رو به گندم زارها می آيی ای مولای گندمگون
آيه ی صلحند چشمان شما «والتين والزيتون»
ابروانت خط نستعليق خطاطی زبردستند
آخرين بيت از غزلهايی خيال انگيز و يکدستند
بيتِ آخر حالتش اين است، غافلگير خواهد کرد
ـ ناز دارد ـ می رسد هرچند گاهی دير خواهد کرد
نرگس اينجا غرق در ترکيب خالت با لب است امشب
«آن شب قدری که گويند اهل خلوت امشب است »، امشب
دارد از بالا محمد هم خودش را در تو می جويد
می زند بر شانههای حيدر و با شوق می گويد:
مثل زهرا می شود از دور چشمش را که می بندد
خوب با دقت نگاهش کن علی ! مثل تو می خندد
بی محمد مانده يثرب تا تو شب با ماه تنهايی
بی علی مانديم تا تو باز هم با چاه تنهايی
لحظه ها را بی تماشايت نگو باور کنم مولا!
«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا!
تا کی اينجا قصه ی خورشيد پنهان را بخوانم من
«يوسف گمگشته باز آيد به کنعان» را بخوانم من
با ستاره منتظر می مانم آری صبح نزديک است
آه بيدارانِ اين شب زنده داری! صبح نزديک است
#قاسم_صرافان