شمارهٔ ۶۱
شد غلامی به جوی کاب آرد
آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
شمارهٔ ۶۴
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را
با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد
شمارهٔ ۶۲
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد
بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند
از چرم گاو از سپر جفت بگذرد
شمارهٔ ۶۵
ز دست ترشروی خوردن تبرزد
چنان تلخ باشد که گویی تبر زد
گرم روی با پشت گردد از آن به
که رویی ببینم که پشتم بلرزد
گدا طبع اگر در تموز آب حیوان
به دستت دهد جور سقا نیرزد
کسی را فراغ از چنین خلق دیدن
مسلم بود کو قناعت بورزد
شمارهٔ ۶۳
مر تو را چون دو کار پیش آید
که ندانی کدام باید کرد
هر چه در وی مظنهٔ خطرست
آنت بر خود حرام باید کرد
وانکه بیخوف و بیخطر باشد
به همانت قیام باید کرد
شمارهٔ ۶۸
کسی به حمد و ثنای برادران عزیز
ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد
ز دشمنان شنو ای دوست تا چه میگویند
که عیب در نظر دوستان هنر باشد
شمارهٔ ۶۹
گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست
و آتش و صعقه پیش و پس باشد
تو پریشان نکردهای کس را
چه پریشانیت ز کس باشد؟
خونیان را بود ز شحنه هراس
شبروان را غم از عسس باشد
راستی پیشه گیر و ایمن باش
که رهانندهٔ تو بس باشد
شمارهٔ ۶۶
روزی به سرش نبشته بودند
کاین دولت و منصب آن نیرزد
سی ساله توانگری و فرمان
یک روزه هلاک جان نیرزد
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد
آن عاقبت آن فلان نیرزد
صد دور بقا چنانکه دید
مردن به زه کمان نیرزد
شمارهٔ ۷۱
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
شمارهٔ ۷۲
اگر صد دفتر شیرین بخوانی
گرانجان لایق تحسین نباشد
مزاح و خنده کار کودکانست
چو ریش آمد زنخ شیرین نباشد
شمارهٔ ۷۰
کاملانند در لباس حقیر
همچو لؤلؤ که در صدف باشد
ای که در بند آب حیوانی
کوزه بگذار تا خزف باشد
شمارهٔ ۶۷
از دست تهی کرم نیاید
هر چند دلش جواد باشد
مسکین چه کند سوار چالاک
چون اسب نه بر مراد باشد
شمارهٔ ۷۳
خر به سعی آدمی نخواهد شد
گرچه در پای منبری باشد
و آدمی را که تربیت نکنند
تا به صد سالگی خری باشد
شمارهٔ ۷۴
تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید
تو مپندار که از سیل دمان اندیشد
ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و طعام
عقل باور نکند کز رمضان اندیشد
شمارهٔ ۷۵
هیچ دانی که آب دیدهٔ پیر
از دو چشم جوان چرا نچکد؟
برف بر بام سالخوردهٔ ماست
آب در خانهٔ شما نچکد