شمارهٔ ۱۳۶
فریاد پیرزن که برآید ز سوز دل
کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار
همت هزار بار از ان سختتر زند
ضربت، که شیر شرزه و شمشیر آبدار
شمارهٔ ۱۳۸
هاونا گفتم از چه مینالی
وز چه فریاد میکنی هموار
گفت خاموش چون شوم سعدی
کاین همه کوفت میخورم از یار
شمارهٔ ۱۳۷
نگین ختم رسالت پیمبر عربی
شفیع روز قیامت محمد مختار
اگر نه واسطهٔ موی و روی او بودی
خدای خلق نگفتی قسم به لیل و نهار
شمارهٔ ۱۳۹
هر که خیری کرد و موقوفی گذاشت
رسم خیرش همچنان بر جای دار
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت یادگار
شمارهٔ ۱۴۰
هر که مشهور شد به بیادبی
دگر از وی امید خیر مدار
آب کز سرگذشت در جیحون
چه بدستی، چه نیزهای، چه هزار
شمارهٔ ۱۴۱
گر بشنوی نصیحت مردان به گوش دل
فردا امید رحمت و عفو خدای دار
بشنو که از سعادت جاوید برخوری
ور نشنوی خذوه فغلوه پای دار
شمارهٔ ۱۴۲
دل منه بر جهان که دور بقا
میرود همچو سیل سر در زیر
پیر دیگر جوان نخواهد شد
پیریش نیز هم نماند دیر
شمارهٔ ۱۴۴
گروهی از سر بیمغز بیخبر گویند
بریده به سر بدگوی تا نگوید راز
من این ندانم، دانم تأمل اولیتر
که تره نیست که چون برکنی بروید باز
شمارهٔ ۱۴۳
جزای نیک و بد خلق با خدای انداز
که دست ظلم نماند چنین که هست دراز
تو راستی کن و با گردش زمانه بساز
که مکر هم به خداوند مکر گردد باز
شمارهٔ ۱۴۵
هر چه میکرد با ضعیفان دزد
شحنه با دزد باز کرد امروز
ملخ آمد که بوستان بخورد
بوستانبان ملخ بخورد امروز
شمارهٔ ۱۴۶
پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟
یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز
به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای
که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
شمارهٔ ۱۴۸
پادشاهان پاسبانانند مر درویش را
پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش
چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد
پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش
شمارهٔ ۱۴۷
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست
یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش
شمارهٔ ۱۵۰
دل مبند ای حکیم بر دنیا
که نه چیزیست جاه مختصرش
شکر آنان خورند ازین غدار
که ندانند زهر در شکرش
پیش ازان کز نظر بیفکندت
ای برادر بیفکن از نظرش
هیچ مهلت نمیدهد ایام
که نه برمیکند به یکدگرش
خرد بینش به چشم اهل تمیز
که بزرگی بود بدین قدرش
زندگانی و مردنش بد بود
که نماند و بماند سیم و زرش
حسن عنوان چنانکه معلومست
خبر خوش بود به نامه درش
هر که اخلاق ظاهرش با خلق
نیک بینی گمان بد مبرش
وانکه ظاهر کدورتی دارد
بتر از روی باشد آسترش
شمارهٔ ۱۵۱
شجر مقل در بیابانها
نرسد هرگز آفتی به برش
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگها میزنند بر شجرش
بلبل اندر قفس نمیماند
سالها، جز به علت هنرش
زاغ ملعون از آن خسیسترست
که فرستند باز بر اثرش
وز لطافت که هست در طاووس
کودکان میکنند بال و پرش
که شنیدی ز دوستان خدای
که نیامد مصیبتی به سرش؟
هر بهشتی که در جهان خداست
دوزخی کردهاند بر گذرش