاً مختار می باشد. لذا فعل ارادی او ، در عین اینکه مخلوق خداست به اختیار خود او نیز خواهد بود. البته به این نکته ی ظریف باید دقّت داشت که اختیار ، وصف اضافی و عارضی برای ذات انسان نیست ؛ بلکه وصف ذاتی اوست ؛ لذا فرض وجود انسان فاقد اختیار فرضی است متناقض همچون فرض مربّع سه ضلعی یا فرض عدد چهار غیر زوج . لذا همانگونه که خلق عدد چهار ، عین خلقت زوجیّت اوست ، خلقت انسان نیز عین خلقت اختیار اوست.
امّا توضیح مطلب اینکه ، خدا به همه ی موجودات به یک صورت افاضه ی وجود می کند مثل نور خورشید که به همه ی اشیاء به یک صورت می تابد. امّا این فیض وجود ، در هر موجودی به تناسب ساختار وجودی آن موجود ظاهر می شود. لذا این فیض ، وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر کرده به فعل او می رسد به صورت فعل اختیاری آن شخص ظاهر می گردد ؛ همانگونه که نور سفید خورشید در گذر از شیشه ی آبی ، آبی رنگ و در گذر از شیشه ی قرمز ، قرمز رنگ می شود. همانطور که در این مثال حقیقت هر دو نور آبی و قرمز از خورشید است امّا آبی و قرمز بودن آن ناشی از شیشه هاست نه خورشید ؛ افعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی ، معلول خدا هستند ولی خوب و بد بودن آنها ذاتاً منتسب به خدا نمی شود بلکه ناشی از وجود مختار آدمی است. بر این اساس وقتی بچّه ای زاده می شود خداست که به او وجود می دهد ؛ و وجود مادر تنها مجرای فیض است ؛ امّا گفته نمی شود خدا زاینده ی نوزاد است ؛ چون زاییدن اسمی است که از واسطه ی فیض انتزاع شده است نه از افاضه کننده ی وجود آن نوزاد.
همچنین اگر انسانی ، انسان دیگری را از باب قصاص بکشد نمی توان او را قاتل یا ظالم نامید ؛ بلکه او را قصاص کننده می گویند. امّا اگر همین فاعل ، آن شخص را به ناحق بکشد او را قاتل و ظالم می نامند. همچنین اگر همین فاعل ، همان شخص را به جرم تجاوز به حریم اسلام بکشد ، نه تنها نمی شود او را قاتل یا ظالم نامید بلکه باید او را مجاهد فی سبیل الله خواند. همچنین اگر حیوان درنده ای آن شخص را به رسم شکار می کشت ، حقیقتاً نمی شد آن حیوان درنده را قاتل یا ظالم قلمداد نمود ؛ گرچه مجازاً چنین وصفی به آن حیوان داده می شود.
در این چهار مثال اگر با صرف نظر از منشاء فاعلی فعل ، به خود فعل نگاه شود ، هر چهار حالت از حیث وجودی یکسانند ؛ یعنی در هر چهار حالت یک فعل رخ داده است و آن کشتن یک انسان است ؛ لکن وقتی این فعل واحد را نسبت به چهار منشاء فاعلی می سنجیم ، چهار عنوان متفاوت پیدا می شود. به همین ترتیب اگر همان فعل واحد را نسبت به خدا در نظر بگیریم عنوانی برای خدا نیز انتزاع می گردد ؛ که عبارت است از عنوان مُمیت (میراننده) . همچنین اگر این فعل را نسبت به جناب عزرائیل (ع) بسنجیم عنوان قابض الارواح برای او انتزاع خواهد شد.
بنا بر این ، در افعال مخلوقات آنچه به خدا نسبت داده می شود خود فعل ( حیثیّت وجودی فعل) است نه عناوین قیاسی آنها.
برای توضیح بیشتر دوباره به مثال نور بر می گردیم. وقتی نور سفید از شیشه ی آبی عبور می کند ، نور عبور کرده آبی می شود ؛ و وقتی از شیشه ی قرمز عبور می کند ، نور خروجی ، قرمز رنگ است. نور آبی و نور قرمز ، هر دو نور هستند ، و نور بودن آنها از خورشید می باشد و شیشه ها به هیچ وجه تولید نور نمی کنند. در کار خوب و بد انسانها نیز جنبه ی وجودی کار مخلوق خداست و هیچ بشری به فعل خود وجود نمی دهد. حال سوال این است که شیشه ی آبی و شیشه ی قرمز ــ که تولید نور نمی کنند ــ آیا تولید رنگ می کنند یا نه؟ یا انسانها ـ که اصل کار را ایجاد نمی کنند ــ آیا در تولید صفت خوبی و بدی کار نقشی دارند یا نه؟
پاسخ این است که شیشه ها ، نه تنها اصل نور را تولید نمی کنند ، بلکه حتّی در تولید رنگ آبی یا قرمز نیز حقیقتاً نقش تولید کنندگی ندارند. نور سفید خورشید ، تمام طیفهای هفتگانه ی نور را به تنهایی در خود دارد ؛ لذا نور خورشید نور تامّ است ، همانگونه که فیض صادر شده از سوی خدا نیز به تنهایی تمام کمالات امکانی را در خود دارد. وقتی این نور سفید خورشید به شیشه ی آبی می رسد ، شیشه ی آبی تمام شش رنگ را بر می گرداند و تنها به طول موج رنگ آبی اجازه ی عبور می دهد ؛ لذا رنگ نور عبوری آبی رنگ می شود. شیشه ی قرمز نیز تمام رنگها را منعکس می کند و تنها به طیف قرمز اجازه ی عبور می دهد. پس کار شیشه ی آبی و قرمز ، تولید رنگ نیست ؛ بلکه آنها در برابر نور سفید ــ که هفت رنگ نور را تماماً دارد ــ محدودیّت ایجاد می کنند و تنها به بخشی از آن اجازه ی عبور و ظهور می دهند و به این طریق نور آبی و قرمز ایجاد می شود که دو عنوان برای نور هستند ؛ امّا دقّت شود که آبی یا قرمز بودن نور آبی و نور قرمز ، اموری زائد بر نور بودن آنها نیستند ؛ بلکه آبی بودن نور آبی عین نوریّت اوست ؛ کما اینکه قرمز بودن نور قرمز نیز عین نوریّت آن می باشد.
فیض کامل خدا نیز مثل نور خورشید به وجود مختار انسانها اصابت می کند و می خواهد تماماً از وجود آنها گذر نموده در قالب فعل آنها ظاهر شود و بهترین فعل ممکن را ایجاد نماید. حال اگر وجود کسی مثل شیشه ی بی رنگ باشد ، تمام فیض در فعل او ظاهر می گردد و چنین فعلی تماماً خیر است ؛ و تمام آن از خداست. امّا اگر فیض خدا به وجودی برخورد کند که بی رنگ نیست ، تنها بخشی از آن عبور می کند و در این حالت نور عبور نموده ، تمام فیض نیست بلکه فیض ناقص می باشد. لذا با اینکه تمام آن از جانب خداست ، ولی نقصی دارد که مربوط می شود به شیشه ی اختیار بشر ؛ که از این نقص و عدم ، عنوانی برای فعل آدمی انتزاع می شود ؛ و این عنوان به مانعیّت و محدود کنندگی وجود مختار آدمی نسبت داده می شود نه به خدا ؛ همانگونه که شیشه ی رنگی نور را محدود می کرد و باعث می شد تمام نور عبور نکند ؛ و همین ناقص عبور نمودن نور بود که باعث می شد نور عبوری ، رنگ و عنوان خاصّی بگیرد.
پس وجود تمام افعال آدمی ، فقط و فقط از خداست ؛ و خود انسان هیچ نقش ایجاد کنندگی نسبت به آن ندارد. حال اگر وجود شخص ، مانع از ظهور تمام فیض نبود ، کار ظهور یافته از او ، کار خوب شمرده می شود ؛ امّا اگر وجود شخص ، مانع از ظهور تمام فیض شد ، بسته به مقدار محدودیّت اعمال شده از طرف بشر ، کار ظهور یافته از او ، کار حرام یا کار مکروه یا مباح محسوب می گردد. لذا در هر حال جنبه ی وجودی فعل که خیر می باشد ، از خداست و عناوین مربوط به جنبه ی عدمی و نقصی فعل که ناشی از وجود مختار آدمی است ، مربوط می شود به انسان. و روشن است که امر عدمی خالق نمی خواهد.
در اینجا بد نیست یک نکته ی ظریف نیز مورد اشاره واقع شود ؛ و آن اینکه ، خیر و خوبی دو اصطلاح دارد. جنبه ی وجودی تمام افعال ــ چه بد باشند و چه خوب ــ از آن جهت که وجودند خوب می باشند. از طرف دیگر ، اگر فیض عبوری از اختیار انسان ، در حدّ مطلوب باشد ، آن نیز کار خوب نامیده می شود. خوب به معنای اوّل وصف اصل وجود فعل بوده و عامّ می باشد ؛ امّا خوب به معنای دوم ، از بی رنگی شیشه ی اختیار آدمی انتزاع می شود و در مقابل کار بد قرار دارد. پس خوب به معنی اوّل تنها به خدا نسبت داده می شود ؛ امّا خوب به معنای دوم هم به خدا نسبت داده می شود هم به بشر. امّا کار بد ، فقط به بشر اسناد داده می شود که ناظر به جنبه ی عدمی و نقصی می باشد. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثاً ؛ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك ــــــــ و اگر به آنها ( منافقان) حسنه ای برسد، مىگويند: « اين، از ناحيه خداست.» و اگر سيّئه ای برسد ، مىگويند: « اين، از ناحيه توی پیامبر است .» بگو: « همه ی اينها از ناحيه خداست.» پس چرا اين گروه حاضر نيستند سخنى را درك كنند؟! (آرى،) آنچه از نيكيها به تو مىرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست. » (النساء:78 و 79)
در این آیات ، ابتدا تمام خوبی ها و بدیها به خدا نسبت داده شدند ؛ و بلافاصله بدیها از خدا نفی شدند. امّا این تناقض گویی نیست ؛ بلکه در قسمت اوّل ، نظر به جنبه ی وجودی خوبیها و بدیها شد که همه از خدا و خیر می باشند ؛ ولی در قسمت دوم به جنبه ی عنوانی خوبیها و بدیها نظر شد و در نتیجه عناوین بدیها از خدا نفی شدند.
نکته ی ظریف دیگر در مورد مثال نور است که آن را از خود قرآن کریم استفاده کردیم و در سطح محدودی در این مساله به کار گرفتیم . خداوند متعال می فرماید: « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ـــــ خداوند نور آسمانها و زمين است» (النور:35)
همچنین در جریان ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر (ع) که در آیات 60 تا 82 سوره کهف بیان شده ، اشاراتی به این پاسخ وجود دارد. در آنجا حضرت خضر (ع) شکستن کشتی را تنها به خود نسبت می دهد ، چون شکستن ، تماماً امر عدمی است. قتل را به خود و خدا نسبت می دهد ؛ چون جهت دنیایی آن امر عدمی ولی جنبه ی قبض روح آن امر وجودی است. امّا درست نمودن دیوار را تماماً به خدا نسبت می دهد ؛ چون تمام آن امر وجودی و خیر می باشد. البته این گونه سخن گفتن ، ادب نگه داشتن با خدا را هم به نمایش می گذارد ؛ که اولیای الهی هر چه دارند از این گوهر تابناک دارند