بخش ۵۱
دوستی را که به عمری فراچنگ آرند نشاید که به یک دم بیازارند.
سنگی به چند سال شود لعل پاره ای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ
بخش ۵۴
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی گردد یعنی آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند.
و قطر علی قطر اذا اتفقت نهر
ونهر علی نهر اذا اجتمعت بحر
بخش ۵۳
جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترک شهوت از بهر خلق داده است از شهوتی حلال، در شهوتی حرام افتاده است.
بخش ۵۵
عالم را نشاید که سفاهت از عامی به حلم در گذراند که هر دو طرف را زیان دارد هیبت این کم شود و جهل آن مستحکم.
بخش ۵۶
معصیت از هر که صادر شود ناپسندیده است و از علماء ناخوبتر که علم سلاح جنگ شیطانست و خداوند سلاح را چون به اسیری برند شرمساری بیش برد.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
بخش ۵۷
جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم. دین به دنیا فروشان خرند یوسف بفروشند تا چه خرند؟ الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان
بخش ۵۸
شیطان با مخلصان بر نمیآید و سلطان با مفلسان
وامش مده آنکه بی نمازست
گر چه دهنش زفاقه بازست
کو فرض خدا نمیگزارد
از قرض تو نیز غم ندارد
بخش ۵۹
فردا گوید تربی از اینجا برکن
بخش ۶۰
آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار
که خر خارکش مسکین در آب و گلست
بخش ۶۱
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
بخش ۶۲
دو چیز محال عقل است خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت بر آید از دهنی
بخش ۶۳
ای طالب روزی بنشین که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبری
جهد رزق ارکنی وگر نکنی
برساند خدای عزوجل
ور روی در دهان شیر و پلنگ
نخورندت مگر به روز اجل
بخش ۶۴
به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد
شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیاب
بخش ۶۵
صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد
مسکین حریص در همه عالم همیرود
او در قفای رزق و اجل در قفای او
بخش ۶۶
شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب
خبرش ده که هیچ دولت و جاه
به سرای دگر نخواهد یافت