شب است و روح و جان ازمرتضی رفت
شب است و گوهری خفته به تابوت
از این غم کل عالم گشته مبهوت
شب است و عالمی اندر غبار است
دل شیعه بسی اندوه بار است
شب است و یک گلِ پهلو شکسته
گل دیگر در این ماتم نشسته
شب است و مه نهان از دیده ها شد
که بغض خفته عالم رها شد
شب است و روح و جان از مرتضی رفت
ببین ظلم و تباهی، تا کجا رفت
شب است و سینه ای پر سوز و آه است
درِ بیت علی، از چه سیاه است
شب است و دخت طاها، جان سپرده
ازآن ضربت که از، بیگانه خورده
شب است و کودکان غم ناله دارند
به روی چشم و گونه ژاله دارند
شب است و گریه هاشان بی صدا شد
که لرزان زین عزا عرش خدا شد
شب است و شمع مادر گشته خاموش
گرفته کودکان، لیکن در آغوش
شب است و خفته زهرا در دل خاک
ملائک هم بخوانندش، به افلاک
شب است و دخت زهرا خون فشان است
که خاک مادر ما بی نشان است
شاعر: فرامرز فرخ
تبیان