رباعی شمارهٔ ۳۲
درویش که حلقهٔ دری زد یک بار
دیگر غم او مخور که درها بسیار
دل تنگ مکن که بر تو مینالد زار
هر کو به یکی گفت بگوید به هزار
رباعی شمارهٔ ۲۸
داد طرب از عمر بده تا برود
تا ماه برآید و ثریا برود
ور خواب گران شود بخسبیم به صبح
چندانکه نماز چاشت از ما برود
رباعی شمارهٔ ۳۶
چون زهرهٔ شیران بدرد نالهٔ کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس
با آنکه خصومت نتوان کرد بساز
دستی که به دندان نتوان برد ببوس
رباعی شمارهٔ ۳۵
چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار
خود را به هلاک میسپاری هش دار
تا بتوانی برآور از خصم دمار
چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار
رباعی شمارهٔ ۳۳
از دست مده طریق احسان پدر
تا بر بخوری ز ملک و فرمان پدر
جان پدرت از ان جهان میگوید
زنهار خلاف من مکن جان پدر
رباعی شمارهٔ ۴۰
تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را به منتی نپسندم
هر چند که نو آمدهام از سر ذوق
بر کهنه جهان چون گل نو میخندم
رباعی شمارهٔ ۳۹
بوی بغلت میرود از پارس به کیش
همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش
و استاد تو را از بغل گنده خویش
بوی تو چو مشک و زعفران باشد پیش
رباعی شمارهٔ ۴۱
چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پردهٔ هم ندریم
ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز
عیب تو نگویم که یک از یک بتریم
رباعی شمارهٔ ۳۷
سودی نکند فراخنای بر و دوش
گر آدمیی عقل و هنرپرور و هوش
گاو از من و تو فراختر دارد چشم
پیل از من و تو بزرگتر دارد گوش
رباعی شمارهٔ ۳۸
ای صاحب مال، فضل کن بر درویش
گر فضل خدای میشناسی بر خویش
نیکویی کن که مردم نیکاندیش
از دولت بختش همه نیک آید پیش
رباعی شمارهٔ ۳۴
گر آدمیی بادهٔ گلرنگ بخور
بر نالهٔ نای و نغمهٔ چنگ بخور
گر بنگ خوری چو سنگ مانی بر جای
یکباره چو بنگ میخوری سنگ بخور
پاسخ به:رباعیات سعدی
بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن
خواهی که کسی را نرسد بر تو سخن
تو خود بنگر آنچه نه نیکوست مکن
امروز که دستگاه داری و توان
بیخی که بر سعادت آرد بنشان
پیش از تو از آن دگری بود جهان
بعد از تو از آن دگری باشد هان
با زندهدلان نشین و صادق نفسان
حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان
خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان
ای یار کجایی که در آغوش نهای
و امشب بر ما نشسته چون دوش نهای
ای سر روان و راحت نفس و روان
هر چند که غایبی فراموش نهای