بوی خدا
این انسی که مولانا با مشک دارد،با بو دارد
دست ما را می گیرد و کم کم به عالم ربوبی می برد،
می گوید که وقتی یک شکارچی به دنبال یک آهویی می دود،
عزم شکار آهو می کند،
آهو از او بسیار دور است،
اول آثار پای آهو را می بیند:
همچو صیادی پی اشکاف شد
گام آهو دید و بر آثار شد
دارد وصف حال یک سالک را میگوید،سالکی که به دنبال خدا میگردد،به دنبال محبوب ازلی می گردد،
اول جای پایش را می بیند.
حالا این جای پا خیلی چیزها می تواند باشد:
فرض کنید سخن یک سخنگو
ارشاد یک مرشد...
پیش می رود دنبال این آثار پا را میگیرد:
چند گاهش گام آهو در خور است
بعد از آنش ناف آهو رهبر است
تا یک مسافتی این جای پای آهو او را به جلو می برد،
نزدیکتر که شد دیگر بوی نافه ی آهوست،دیگر به جای پای آهو کاری ندارد،
بویی در بیابان پیچیده که او را مست می کند،
دیگر حاجت ندارد به زمین نگاه کند و نمونه برداری کند،
دیگر می تواند چشمهایش را هم بگذارد و جلو برود و این بو او را می کشاند تا اینکه اینقدر پیش می رود که خود آهو را می بیند.
بوی آهو اینجا واسطه ی شگرفیست.
واسطه ای ست که شما را ازتقلید رهایی می بخشد.
تقلید یعنی وقتی که جای پا را میبینیدگام به گام باید آن را دنبال کنید،
تخلف و تخطی نکنید.
اما بعد از این نوبت مستی میشود،
اینجاست که شما می فهمید درست آمده اید،
وارد یک وادی دیگر شده اید،
سعی خودت را کرده ای و داری پاداشت را می گیری:
چند گاهش گام آهو در خور است
بعد از آنش ناف آهو رهبر است
بعد از اینکه بوی نافه را شنید و توانست آهو را ببیند به تعبیر مولوی دیگر نه تنها آهو را شکار نمی کند بلکه خودش شکار آهو می شود:
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادی است
بر درم ساکن شو و بی خانه باش
دعوی خویشی مکن بیگانه باش
*برگرفته از سخنرانى #بوی_خدا
دکتر سروش
@SchoolofRumi
http://mahsan.rasekhoonblog.com/