نقل قول khodaeem1
سلام جناب شیردل عزیز . تقبل الله
میشه یه خاطره از جبهه تعریف کنید؟ باتشکر
بنام خدا
سلام علیکم برادر عزیز و گرامی
طاعات و عبادات شما هم قبول درگاه حق باشد. از اینکه با تاخیر پاسخ را میدهم عذر خواهی می کنم چون وقت تنظیمی برای بنده تمام شده بود پست را برادرمان قفل کرده بودند که با درخواست بنده مجددا بازگشائی انجام شد و لذا عذر بنده را پذیرا باشید.
اما خاطره روز اول رفتن به خط مقدم جبهه در منطقه تنگه چذابه را بخوانید خالی از لطف نیست:
بعد از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه و با درخواست اکثر رزمندگان که می گفتند ما را به خط اول ببرید ،شبانه ما را حرکت دادند و نزدیک به خط مقدم از اتوبوس پیاده کردند ، زیرا بشدت خط اول توسط دشمن کوبیده می شد(یعنی خط زیر آتش بود).نیروها که پیاده شدند ظاهرا دشمن متوجه جابجائی شده بود و خط را زیر آتش گرفته بود به حدی که وقتی به ابتدای خط رسیدیم نیروهای مستقر در خط در حال خارج شدن و تحویل خط به گردان ما بودند اظهار میکردند که این هجمه آتش در این خط بی سابقه بوده و اصلا نگران نباشید فقط به یک طریقی از تیررس خارج شوید و به داخل سنگرها و پناهگاه ها بروید. اما چشمتان روز بد نبیند وقتی با فرماندهان نزد نیروها آمدیم تا آنها را به سمت سنگرها برای نگهبانی و پاسخ دادن به آتش دشمن و پناهگاه ها هدایت کنیم دیدیم تقریبا هیچکدام از نیروها نیستند و فقط در تاریکی و زیر آتش شدید دشمن صداهای آنها را می شنیدیم که با دادو بیداد دنبال سنگر می گشتند و به زمین و زمان بد و بیراه می گفتند . به سرعت خودم را به چند نیروی رزمنده که صدایشان را شنیده بودم رفتم و دیدم در پائین خاکریز خط روی زمین خوابیده اند و آنقدر ترسیده اند که قادر به کنترل خود نیستند و ناگهان یکی از آنها تا صدای بنده را شنید شروع کرد به سر و صدا که شما آمریکائی هستید ، شما خیانتکارید ، چرا ما را بدون اینکه آتش جنگ را دیده باشیم به خط اول آورده اید و..... با هر مشقتی بود با کمک جند تن از فرماندهان و دوستان رزمنده شجاع بچه ها را از این طرف و آنطرف جمع کردیم و به داخل سنگرها بردیم . شاید برای شما عزیزانی که این مطالب را میخوانید باور کردنی نباشد که آن شب ما نتوانستیم نیروهای رزمنده داوطلب که تا دیروز می گفتند ما را به خط ببرید و چرا ما را در پشت خط نگه داشته اید را به داخل سنگرهای نگهبانی بالای خاک ریز ببریم تا بتوانیم به آتش دشمن پاسخ بدهیم .اما تقریبا خیالمان راحت بود که دشمن وقتی آتش زیادی روی خط میریزد یعنی ترسیده و فکر میکند عملیاتی در حال انجام است و لذا به هیچ عنوان در این مواقع حمله نخواهد کرد. خدا شاهد است که اگر در آن شب فقط چند نفر از نیروهای دشمن که به سلاح های جدید و آخرین سلاح های روز مجهز بود به سمت ما می آمدند به راحتی میتوانستند خط را از ما بگیرند و خود را با یک خیز بلند به منطقه بستان و دهلاویه برسانند. اما از آنجائیکه دشمن بعثی ترسو تر از این حرف ها بود و مجموعا مزدورانی بودند که اکثرا به زور به جبهه آمده بودن و هیچ انگیزه ای برای حمله و پیشروی نداشتند و از طرف دیگر عنایت خداوند متعال که عینه میتوانستیم آن عنایات را ببینیم ، باعث شد که در آن شب کوچکترین حادثه ای برای رزمندگان ما پیش نیامد .
البته بنده بخشی از خاطرات جبهه را در خاطرم مانده بود در تالار دین پژوهی و بخش دفاع مقدس نوشته ام.
https://rasekhoon.net/forum/thread/1046177/page1/