پرسش: ببينيد من درباره تقدير و قضا و قدر و سرنوشت و جبر و اختيار و قسمت تفکرات و مطالعات کمي نداشتم. کتاب انسان و سرنوشت را نيز خوانده ام. نظر فلسفه اسلامي را دراين باره مي دانم. کتب گوناگوني که کم و بيش به اين بحث پرداخته اند هم تا حد ممکن خوانده و فهميده ام. روايات و آيات قرآن مرتبط را نيز مورد مطالعه قرار داده ام. از داستان پناه بردن حضرت علي(ع) از قضاي الهي به قدر الهي به دليل جا به جا شدن از زير بناي مخروبه تا داستان هاي کوتاه و بلند پيامبر و امامان و کتاب داستان راستان و احاديث کوتاه گاه به ظاهر متناقض و آيات قرآن. سوال من اين نيست که بدانم اسلام چه مي گويد و قرآن چه مي گويد و ... سوال من اين است که حقيقت را آن طور که هست بدانم هر طور شده. هيچ جا نديدم که اين مسئله را موشکافي کرده باشد. چند تفکر داريم: 1 - جبر که کلا مي گويد من که اکنون مشغول تايپ هستم قبلا برنامه ريزي شده بودم و تعيين شده بود که اين کار را مي کنم و اين کار خوب يا بد را انجام مي دهم.مانند يک ربات برنامه ريزي شده. اين که اصلا قابل قبول نيست. 2-رئاليسم يا اختيار مطلق 3-اعتقاد به قضا و قدر و تقدير با اختيار دومي هم بديهي است که تقريبا محال است. اما سومي . قرآن تقدير را ذکر مي کند و مومنان را به اعتقاد به تقدير که هر چه پيش آيد قبلا نوشته شده تشويق ميکند تا غم و نگراني و اضطراب آنان را از ميان بردارد.اگر مسئله اضطراب و غم است ، من مشکلي ندارم و مي توانم بدون اعتقاد به تقدير بي غم و نگراني باشم.اگر چيز ديگري در ميان است آن چيست؟ حضرت محمد فرموده مگر همه چيز قضا و قدر الهي نيست؟پس غم براي چيست؟ اما خود خواست انسان ها خود نيز نوعي قضا و قدر الهي است. از طرفي همواره اسلام به تلاش و تدبير در امور زندگي فراخوانده است. وقتي فرا مي خواند بي شک اين تلاش و تدبير ما نيز کاره اي است.پس چيست که از قبل نوشته شده؟شايد بگوييد همين که شما تلاش کنيد يا نکنيد و توانايي تدبير داشته باشيد يا نداشته باشيد خود آينها نوشته شده است.اين که مي شود جبر و من آمده ام دنيا چه کار؟که به تماشاي قضا و تقدير بنشينم؟يا به بهانه قضا و تقدير کار کنم؟ از امام صادق پرسيدند اسب را باز گذارم و توکل کنم يا ببندم و توکل کنم؟فرمود ببند و توکل کن.پس آن بستن نيز مهم است. از طرفي مي گويند حوادث تصادفي نيست.بنابراين بياييم تمام سازمان هاي کنترل ترافيک و راهنمايي رانندگي را برداريم.(شايد بگوييد نه،اين سازمان ها همان بستن شتر است). از خانه طرف دزدي مي شود که ديگري زماني شاهد دزدي کوچک آن شخص بوده.آن گاه مي گويد:کار خدا را مي بيني؟همان بر سرش آمد.اگر هم بر سرش نمي آمد مي گفت آن دنيا .... .مسئله اينجاست که ان دزد از خدا بي خبر آيا مسخ شده خداست؟اگر قرار است آن دزدي کار خدا باشد بنابراين آن دزد آن زمان از خود اختياري نداشته؟شايد بگوييد نه اختيار داشه است اما شرايط را خداوند طوري فراهم کرد که آن شخص که هميشه دزدي مي کرد اين بار به خانه اين يکي بيايد.شرايط را فراهم کرد...باز مسئله مسخ شدن اسنان هاست.چگونه شرايط پيش آمد؟آن دزد با کسي برخورد کرد که توسط آن شخص از دارايي آن مرد با خبر شد.آيا کسي که با دزد برخورد کرد را خداوند بلند کرده و سر راه دزد گذاشته؟ مي گويند خداوندمسبب الاسباب است.با اسباب کار ها را انجام مي دهد. کسي که تصادف مي کند و کمربند هم نبسته و بالاي 200 تا مي رود و مي ميرد مي گويند قضا يا تقدير يا خواست خدا يا مصلحت و يا حکمت است.مگر مقصر خودش نبود؟شايد بگوييد خداوند از ياد او برد که کمربندش را ببندد يا براي او بستن کمربند را بي ارزش تلقي کرد تا او نبندد. امام رضا فرمود:هرگاه خدا بخواهد قضايش را جاري کند خرد ها را از کار مي اندازد! ......... يا گفتن شمر به امام سجاد که اين مصيبت ها را خود ايجاد کرديد - اشاره به آيه اي از قرآن - و سپس امام مي گويد نه اين آيه براي ما نازل نشده.سپس همان آيه که هيچ چيز رخ نمي دهد مگر آنکه نوشته شده است را ميخواند. يعني مصيبت هاشان و حمله بني اميه تعيين شده بوده و آنان بي اختيار بودند؟ يا قضيه برانگيختن انسان ها که خدا مي گويد گروهي را بر مي انگيزيم. آري شايد براي عده اي بي تفاوت و باد در هوا اعتقاد به تقدير آرامش بخش باشد اما... من جوان تازه من از ندانستن اين ها نالان نيستم.از اين نالانم که با اين طرز تفکر بايد حمله آمريکا به عراق را حکمت خدا دانست و آمريکايي هاي ربات برنامه ريزي شده را نيز گناهکار.عدم پيشرفت ايران را صلاح خود دانست و قسمت را آن طور تفسير کرد که هر چه آيد خوش آيد.آن را قبول کن و بيشتر نخواه.اگر پول نداري بروي خارج از کشور تحصيل کني نرو و پول در نياور تا اين کار را انجام دهي.و همين طور تمام موفقيت ها و پيشرفت ها ي انسان زير سوال مي رود. البته اين را مي دانم که اسلام گفته تا حد نيازت کار و تلاش کن.و امام صادق و باقر هم هزينه سالانه خود را کسب مي کردند و تا يکسال ذخيره داشتند.و مي دانم که اسلام گفته علم بياموز چه دنيوي و چه اخروي ، مهم اين است که در مسير حق باشد و به سوي حقيقت باشد و آخرت را آباد سازد. حضرت عيسي به خدا مي گويد خدايا اميد را از او بگير(از پيرمردي که مشغول کار است)؛ناگهان آن پيرمرد بيل را زمين مي گذارد و در گوشه اي مي نشيند؛سپس حضرت عيسي مي گويد خدا يا اميد را به او بازگردان و ناگهان پيرمرد بلند شده و شروع به کار مي کند.حضرت عيسي مي رود و مسئله را از پيرمرد مي پرسد.پيرمرد مي گويد مشغول کار بودم که ناگهان با خود گفتم اي پيرمرد تا کي مي خواهي کار کني؟و گوشه اي نشستم.سپس با خود گفتم تا زنده اي بايد زندگي کني و بلند شدم و دوباره شروع کردم. ديديد؟يعني افکار ما نيز دست خودمان نيست؟تقويت ذهن و حافظه و خلاقيت و افزايش سطح فکر همه پوچ است؟ما در تحقق ايده هايمان کاره اي نيستيم؟در مهارتمان؟در شادي و اميدمان؟ امام وقتي با اين روايات پيرامون قضا و ... و آيه اي که مي گکويد هيچ چيز رخ نمي دهد مگر اينکه نوشته شده است (يا گفتن شمر به امام سجاد که اين مصيبت ها را خود ايجاد کرديد - اشاره به آيه از قرآن-و سپس امام مي گويد نه اين آيه براي ما نازل نشده.سپس همان آيه که هيچ چيز رخ نمي دهد مگر آنکه نوشته شده است را ميخواند)برمي خورم مانع بزرگي برايم تراشيده مي شود و دنيايي از ابهامات و تناقض ها.مهم تر اينکه اگر کسي به من بگويد اسلام اين را نگفته بلکه اين را گفته(که مطلوب توست) من قانع نمي شوم چون در اين صورت آن منابع و .... زير سوال مي رود. اين را هم نفهميدم که تلاش و تدبير را انجام بده و نتيجه را به خدا بسپار يعني چه؟وقتي اينها را انجام مي دهيم ديگر .... !و اينکه اگر روزي تعيين شده (با تلاش و تدبير)ديگر درجه تلاش و ميزان تدبير به چه معناست؟!! تا حد بيانم مشکل را بيان کردم. نوشته من حاوي سوالاتي است که شايد در متن من از علامت سوال استفاده نکردم ولي مهم تر از همه ابهام شدن قضيه و مانع ديدن است(البته به خداوند خوش گمان هستم). و چه زيبا گفته حضرت علي(ع) : به تمام معنا بپرهيز از اين که شيطان تو را بفريبد و سستي را در توکل برايت نمايان سازد و تنبلي را به وسيله احاله به تقدير برايت به ارمغان آورد.همانا خداوند متعال هنگام فقدان چاره به توکل فرمان داده وهنگام معذور بودن به تسليم بر قضا.(اگر ممکن است راجع به قسمت دوم اين حديث توضيح دهيد.
پاسخ:
از آنجایی که سوالاتی چند در نوشته ی حضرت عالی موجود است ، سعی می شود سوالات تفکیک شده و جواب داده شوند تا از خلط مباحث جلوگیری شود.
1. « سُئِلَ عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُكُوهُ . ثُمَّ سُئِلَ ثَانِياً فَقَالَ وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلَا تَلِجُوهُ.ثُمَّ سُئِلَ ثَالِثاً فَقَالَ وَ سِرُّ اللَّهِ فَلَا تَتَكَلَّفُوه. ــــ امیرالمومنین را از قدر پرسيدند، پاسخ داد: راهى است تاريك ، آن را مپیماييد. دوباره پرسیدند: فرمود: و دريايى است ژرف ، وارد آن نشويد. باز پرسیدند: فرمود: و رازى است خدايى، خود را به زحمت نيندازيد.» (نهج البلاغه )
این کلام امیرالمومنین (ع) که مشابه آن در کلمات سایر ائمه (ع) نیز دیده می شود حاکی از این است که فهم درست مساله ی قضا و قدر و جبر و اختیار امری است به غایت دشوار ؛ لذا اهل بیت (ع) سرّ آن را جز برای افرادی خاصّ نمی گشودند آنهم با زبان رمز و اشاره ، بگونه ای اگر کلامشان به دست غیر اهل معرفت افتاد چیزی از آن متوجّه نشوند. در قرآن کریم نیز بحث قضا و قدر و جبر و اختیار در هاله ای از رمز و اشاره بیان شده تا تنها اهلش دریابند.
« عَنْ مِهْزَمٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَمَّا اخْتَلَفَ فِيهِ مَنْ خَلَّفْتَ مِنْ مَوَالِينَا قَالَ قُلْتُ فِي الْجَبْرِ وَ التَّفْوِيضِ قَالَ فَسَلْنِي قُلْتُ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِي قَالَ اللَّهُ أَقْهَرُ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ قَالَ اللَّهُ أَقْدَرُ عَلَيْهِمْ مِنْ ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْءٍ هَذَا أَصْلَحَكَ اللَّهُ قَالَ فَقَلَبَ يَدَهُ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ لَوْ أَجَبْتُكَ فِيهِ لَكَفَرْت. ــــــ مِهزَم گوید :حضرت صادق (ع) فرمود: مرا خبر ده از آنچه که در آن اختلاف كردهاند كسانى از مواليان ما كه تو آنها را پشت سر گذاشته ای! راوى مي گويد:عرض كردم در باب جبر و تفويض باهم اختلاف دارند. فرمود: از من بپرس! عرض كردم: خدا بندگان را بر گناهان مجبور ساخته؟ فرمود:خدا بر ايشان قاهرتر از اين است. راوى مي گويد: عرض كردم به ايشان تفويض نموده؟ (کارشان را به خودشان واگذار کرده؟) فرمود: خدا بر ايشان از آن قادرتر است. راوى مي گويد : عرض كردم: خدا تو را راست دارد اين چه چيز است؟! راوى مي گويد: حضرت دو بار يا سه بار دستش را گردانيد و فرمود:اگر در این باره به تو جواب دهم حتماً كافر می شوى.»(التوحيد للصدوق ،ج363 ،ص59)
2. اینکه اهل بیت (ع) در مباحث جبر و اختیار و قضا و قدر محتاطانه سخن می گفته اند سرّش آن است که این مساله بر مقدّماتی چون بحث اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت ، تشکیک وجود یا تشکیک ظهور (وحدت در عین کثرت ) و امثال آن استوار است ؛ و فهم این حقایق برای خواصّ اهل علم دشوار است کجا رسد افراد عادی. اکثر مردم و حتّی اهل علم با فکر اصالت ماهیّتی زندگی می کنند ؛ و در چنین فضایی همه ی تبیینها و ادلّه ی مساله ی جبر و اختیار و قضا و قدر جدلی و در حدّ ساکت نمودن سائل است نه در حدّ اشراب عقل و ایقان قلب.
3. قضا و قدر دارای اقسامی هستند مثل قضا و قدر علمی ، قضا و قدر عینی و قضا و قدر تشریعی. در آیات و روایات نیز گاه سخن از قضا و قدر علمی است و گاه از قضا و قدر عینی و گاه از قضا و قدر تشریعی. لذا همین مطلب باعث می شود که افراد نا آشنا با معارف کلامی و فلسفی توهّم تناقض در کلام معصوم نمایند.
همچنین اهل بیت (ع) در مسائل سنگین ، معمولاً متناسب با سطح فکری مخاطب جواب می دادند. همین مطلب نیز موجب شده که برخی احساس ناهماهنگی در کلام معصوم نمایند. امّا برای آنها که عمق مطلب را یافته اند به وضوح روشن است که معصوم چه سطحی از حقیقت را بیان نموده است. شواهدی هم که حضرت عالی در متن سوال بیان نموده اید ناهمسانند یعنی توجّه به این نداشته اید که برخی از این روایات و آیات در صدد بیان قضا و قدر علمی اند و برخی دیگر قضا و قدر عینی را تبیین می کنند و تعدادی نیز ناظر به قضا و قدر تشریعی هستند.
4. فرموده اید: « نظر فلسفه اسلامي را دراين باره مي دانم.»
فلاسفه ی اسلامی نظرات متعدّدی در باره ی جبر و اختیار و قضا و قدر دارند و آنچه در آثار عمومی فلاسفه مثل کتب شهید مطهری بیان می شود پایین ترین سطح سخن حکماست. در این نظریّه سعی بر آن شده که در حدّ فهم عموم سخن گفته شود. نظر عالی حکما را می توانید در ترجمه ی فارسی کتاب « رسائل توحیدی » تالیف علّامه ی طباطبایی ملاحظه فرمایید. البته فهم بسیاری از مطالب این کتابِ به ظاهر آسان ، برای افرادی که سطوح عالی حکمت متعالیه را نگذرانده اند مشکل خواهد بود ؛ و از آنجایی که این کتاب سهل ممتنع است چه بسا گاه توهّم فهم برای افراد پیش می آید. البته در سطح بازهم عالیتر و در سطح عرفان نظری اساساً بحث جبر و اختیار موضوعاً متفی می شود.
5. فرموده اید: « قرآن تقدير را ذکر مي کند و مومنان را به اعتقاد به تقدير که هر چه پيش آيد قبلا نوشته شده تشويق مي کند تا غم و نگراني و اضطراب آنان را از ميان بردارد.اگر مسئله اضطراب و غم است ، من مشکلي ندارم و مي توانم بدون اعتقاد به تقدير بي غم و نگراني باشم.اگر چيز ديگري در ميان است آن چيست؟ »
اساساً بدون اعتقاد به تقدیر الهی ــ به معنای درست آن ــ زندگی بدون اضطراب از محالات است. نتیجه ی تقدیر خدا در عالم خلقت همان سنّتهای الهی است که زندگی انسانی را ممکن کرده است. اگر کسی اطمینان نداشته باشد که به تقدیر الهی مختار است ، تلاش نتیجه دارد ، خوب و بد در ترازوی عالم یکسان نیستند ، عدل بر جهان حکم می راند ، آب آتش را خاموش می کند ، گفتار فهمیده می شود ، این جهان کوه است و فعل ما ندا ؛ و ... چگونه می تواند زندگی کند. تمام قوانین حاکم بر عالم تقدیر خداست و ما بر اساس این قوانین زندگی می کنیم. اگر اطمینان نبود که تلاش نتیجه دارد کسی کاری نمی کرد. اگر این اعتقاد نبود که واکنش هستی در برابر خوب و بد یکسان نیست کسی دنبال خوبی و ایثار نمی رفت. اگر کسی باور نداشت که آب آتش را خاموش می کند هیچ آتشی خاموش نمی شد. القصّه تقدیر خدا در عالم خلقت یعنی نظام علّت و معلولی که در سراسر عالم جاری است.
6. فرموده اید: « اين را هم نفهميدم که تلاش و تدبير را انجام بده و نتيجه را به خدا بسپار يعني چه؟ »
مقصود این است که:
اوّلاً سنّتهای قطعی خدا را در عالم خلقت بشناس!
ثانیاً بدان که مختار بودن انسان نیز یکی از این سنّتهاست!
ثالثاً بدان که اختیار می تواند در راستای دیگر سنن باشد یا برعکس در جهت عکس آنها عمل نماید!
رابعاً اختیار خود را در راستای سنّتهای قطعی خدا به کار بگیر و آنگاه نتیجه را به خدا بسپار ! یعنی مطمئن باش که اگر سه مرحله ی قبل به درستی تحقّق یافته حصول نتیجه حتمی و قطعی است.
7. فرموده اید: « اگر روزي تعيين شده (با تلاش و تدبير)ديگر درجه تلاش و ميزان تدبير به چه معناست؟!! »
در این باره جوابی نسبتاً طولانی خدمت با سعادت حضرت عالی عرضه می شود ؛ که از پس آن بحثی مفصّل در باره ی جبر و اختیار نیز خواهیم داشت.
ـــــ رزّاقیّت خداوند به چه معناست؟
برای این سوال جوابهای متفاوتی طبق مبانی گوناگون کلامی و فلسفی و عرفانی ، می توان ارائه نمود. احتمالاً حضرت عالی تا به حال با جوابهای کلامی این پرسش برخورد داشته اید لذا در این نامه تنها به پاسخ فلسفی مطلب می پردازیم. از جواب عرفانی هم به خاطر فوق دشوار بودن آن صرف نظر می شود.
از نظر مکتب فلسفی ملاصدرا (حکمت متعالیه ) ، عالم خلق داراي سه مرتبه ی کلّي است که عبارتند از:عالم عقل ، عالم مثال و عالم طبيعت.
عالم عقل يا عالم مفارقات، عالمي است مجرّد از مادّه و خواصّ مادّه ، لذا در اين عالم نه خبري از حرکت و زمان است و نه خبري از شکل و رنگ و مقدار و ... ــ توجه : اصطلاح عقل در اینجا ، غیر از عقل جزئی بشری است ــ .عالم مثال يا عالم برزخ نزولی ، نيز عالمي است مجرّد از مادّه ؛ لکن در اين عالم برخي از خواصّ مادّه نظير شکل و رنگ و مقدار موجود است ، ولي از زمان و حرکت ــ که بارزترین ویژگی عالم مادّه هستند ــ منزّه است. عالم طبيعت نيز همان عالم ماده است.
رابطه ي بين اين عوالم، رابطه ي طولي است؛ يعني عالم عقل ، باطن و علّت عالم مثال و عالم مثال ، باطن و علت عالم طبيعت است. لذا از نظر وجودی عالم عقل شدیدتر از عالم مثال ، و عالم مثال نیز اقوا از عالم طبیعت است . حقايق همه ی موجودات عالم طبیعت ، که در علم الهی است ، ابتدا در عالم عقل ظاهر می شود ؛ و از عالم عقل به عالم مثال نازل شده و از عالم مثال به عالم طبیعت تنزّل می یابد. به قول شیخ محمود شبستری :« صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. » از آیات قرآن کریم نیز به وضوح استفاده می شود که حقایق موجودات مادّی نزد خداست ؛ و از نزد او نازل می شوند ؛ لذا خداوند متعال فرمود: « وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معلوم و معیّن »( الحجر : 21) و فرمود: « وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى ــــــ و بر شما نازل نمودیم منّ و سلوا را » (بقره/57 ) همچنین فرمود: « يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْر ـــــــــ اى فرزندان آدم! ما نازل کردیم برای شما ، لباسى كه اندام شما را مىپوشاند و مايه ی زينت شماست؛ اما لباس پرهيزگارى بهتر است » (الأعراف /26) و فرمود: « ِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس ــــــــــ و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است.» (الحديد/25) در روایت امام صادق(ع) نیز آمده است: :« انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملكه على مثال ملكوته، و اسّس ملكوته على مثال جبروته ليستدلّ بملكه على ملكوته و بملكوته على جبروته. ـــــــــــــــ همانا خداوند عزّ وجلّ عالم مُلک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند( یا استدلال شود) و با ملکوتش بر جبروتش. »( اتحاد عاقل به معقول ، علامه حسن زاده آملی ، ص 93)
بر همین اساس ، وجود انسان نیز ، دارای مراتبی است ؛ مرتبه پایین او (بدن ) ، جزء موجودات عالم مادّه است ؛ که خود در درونش ، نظام و عالمی دارد ؛ و میلیاردها سلول و عضو کوچک و بزرگ ، در همین یک بدن ، طبق نظامی خاصّ ، در تکاپو هستند. مرتبه ی متوسط انسان (وجود مثالی او ) نیز جزء موجودات عالم مثال است ؛ که آن هم خود عالمی است ، لذا از آن تعبیر می کنند به مثال متّصل. مرتبه ی بالای انسان (وجود عقلی او ) نیز از موجودات عالم عقل است. پس طبق این مبنای فلسفی انسان یعنی موجودی واحد که به طور کلّی دارای مراتب سه گانه بوده در تمام عوالم وجود کشیده شده است.
حال می گوییم رزق هر انسانی و بلکه هر موجودی عبارت است از کلّ وجود او در عوالم سه گانه. به عبارت دیگر ، رزق هر موجودی آن مقدار از گستره ی وجودی است که در عالم خلقت به او اختصاص یافته است ؛ که از این مقدار نه ذرّه ای کاسته می شود و نه ذرّه ای به آن افزوده می شود. و به هیچ کس خارج از دایره ی وجود خویش چیزی داده نمی شود. وجود هر انسانی از عالم عقول به عالم مثال و از عالم مثال به عالم طبیعت نازل شده ، و در عالم طبیعت به مادّه ی خاصّی که از ترکیب تخمک زن و اسپرم مرد حاصل شده است ، تعلّق می گیرد. در این هنگام ، آن مادّه ، صورت نطفه به خود می گیرد که آن را می توان اوّلین مرتبه ی وجود مادّی انسان دانست. آنگاه به اذن مسبّ الاسباب و فیّاض ازلی ، لحظه به لحظه کمالات وجودی انسان از عالم مثال و از وجود مثالی او به نطفه اعطاء می شود. به عبارت دیگر انسان لحظه به لحظه روزی مادّی خود را از طریق مراتب بالای خود از خداوند متعال می گیرد. در این میان آنچه از راه بدن مادر به جنین می رسد مادّه ی قابل است نه صور کمالیّه. حقیقت صور کمالیّه از سنخ مادّه نیست بلکه خود جوهری مستقلّ و از سنخ موجود مثالی است که به اعتبار تعلّقش به مادّه ، کمالات یا صور مادّی نامیده می شوند. لذا مادّه ی بدن هیچگاه جزء ذات و حقیقت شخص نبوده ، نیست و نخواهد شد. این موادّ همواره در آمد و شدند تا انسان ، آن صور مثالی را از وجود مثالی خویش دریافت نماید.
پس رزق انسان در هنگام جنینی خون مادر نیست بلکه صورت نطفگی ، صورت علقه بودن ، مضغه بودن و ... و صورت جنینی است که از ملکوت خودش دریافت می کند. و اگر به خون مادر رزق گفته می شود بالعرض است. یعنی از آن جهت است که آن خون ، مادّه ی قابل صور کمالیّه ی جنین واقع شده است.« ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ ــ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ . ــــــــــ سپس او را نطفهاى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم. سپس نطفه را بصورت علقه (خون بسته) ، و علقه را بصورت مضغه ( چيزى شبيه گوشت جويده شده)، و مضغه را بصورت استخوانهايى درآورديم؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم؛ سپس آن را آفرينش تازهاى داديم ؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است.»(المومنون: 13 ، 14)
جنین بعد از این که لحظه به لحظه رزق معلوم خود (کمالات وجودی خود) را از ناحیه ی ملکوت دریافت نمود به عالم خارج از رحم منتقل می شود و همچنان کمالات وجودی خویش را دریافت نموده کمال می یابد. لکن برای دریافت صور کمالیّه ، که روزی حقیقی او هستند ، محتاج به مادّه ی حامل است ؛ لذا حکیم فیّاض مادّه ی لازم را از راه شیر و غذا در اختیار او قرار می دهد تا قابلیّت لازم برای دریافت رزق حقیقی خود ( صورت کمالیّه) را داشته باشد. و چون شیر مادر و دیگر موادّ غذایی نقش قابلی برای دریافت رزق حقیقی دارند آنها را هم بالعرض رزق می گویند.پس رزق مادّی هر کسی در رابطه با کمال بدنی او ، همان چیزی است که به هاضمه ی او راه یافته قابل صور کمالیّه می شود. لذا آنچه شخص در یخچال خانه اش گذاشته تا قابل صورتی از صور کمالیّه ی بدن او نشده رزق بالعرض او نیست ؛ حتّی اگر داخل دستگاه گوارش او شده باشد. همچنین اگر موادّ غذایی ، هضم شده و داخل بدن شدند ولی حامل صورتی از صور کمالیّه ی شخص نشدند باز رزق او نیستند. از اینرو سمّی که وارد بدن شده یا غذای مضرّی که خورده شده رزق شخص محسوب نمی شوند. پس صرف داشتن و خوردن به معنی مرزوق شدن نیست. رزق حقیقی آن چیزی است که جزء وجود آدمی شده با او به عالم برزخ می رود.
انسان دارای شئون وجودی گوناگونی است که هر کدام باید کمال خود را از عالم مثال دریافت نمایند ؛ که برای برخی از آنها مادّه ی قابل نیز احتیاج است. به عنوان مثال برای تکامل یافتن قوّه ی شهوت جنسی ، همسر لازم است. لذا رزق حقیقیِ قوّه ی جنسی ، کمال خاصّی است که به آن می رسد. لکن از آنجا که وجود همسر به نوعی واسطه ی نزول این کمال است او نیز بالعرض ، رزق شخص محسوب می شود. همینطور علم که کمال عقل است رزق حقیقی است ؛ ولی کتاب و معلّم و امثال این امور نیز بالعرض رزق شمرده می شوند.
پس رزق حقیقی انسان در دنیا آن کمالات وجودی است که از جانب ملکوت وجود خود شخص به او اعطاء می گردد ؛ که در این پروسه موادّ و وسائط فیض و علل معدّ و امثال این امور نیز بالعرض رزق گفته می شوند.
مطلب دیگر اینکه بخشی از این رزقهای حقیقی (کمالات وجودی) خارج از اختیار انسانند ؛ امّا جلب بعضی از آنها منوط به عمل اختیاری آدمی است. برای مثال عبادات و دعا و انفاق و امثال این امور ، باعث نزول برخی کمالات از ملکوت می شوند ؛ لذا با ترک این امور چه بسا برخی کمالات آدمی هیچگاه بر او نازل نشوند. یا کمال خاصّی که از راه ورزش عائد مرتبه ی طبیعی انسان می شود کمال اختیاری است که تا ورزش نکند به او اعطاء نمی شود.
ـــــ مصادیق رزق کدامند؟
رزق به معنی حقیقی کلمه ، همواره از سنخ نعمت است نه از سنخ نقمت. و نعمت از نِعمَ است به معنی « چه نیکو ». همچنین گفته اند نعمت آن چیزی است که از جانب خدا اعطاء می شود. بنا بر این ، رزق انسان آن چیزی است که از جانب خدا نازل شده ، متضمّن کمالی از کمالات انسان باشد. بر این اساس ، هر امری برای هر کسی نعمت و رزق نخواهد بود. برای مثال موادّ قندی برای افراد عادی رزق شمرده می شوند ولی برای فرد مبتلا به دیابت نه تنها رزق و نعمت نیستند بلکه برعکس ، مانع از کسب برخی کمالات و بلکه زائل کننده ی بعض کمالات وجودی او هستند. به همین نحو ثروت و مقام و شهرت و ... نیز برای عدّه ای رزق محسوب می شوند ، که از راه آنها به کمالات جسمی و روحی می رسند ؛ امّا برای عدّه ای دیگر نه تنها رزق و نعمت نیستند بلکه چه بسا نقمت بوده مایه ی دور افتادن آنها از کمالات انسانی است. « وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ. ــــــــــ هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مىكنند؛ از اين رو به مقدارى كه مىخواهد(و مصلحت مىداند) نازل مىكند، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.» (الشورى:27) پس چنین نیست که ثروت و مقام و شهرت و امثال این امور رزق محسوب شوند ولی فقر و گمنامی و مصیبت و امثال این امور سلب رزق باشند. این دو قسم از امور ، به خودی خود نه رزق و نعمتند و نه سلب رزق و نقمت ؛ بلکه هر کدام بسته به افراد ممکن است رزق و نعمت باشند یا بر عکس سلب رزق و نقمت. اگر ثروت و قدرت در دست کسی چون حضرت سلیمان و حضرت یوسف(ع) باشد به یقین نعمت است. امّا اگر همین ثروت و قدرت به دست فرعون و قارون و امثال آنها بیفتد نه تنها روزی آنها نیست که باعث سلب روزی حقیقی آنها نیز می شود. لذا خداوند متعال این گونه از امور را نه به عنوان نعمت بلکه به عنوان نقمت بر عصیانگران نازل می کند. « وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهين. ـــــــــــــ و كافران هرگز مپندارند اين مهلت كه به ايشان مىدهيم به سود آنهاست، فقط مهلتشان مىدهيم تا بار گناه خود را افزون كنند و براى ايشان عذاب خفت بارى است.» (آلعمران:178) « وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ . وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ . ـــــــــــــــــــ و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، اندك اندك، از جايى كه خود نفهمند به دامشان مىكشيم. و به آنها فرصت مىدهم، كه مكر و تدبير من بسى محكم است.»(اعراف: 182 ، 183)
این که خدا به بندگان گناهکارش مهلت می دهد و بلافاصله آنها را عذاب نمی کند ظاهراً نعمت است امّا طبق آیات یاد شده همواره چنین نیست. چنین مهلتی برای اهل ایمان توفیقی الهی است که روزی آنان می شود امّا برای اهل انکار مکری الهی است که گریبان گیرشان می شود.
برای اینکه رزق و نعمت بودن امری را بتوان به درستی دریافت و خدای نکرده نقمت خدا را نعمت او محسوب نکرد لازم است انسان خود را به نگاه عمقی عادت داده دنیا را در کنار برزخ و آخرت ملاحظه نماید تا معلوم شود که حقیقتاً چه چیزی رزق بوده کمالی حقیقی را در پی دارد ؛ و چه چیزی به ظاهر نعمت بوده و در باطن سلب رزق است. لذا خداوند متعال فرمود: « اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاعٌ . ـــــــــــــــ خدا روزى را براى هر كس بخواهد(و شايسته بداند) وسيع ، و براى هر كس بخواهد(و مصلحت بداند،) تنگ قرار مىدهد؛ ولى آنها ( كافران) به زندگى دنيا ، شاد(و خوشحال) شدند ؛ در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت ، متاعی ناچيز بىش نیست.» (الرعد:26) نیز فرمود: « وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ . ــــــــــــ چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مىداند، و شما نمىدانيد. » (البقرة:216) همچنین فرمود: « فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فيهِ خَيْراً كَثيراً . ــــــــــ چه بسا چيزى خوشايند شما نباشد، در حالی که خداوند خير فراوانى در آن قرار مىدهد» (النساء:19)
با توجّه به مطالب پیشین ، معلوم می شود که خداوند متعال به هر که هر چه می دهد ، ابتداً برای این است که آن چیز مایه ی تکامل وجودی اوست. امّا اگر کسی راه عصیان در پیش گرفت و گرفتار سنّت استدراج یا املاء گردید ؛ از آن پس هر چه به او داده شود نعمت نبوده باعث سلب کمال از او خواهد شد. لذا این پندار که رفاه برخی عصیانگران و عدم رفاه بعضی مومنان با عدل الهی در تضادّ است ، ناشی از دید سطحی به رزق ، نعمت ، نقمت ، انسان و عالم است.
با توجّه به مطالب پیش گفته ، جایگاه دعا و توکّل و امثال این امور نیز مشخّص می شود. این گونه امور اوّلاً خود از سنخ رزق و نعمت بوده باعث ترقّی وجودی انسان می شوند. ثانیاً در جلب نعمات دیگر نیز نقش زمینه سازی دارند. دعا و توکّل نوعی قابلیّت و ظرفیّت در وجود انسان فراهم می کنند. و این قابلیّت و ظرفیّت باعث می شود که شخص بتواند کمالات و نعمات و ارزاق خاصّی را به واسطه حقیقت ملکوتی خود از خداوند متعال دریافت نماید.
8. علم و خالقیّت مطلق خدا و اختیار انسان.
یکی از مسلّمات اعتقادات مسلمین این است که خداوند علیم و قدیر ، عالم و خالق مطلق بوده قبل از ایجاد اشیاء ، به آنها علم داشته و همه ی امور را او آفریده است. و موجودات همانگونه آفریده شده اند که در علم پیشین خدا حضور داشته اند. « ... عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون. ـــــــــ عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود كه علم به آن تعلق گيرد و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده ای نبود و پروردگارى داشت در زمانى كه هيچ پروريده ای نبود كه قابل تربيت باشد و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت كننده ای نبود كه عبادت كند و پروردگار ما را چنين وصف بايد نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصفكنندگان او را وصف مي كنند.»(التوحيد للصدوق ،ص 57)
طبق این اعتقاد اگر حقیقت علمی همه ی موجودات ، قبل از خلقتشان ، در علم خدا حضور داشته و هیچ کس جز خدا خالق آنها نیست ، و همه ی موجودات مخلوق او هستند ، پس هر موجودی همانگونه خواهد بود که در علم خدا بوده و خدا آن را به آن گونه آفریده است.
حال سوال این است که تکلیف افعال ارادی انسان در این میانه چه می شود؟ آیا افعال ارادی انسان نیز قبل از خلقت انسان در علم خدا حضور داشته؟ و آیا خالق افعال ارادی انسان نیز خداوند متعال است؟ اگر گفته شود که خدا عالم به این افعال نبوده و خالق آنها نیست و انسان خود پدید آورنده ی افعال ارادی خود است ، لازم می آید که خدا ، عالم و خالق مطلق نباشد و انسان نیز در این میان یک نیمچه خالق باشد. و اگر گفته شود که خالق افعال ارادی انسان نیز خداست و افعال انسان همانگونه آفریده شده اند که در علم پیشین خدا بوده اند ، جبر لازم می آید.
این مسأله ، عدّه ای از مسلمین را بر آن داشت که به سمت اعتقاد به جبر کشیده شده مختار بودن انسان را منکر شوند. در تاریخ کلام از این عدّه با نام « مجبّره» یاد می شود. این اعتقاد ، بعدها توسّط ابوالحسن اشعری ــ موسس مذهب اشعری ــ چهره ای دیگر به خود گرفته با نام نظریّه ی « کسب » مشهور شد که در حقیقت چیزی جز همان جبر نبود. بر اساس این تفکّر ، علم و خالقیّت مطلق خدا حفظ ، ولی حکمت و عدل او زیر سوال می رود. چون طبق این مبنا ، وجود بهشت و جهنّم و تکلیف و ارسال انبیاء و کتب آسمانی و وعد و وعید حقّ تعالی ، همگی اموری لغو و بیهوده خواهند بود. و خداوند متعال به خاطر ارتکاب این امور لغو و بیهوده ، دیگر حکیم نخواهد بود. همینطور به خاطر به جهنّم بردن بدکارانی که هیچ اختیاری در انجام فعل خود نداشتند ظالم خواهد بود. اشاعره برای اینکه از این لازمه ی باطل نیز فرار کنند ، حسن و قبح عقلی را هم انکار کرده گفتند: عقل انسان به هیچ وجه قادر به درک خوب و بد نیست. حسن و قبح فقط و فقط شرعی است. یعنی اگر خدا امر به خوبی چیزی کند آن چیز خوب می شود و اگر از چیزی نهی نماید آن چیز قبیح خواهد بود. لذا حسن و قبح برای خدا معنا ندارد. این نظر نیز به بداهت عقلی باطل است چرا که حتّی منکرین خدا نیز با عقلشان ادراک می کنند که برخی امور مثل دزدی ، دروغگویی ، خیانت ، تجاوز به حریم دیگران ، کشتن دیگران و ... قبیح و در مقابل راستگویی ، وفاداری ، رعایت حقوق دیگران و احترام به جان و مال مردم خوب است. لذا در ملحدترین حکومتها نیز دزد و آدم کش را زندانی می کنند و قانون شکن را مجازات می کنند.
گروه دیگری از مسلمین که متوجّه این نقیصه ی بزرگ در نظریّه جبر و کسب شده بودند و آن را در تضادّ با اسلام و قرآن می یافتند به دفاع از عدل و حکمت خدا پرداخته گفتند خدا ما آفریده و به ما قدرت انجام افعال ارادی را داده است امّا او خالق افعال ما انسانها نیست. خالق و پدید آورنده ی افعال ارادی خود انسان است که با قدرت داده شده از سوی خدا دست به آفرینش افعال خود می زند. در تاریخ علم کلام ، از این گروه با نام «مُفَوّضه» و از نظریّه ی آنها با عنوان « نظریّه ی تفویض » یاد می شود ؛ که بارزترین مذهب معتقد به این نظریّه مذهب معتزله بوده است ، که امروزه وجود خارجی ندارند. بر اساس نظریّه ی تفویض ، عدل و حکمت خدا توجیه می شود ولی اوّلاً در مورد علم مطلق خدا سخنی نمی گوید و ثانیاً خالقیّت مطلق خدا زیر سوال می رود ؛ و انسان نیز به عنوان شریک خدا در خالقیّت ، مطرح ، و یک نوع خالقیّت محدود برای انسان پذیرفته می شود. و این در حالی است که خداوند متعال می فرماید:« اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء»(الزمر:62) و بی تردید « کلّ شیء» ، شامل افعال ارادی انسان نیز می شود.
این دو گروه از مسلمین ، که همگی از اهل سنّت هستند ، بر این گمان بوده اند که جبر و تفویض ، نقیض یکدیگرند. و محال است دو نقیض ، در آن واحد و از جهت واحد ، در یک جا جمع شود یا هر دو باهم برداشته شوند. برای مثال محال است چیزی هم وجود باشد هم عدم و همچنین محال است چیزی نه وجود باشد و نه عدم. یا محال است چیزی هم انسان باشد هم غیر انسان کما اینکه محال است چیزی نه انسان باشد نه غیر انسان. مجبّره و مفوّضه بر این گمان بودن که جبر و تفویض نیز چنین حالتی را دارند لذا می گفتند محال است انسان در یک فعل ارادی خاصّ ، نه مجبور باشد نه مَفَوّض ؛ کما اینکه محال است هم مجبور باشد هم مفوّض.
امّا در این میان اهل بیت(ع) با هر دو نظریّه مخالف بوده هر دو را در تضادّ با قرآن و برهان عقلی معرّفی می کردند. و معتقد بودند که جبر و توفویض نقیض هم نیستند بلکه متضادّ همند. و دو متضادّ اگرچه در یک موضوع جمع نمی شوند ولی می توان هر دو را از موضوع خاصّی برداشت. مثل سیاه و سفید که محال است یک چیز ، هم سیاه باشد هم سفید ؛ ولی همان چیز می تواند نه سیاه باشد و نه سفید بلکه سبز یا قرمز یا آبی باشد. از اینرو امام صادق(ع) فرمودند:« لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن . ـــــــ نه جبر و نه تفویض بلکه امری بین آن دو »(التوحيد للصدوق ،ص 206)
امّا در اینکه مراد از«امر بین الامرین» چیست؟ سخنهای فراوانی گفته شده و تفاسیر گوناگونی از آن ارائه شده است. از عوامانه ترین تفسیر ، که می گوید انسان درصدی مجبور و درصدی مفوّض است ، گرفته تا پیچیده ترین تفسیر که بر پایه ی وحدت شخصی وجود استوار بوده از حدّ فهم افراد عادی و غیر آشنا به عرفان نظری خارج است. در این نوشته تنها به دو تفسیر اشاره می شود.
1. نظر عمقی حکمت متعالیه در بحث امر بین الامرین
(امر بین الامرین بر اساس نظریّه ی حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) در باب علم الهی و باب مجعول بالذّات و بالعرض)
برای ورود به بحث ابتدا لازم است تصوّری درست از خدا و مخلوقات ، در حکمت متعالیه ، به دست آوریم تا ببینیم خدا حقیقتاً خالق چیست؟ و علم خدا به چه چیزی تعلّق می گیرد؟ برای این منظور بحثی مقدّماتی را ذکر و در ادامه ، وارد اصل بحث می شویم.
ــ وجود و ماهیّت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه ی موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود متفاوت نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت (چگونگی) موجودات نامیدند.
ــ واجب الوجود و ممکن الوجود
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این ، موجوداتِ دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام «وجوب » انتزاع نموده اند. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. پس وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود ، مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکمای اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
حال باید دید علم و خالقیّت خدا یعنی چه و به چه چیزی تعلّق می گیرد؟ و از علم خدا چه چیزی تنزّل می یابد؟
علمای شیعه و حکمای اسلامی بر این اعتقادند که علم ذاتی خدا عین ذات اوست و تمایز ذات و صفات ذاتی خدا تنها در حدّ مفهوم ذهنی ماست. یک وجود صرف و محض است که ما از آن وجود محض ، صفات گوناگونی مثل علم و قدرت و حیات و ... را انتزاع می کنیم. پس علم ذاتی خدا عین ذات اوست ؛ و ذات خدا ، وجود محض و صرف و خالص است ، بر خلاف مخلوقات که وجودشان همراه قیود و حدودی است که اصطلاحاً ماهیّت نامیده می شوند. و وجود صرف و خالص و محض جزء بردار نیست ؛ چون هر موجودِ جزء برداری مرکّب است ، و هر مرکّبی محتاج به اجزاء خود است ؛ و هر محتاجی ممکن الوجود است ؛ و امکان (ممکن الوجود بودن) لازمه ی ماهیّت داشتن است. و این خلف فرض است. پس علم خدا که عین ذات اوست یک حقیقت بسیط و غیر مرکّب است. بنا بر این ، در علم خدا اثری از کثرت وجود ندارد. یعنی در علم خدا ، اشیاء عالم با وجوه وحدتشان حضور دارند نه با وجه کثرتشان. و وجه وحدت اشیاء به وجود آنهاست نه به ماهیّتشان ؛ کما اینکه کثرتشان ناشی از ماهیّت آنهاست نه ناشی از وجودشان.چون وجود همه ی موجودات یکی بیش نیست ؛ و اساساً وجود ، تکرار پذیر و دومی بردار نیست. چون وجود نقیض عدم است ؛ پس اگر وجود تعدد پذیر باشد لازم می آید که عدم محض نیز تعدد پذیر باشد ؛ در حالی که عدم چیزی نیست که تعدد هم داشته باشد.
خلاصه ی کلام اینکه: علم خدا منشاء پیدایش موجودات است. و علم خدا عین ذات اوست. و ذات خدا بسیط و واحد بوده ترکیب و کثرت در آن راه ندارد. لذا علم خدا نیز واحد و بسیط بوده کثرت در آن راه ندارد. پس هیچکدام از موجودات با ماهیّاتشان در علم خدا موجود نیستند. چرا که به تعبیر فلاسفه ، ماهیّات جولانگاه کثرت بوده ذاتاً از همدیگر جدا هستند. پس تنها وجود اشیاء ، که حقیقت واحدی است ، در علم خدا موجود است و خدا تنها خالق وجود موجودات است نه خالق ماهیّت آنها. چرا که ماهیّت ، حدّ وجود است و حدّ و مرز ، امر عدمی است ؛ و امر عدمی نیاز به خالق ندارد. برای مثال وقتی انسان نصف کاغذ سفیدی را رنگ آبی می زند ، بین رنگ سفید و آبی خطّی نیز ظاهر می شود که حدّ و مرز بین آن دو است ، این خطّ ، بالذّات معلول انسان نیست چرا که امر عدمی است ؛ امّا عقل انسان همین امر عدمی را وجود اعتبار کرده آن را هم معلول انسان فرض می کند. یا وقتی کسی اشیائی را در مقابل نور خورشید می گیرد و سایه پدیدار می شود می گوید من سایه درست کردم یا گفته می شود خورشید سایه درست می کند یا گفته می شود آن شیء صاحب سایه ، سایه درست کرده است ؛ در حالی که سایه چیزی نیست که معلول واقع شود ؛ سایه نبود نور است لذا امر عدمی است. آنچه انسان در این آزمایش می کند نگه داشتن شیء در مقابل خورشید است ؛ و آنچه خورشید انجام می دهد تولید نور است نه سایه ؛ و آنچه شیء گرفته شده در مقابل خورشید انجام می دهد منعکس نمودن نور خورشید است. امّا با تمام این احوال ، انسان اوّلاً سایه را چیزی می پندارد و ثانیاً تولید سایه را معلول یکی از این سه امر یا معلول همه ی آنها می انگارد. ماهیّات نیز از دیدگاه عمیق فلسفی چنین اموری هستند ؛ یعنی همانگونه که انسان اموری عدمی همچون خطّ و مرز اشیاء و سایه را اموری وجودی می پندارد ، عقل نیز ماهیّات را به همین نحو وجود می پندارد ، در حالی که وجود اشیاء است که اصالت دارد و ماهیّات آنها اعتبار عقل است. لذا حکمای اسلامی ، وجود را اصیل و ماهیّات را اعتبار عقل می دانند.
بر این اساس ، خدا از ازل به وجود تمام موجودات و به وجود عمل آنها علم ذاتی داشته ؛ لکن به علم واحدِ بسیط که در مقام ظهور ، همین علم بسیط به تفصیل در می آید.
بر این اساس ، ماهیّت کفر و ایمان ، ماهیّت دنیا و آخرت ، ماهیّت بهشت و جهنّم ، ماهیّت انسان و غیر انسان ، همگی اعتبار عقلند و تنها وجود آنهاست که اصیل بوده حقیقت دارد. ظاهر قرآن کریم نیز در دار اعتبار ، صورت اعتباری داشته با اهل اعتبار به اندازه ی فهم اعتباری آنها سخن می گوید ؛ امّا چون کسی از بند این اعتبارات برهد و جان او از حصار ماهیّت رهیده ، وجودبین شود ، عالَم و آدم برای او دیگرگون خواهد شد و قرآن کریم نیز با زبان وجودی با او سخن خواهد گفت. و حقیقت گفتار نبوی که « اللّهم ارنی الاشیاء کما هی. ــــــ خدوندا اشیاء را آنگونه که هستند بر من بنمایان » برای او هویدا خواهد شد و خواهد دید که « وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ . ــــــــــ و از آن اوست تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند و همگى در برابر او خاضع و مطيعاند.»(الروم:26) . در این حالت برای اهل معرفت حقیقت « قلّ کلّ یعمل علی شاکلته» نیز روشن می شود.
این جواب برای آنکه معلومات کافی از حکمت متعالیه داشته و در اثر ممارست و ریاضت فکری روحش صیقل یافته باشد جواب اوّل و آخر است امّا حقّ این است که اکثریّت مردم از ادراک دقایق و لطایف و عمق و ارتفاع این جواب عاجز و محجوبند ؛ لذا اهل حکمت متعالیه جواب دیگری نیز برای سطوح پایینتر تدارک دیده اند که ذیلاً به آن پرداخته می شود.
2. نظر متوسّط حکمت متعالیه در بحث «امر بین الامر»
( بر اساس فهم عرفی از انسان و رابطه ی وجودی او با خدا.)
1ـ در این که انسان مختار است شکّی نیست ؛ شکّ در مختار بودن انسان شکّ در یکی از بدیهی ترین یافتهای انسانی است. چرا که انسان مختار بودن خود را نه از راه استدلال بلکه با علم حضوری و وجدانی ادراک می کند که خطا در آن راه ندارد. انسان همانگونه که وجود خود ، شادی خود ، غم خود ، شکّ خود ، عقل داشتن خود و امثال این امور را با یافتی درونی می یابد مختار بودن خود را هم به همین گونه ادراک می کند. انسان به وضوح درمی یابد که ارتعاش دست یک انسان مبتلا به پارکینسون (لرزش بی اختیاری بدن) تفاوت فاحشی دارد با لرزش دست یک هنرپیشه که نقش یک انسان مبتلا به پارکینسون را بازی می کند. همینطور می فهمد که تفاوت فراوانی است بین کسی که در خواب حرف می زند یا در خواب راه می رود با کسی که در بیداری سخن می گوید یا راه می پوید.
2ـ خداوند متعال خالق مطلق و عالم به همه چیز بوده و علم پیشین به همه ی موجودات دارد. لذا او می داند که فلان شخص در فلان زمان ، فلان کار را با اختیار خود انجام خواهد داد. برای مثال خدا می داند که ابولهب به اختیار خود کافر خواهد شد. یعنی خدا به فعل ارادی انسان ، با وصف اختیاری بودن آن علم دارد نه بدون آن وصف. چون فرض فعل ارادی بدون وصف اختیاری بودن ، مثل فرض چهارضلعی سه گوش است.نکته ی اصلی نیز همین جاست. به دو جمله زیر توجّه فرمایید.
1) خدا هر شخصی را آفریده و از پیش می داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاری را انجام خواهد داد.
2) خدا هر شخصی را مختار آفریده و از پیش می داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاری را با اختیار خود انجام خواهد داد.
جمله اوّل نادرست است ؛ امّا جمله دوم صحیح است. انسان از آن جهت که ذاتاً مختار آفریده شده است نمی تواند کار ارادی را بدون اختیار انجام دهد. لذا نمی توان وصف اختیاری بودن را از فعل ارادی او حذف نمود.علم پیشین خدا نیز به کار اختیاری او تعلّق گرفته است نه به کار او ، صرف نظر از اختیارش. بنا بر این ، در علم پیشین خدا ، چیزی به نام «ابولهبِ کافر» وجود نداشت ؛ لذا چنین چیزی نیز خلق نشده و در عالم هستی وجود ندارد ؛ آنچه در علم خدا وجود داشته و دارد « ابولهبِ مختاراً کافر» است لذا خدا هم «ابولهبِ به اختیار خود کافر» را آفریده است نه «ابولهبِ کافر» را. بنا بر این ، از علم پیشین خدا نسبت به کار آینده ی انسان جبری لازم نمی آید. خدا می دانست که ابولهب به اختیارش کافر خواهد شد ، چنگیزخان مغول با اختیار خود جنایات عظیمی مرتکب خواهد شد ؛ لذا ابولهب طبق علم تغییر ناپذیر خدا ، به اختیار خود کافر شد و چنگیزخان مغول مطابق علم خدا ، همان جنایات را با اختیار خود انجام داد. امّا علم خدا باعث مجبور شدن آنها نشد ؛ بلکه بر عکس چون در علم خدا ابولهب با اختیار خود کافر بود و چنگیزخان مغول با اختیار خود جنایتکار بود ، پس حتماً باید ابولهب به اختیار خود کافر می شد و چنگیزخان به اختیار خود جنایت می کرد. به عبارت دیگر انسان مجبور است که مختار باشد ؛ و این جبر ، جبرِ در مقابل اختیار نیست بلکه جبر علّی و معلولی است که بر وجود اختیار تأکید می کند. جبر در مقابل اختیار محال است با اختیار جمع شود ولی این جبر با اختیار جمع می شود. پس انسان مختار است چون در علم خدا مختار بود ؛ و اگر کاری می کند به اختیار می کند و اگر جهنّم یا بهشت می رود به اختیار خود می رود.
همچنین خدا خالق فعل انسان است ؛ به این معنی که خدا به فعل انسان وجود می دهد ؛ امّا مجرای افاضه وجود به فعل ارادی انسان وجود خود انسان است که اختیار عین آن است. لذا فعل ارادی او در عین اینکه مخلوق خداست به اختیار خود او نیز هست. خدا به همه ی موجودات به یک صورت افاضه ی وجود می کند مثل نور خورشید که به همه ی اشیاء به یک صورت می تابد. امّا این فیض وجود ، در هر موجودی به تناسب ساختار وجودی آن موجود ظاهر می شود. لذا این فیض ، وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر کرده به فعل او می رسد به صورت فعل اختیاری آن شخص ظاهر می شود. همانگونه که نور سفید خورشید در گذر از شیشه ی آبی ، آبی رنگ و در گذر از شیشه ی قرمز ، قرمز رنگ می شود. همانطور که در این مثال حقیقت هر دو نور آبی و قرمز از خورشید است امّا آبی و قرمز بودن آن ناشی از شیشه هاست نه خورشید ؛ افعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی ، معلول خدا هستند ولی خوب و بد بودن آنها منتسب به خدا نمی شود بلکه ناشی از وجود مختار آدمی است. وقتی بچّه ای زاده می شود خداست که به او وجود می دهد و وجود مادر تنها مجرای فیض است امّا گفته نمی شود خدا زاینده ی نوزاد است ؛ چون زاییدن اسمی است که از واسطه ی فیض انتزاع شده است نه افاضه کننده ی آن.
اگر انسانی ، انسان دیگری را از باب قصاص بکشد نمی توان او را قاتل یا ظالم نامید ؛ امّا اگر همین فاعل آن شخص را به ناحق بکشد او را قاتل و ظالم می نامند. همچنین اگر همین فاعل ، همان شخص را به جرم تجاوز به حریم اسلام بکشد نه تنها نمی شود او را قاتل یا ظالم نامید بلکه باید او را مجاهد فی سبیل الله خواند. همچنین اگر حیوان درنده ای آن شخص را به رسم شکار می کشت حقیقتاً نمی شد آن حیوان درنده را قاتل یا ظالم قلمداد نمود ؛ گرچه مجازاً چنین وصفی به آن حیوان داده می شود.
در این چهار مثال اگر با صرف نظر از منشاء فاعلی فعل ، به آن نگاه شود ، هر چهار حالت از حیث وجودی یکسانند. یعنی در هر چهار حالت یک فعل رخ داده است و آن کشتن یک انسان است. لکن وقتی این فعل واحد را نسبت به چهار منشاء می سنجیم چهار عنوان متفاوت پیدا می شود. به همین ترتیب اگر همان فعل واحد را نسبت به خدا در نظر بگیریم عنوانی برای خدا نیز انتزاع می شود ؛ که عبارت است از عنوان مُمیت. همچنین اگر این فعل را نسبت به جناب عزرائیل (ع) بسنجیم عنوان قابض الارواح برای او انتزاع خواهد شد.
بنا بر این در افعال مخلوقات آنچه به خدا نسبت داده می شود خود فعل ( حیثیّت وجودی فعل) است نه عناوین آنها. چون عناوین افعال از نسبت آن افعال به رتبه وجودی منشاء فاعلی آنها انتزاع می شوند. به عبارت دیگر عناوین افعال به نوعی تابع ماهیّاتند. لذا حتّی عناوینی چون قصاص کننده و قاتل در ردیف عناوینی چون ممیت و قابض الارواح نیستند. دو عنوان اوّل ، عناوین ماهوی اند ولی دو عنوان اخیر عناوین وجودی اند.