شمارهٔ ۷۶
دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست
شرط یار آنست کز پیوند یارش نگسلد
صد هزاران خیط یکتو را نباشد قوتی
چون به هم برتافتی اسفندیارش نگسلد
شمارهٔ ۷۷
حریف عمر به سر برده در فسوق و فجور
به وقت مرگ پشیمان همی خورد سوگند
که توبه کردم و دیگر گنه نخواهم کرد
تو خود دگر نتوانی به ریش خویش مخند
شمارهٔ ۷۹
بسا بساط خداوند ملک دولت را
که آب دیدهٔ مظلوم در نور داند
چو قطره قطرهٔ باران خرد بر کهسار
که سنگهای درشت از کمر بگرداند
شمارهٔ ۷۸
یاد دارم ز پیر دانشمند
تو هم از من به یاد دار این پند
هر چه بر نفس خویش نپسندی
نیزبر نفس دیگری مپسند
شمارهٔ ۸۱
نه سام و نریمان و افراسیاب
نه کسری و دارا و جمشید ماند
تو هم دل مبند ای خداوند ملک
چو کس را ندانی که جاوید ماند
چو دور جوانی خلل میکند
به پایان پیری چه امید ماند؟
شمارهٔ ۸۴
بسیار برفتند و به جایی نرسیدند
ارباب فنون با همه علمی که بخواندند
توفیق سعادت چو نباشد چه توان کرد؟
ابلیس براندند و برو کفر براندند
شمارهٔ ۸۵
تا سگان را وجود پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمهای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بدرند
شمارهٔ ۸۳
چو دولت خواهد آمد بندهای را
همه بیگانگانش خویش گردند
چو برگردید روز نیکبختی
در و دیوار بر وی نیش گردند
شمارهٔ ۸۶
اگر خونی نریزد شاه عالم
بسا خونا که در عالم بریزند
بباید کشت هر یکچند گرگی
به زاری تا دگر گرگان گریزند
شمارهٔ ۸۰
وفا با هیچکس کردست گیتی
که با ما بر قرار خود بماند؟
چو میدانی که جاویدان نمانی
روا داری که نام بد بماند؟
شمارهٔ ۸۷
نکنی دفع ظالم از مظلوم
تا دل خلق نیک بخراشند
تا تو با صید گرگ پردازی
گوسفندان هلاک میباشند
شمارهٔ ۸۹
حاکم ظالم به سنان قلم
دزدی بیتیر و کمان میکند
گله ما را گله از گرگ نیست
این همه بیداد شبان میکند
آنکه زیان میرسد از وی به خلق
فهم ندارد که زیان میکند
چون نکند رخنه به دیوار باغ
دزد، که ناطور همان میکند
شمارهٔ ۸۸
هر کجا دردمندی از سر شوق
گوش بر نالهٔ حمام کند
چارپایی برآورد آواز
وان تلذذ برو حرام کند
حیف باشد صفیر بلبل را
که زفیر خر ازدحام کند
کاش بلبل خموش بنشستی
تا خر آواز خود تمام کند
شمارهٔ ۹۰
ز دور چرخ چه نالی ز فعل خویش بنال
که از گزند تو مردم هنوز مینالند
نگفتمت که چو زنبور زشتخوی مباش
که چون پرت نبود پای در سرت مالند
شمارهٔ ۹۲
آسیا سنگ ده هزار منی
به دور مرد از کمر بگردانند
لیکن از زیر به زبر بردن
به هزار آدمیش نتوانند