0

صلح حيوانات

 
fatemeh_75
fatemeh_75
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 10557
محل سکونت : اصفهان

صلح حيوانات

 

 

 

مزرعه بزرگي در كنار جنگل قرار داشت . اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يك روز روباهي گرسنه تصميم گرفت با حقه اي به مزرعه برود و  مرغ و خروسي شكار كند .

رفت ورفت تا به پشت نرده هاي مزرعه رسيد . مرغها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روي شاخه درختي پريد . 

 

صلح حيوانات

روباه گفت : صداي قشنگ شما را شنيدم براي همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالاي درخت رفتي ؟

خروس گفت : از تو مي ترسم و بالاي درخت احساس امنيت مي كنم .

روباه گفت : مگر نشنيده اي كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيواني نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند .

خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد

روباه پرسيد : به كجا نگاه مي كني ؟

خروس گفت : از دور حيواني به اين سو مي دود و گوشهاي بزرگ و دم دراز دارد . نمي دانم سگ است يا گرگ ! 

روباه گفت : با اين نشاني ها كه تو مي دهي ، سگ بزرگي به اينجا مي آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم .

 

خروس گفت : مگر تو نگفتي كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند ، پس چرا ناراحتي ؟

روباه گفت : مي ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد . !  و بعد پا به فرار گذاشت .

و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد . 

جمعه 7 خرداد 1395  9:48 AM
تشکرات از این پست
emamedavazdah zahra_53
emamedavazdah
emamedavazdah
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1388 
تعداد پست ها : 6316
محل سکونت : بوشهر

پاسخ به:صلح حيوانات

به این میگن خروس تحصیل کرده پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات

بعد بگین درس بده پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات پاسخ به:صلح حيوانات

جمعه 7 خرداد 1395  2:12 PM
تشکرات از این پست
zahra_53 fatemeh_75
دسترسی سریع به انجمن ها