0

غزلیات منصور حلاج

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

در راه شهرستان جان از عشق شه رهبر کنم
وز خاک پاي عاشقان بر فرق سر افسر کنم
آيم بدرياي قدم وز فرق سر سازم قدم
در بحر چون غوطي خورم دامن پر از گوهر کنم
در دار ضرب کبريا از عشق جويم کيميا
مس وجود خويش را بگدازم آنگه زر کنم
شمع ار نگويد ترک سر نورش نگردد بيشتر
من نيز از سوز جگر چون شمع ترک سر کنم
چون از محيا آن ستد هر دم حميائي دهد
من از حدق سازم قدح وز جان خود ساغر کنم
رخساره گلگون او چون باده پيمائي کند
من عقل زاهد رنگ را مست مي احمر کنم
سري که در سردابه ها پنهان کند ارباب دل
چون وقت کشف راز شد من فاش بر منبر کنم
در هر جميلي حسن تو آشفته ميدارد مرا
مي جز يکي نبود اگر من شيشه را ديگر کنيم
اي عشق بر درگاه خود ره ده حسين خسته را
تا شاهي هر دو جهان از خدمت اين در کنم
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

ز روي لطف اگر اي مه شبي آئي بمهمانم
سر و جان گرامي را بخاک پايت افشانم
غباري کز سر کويت نسيم صبحدم آرد
بخاک پاي تو کان را درون ديده بنشانم
بگاه جلوه حسنت توانم باختن جانرا
وليکن ديده از رويت گرفتن باز نتوانم
چو من از عشق تو داغي چو لاله بر جگر دارم
نباشد رغبتي هرگز بگلشنهاي رضوانم
ترا خون ريختن زيبد که زخمت مرهم جانست
مرا جان باختن شايد که من مشتاق جانانم
حديث جنت و دوزخ کنند ارباب دين و دل
چو من حيران جانانم نه اين دانم نه آن دانم
چو عيد اکبر از وصلت حسين بينوا يابد
زهي دولت اگر سازي به تيغ عشق قربانم
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

نبودم يکنفس طاقت که چشم از يار بربندم
کنون در خواب اگر بينم خيال دوست خورسندم
بجانت اي دلارامم که تا غايب شدم از تو
بدل مشتاق ديدارم بجانت آرزومندم
شدم صيد و همي گفتم که بر بندي بفتراکم
بناگه از جدائيها جدا شد بند از بندم
اگر خاک وجود من برد باد فنا هرگز
بگرد دامنت گردي نشستن نيز نپسندم
در ايام فراق تو ز غيرت دوختم ديده
نپنداري که دور از تو نظر بر غيرت افکندم
بخاک پاي تو جانا که کحل چشم خود سازم
اگر باد آورد گردي ز خوارزم و سمرقندم
چو من ديوانه عشقم نخواهد داشتن سودي
اگر حاکم نهد بندم وگر عاقل دهد پندم
مرا گفتي حسين از من که دل برکندي و رفتي
نکندم دل ز تو جانا وليکن جان بسي کندم
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي دل از وحشت سراي دار گيتي کن کران
بال همت باز کن بر پر بر اوج لامکان
چون قباي جان تو دارد طرازي از بقا
دامن همت ز گرد عالم فاني فشان
در نورد اين فرش خاکي را که هنگام عروج
هست مرغ همتت را عرش کمتر آشيان
در مغيلان گاه غولانت چرا بايد نشست
چون چراگاهت مقرر گشت در گلزار جان
سرمه چشم دل از خاک سياه فقر کن
پيش از آنساعت که گردد استخوانت سرمه دان
کشتي عمرت از اين غرقاب کي يابد نجات
تا هواي نفس تو باد است و شهوت بادبان
چون هماي همتت بگشاد بال کبريا
باشد از يک بيضه کمتر پيش او هفت آسمان
از پي اسرار اسري شبروي کن شبروي
تا براق دولتت را برق نبود همعنان
گر بخلوتخانه وحدت ترا باري بود
خويشتن چون حلقه باري از درونشان در نشان
دلدل دل در چراگاه از رياض خلد ساز
چشم آخر بين تو بند از آخور آخر زمان
از نويد عاطفت والله يدعوا گوش کن
تا ترا رضوان شود در روضه کمتر ميزبان
توشه اي از خوشه چرخ و ثوابت کم طلب
چون خران کاه کش کمجوي راه کهکشان
چشم بر قرص مه و خورشيد تا کي باشدت
بگذر و بگذار با دونان گيتي اين دونان
زين اباي بي نمک دستت ميالا تا شوي
بر سر خوان ابيت عند ربي ميهمان
پاسبان بر بام قصرت از قصور همت است
بندگي کن تا شود حفظ خدايت پاسبان
سايبان از فضل حق گر هست هيچت باک نيست
بر در و ديوار قصرت گر نباشد سايبان
همدمي چون نيست پيدا راز پنهان خوشتر است
محرمي چون نيست حاصل مهر بهتر بر دهان
زين زبان داني شوي فردا زباني را زبون
گر تو نتواني شدن امروز مالک بر زبان
بر در و ديوار کثرت آتش دل چون زني
يابي از توفيق حق بر بام وحدت نردبان
گر غبار بندگي سازي طراز آستين
بر در قربت تواني گشت خاک آستان
دم ز آوا برکش و با رنگ بي رنگي بساز
رنگ و آوا را بهل با ارغوان و ارغنان
باديه پر غول و تو در خواب غفلت مانده اي
با چنين خفتن عجب باشد اگر يابي امان
کعبه مقصود دور است و تو غافل خفته اي
خيز و محمل بند چون در جنبش آمد کاروان
قافله بگذشت و تو بانگ درا مي نشنوي
زانکه هست از جوش غفلت گوش جان تو گران
مال و سر افشان بپاي فقر و جان ايثار کن
کين متاع نازنين نايد بدستت رايگان
چون نجيب فقر آمد زير زينت کي کند
حادثات دهر سوي تو جنيبتها روان
ديده از عيب همه اسرار بايد دوختن
تا زبانت گردد از اسرار غيبي ترجمان
مرد معني را ز قول و فعل ميبايد شناخت
راه حق نتوان سپردن با رداء و طيلسان
طيلسان بر دوش تو سودي نخواهد داشتن
چون تو با معجر برون آئي از اين طي لسان
تا تو با خويشي نيابي هرگز از جانان خبر
بي نشان شو تا تواني يافت از وصلش نشان
از هويت دم زني باشي عزيز هر دو کون
با هوا همراه گردي آيدت ذل هوان
کي رسي از لا بالا تا نباشد مرترا
مرکب لاهوت از الا و هو در زير ران
دل بوسواس امل دور افتد از حضرت بلي
آدم از يک وسوسه بيرون شد از صدر جنان
راه حق در پيش و رهبر نفس هشداري حسين
منزلت پر آفتست و غول داري ديده بان
نفس چون در ملک خورسندي برافرازد علم
خسروش خاسر نمايد هم بود طاغي طغان
گر ز سر نيستي و هستيت باشد خبر
کي شود از نيستي غمگين ز هستي شادمان
عمر کوته شد سکندر را بدان ملکي که هست
خضر را با مفلسي بنگر حيات جاودان
اي خداوندي که بر مرصاد جانها حاکمي
جان ما را زين رصدگاه حوادث وارهان
فکر سوداي جهان جان مرا محبوس کرد
جان خلاصم ده ز فکر اينم و سوداي آن
پادشاها از کمال لطف خود ده جذبه اي
وانگه اين بيچاره را از ننگ هستي وارهان
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اگر چه شد دل ريشم ز دست هجر تو خون
نشد خيال وصال تو از سرم بيرون
وفا و مهر تو از جان و دل همي ورزم
اگر چه ميکشم از تو جفاي گوناگون
ز عين جهل بود گر ز عشق برگردم
ز بار غم الف قدم ار شود چون نون
نماند طاقتم از هجر و صبر من کم شد
وليک عشق تو هر لحظه ميشود افزون
برفته از دل من نقش غيرت از غيرت
درون مسکن دل عشق تو نمود سکون
اگر نه بسته زنجير طره ات گردم
خرد هر آينه نسبت کند مرا مجنون
ز بسکه گريه کنان از در تو ميگذرم
شده ست کوي تو از خون ديده ام گلگون
هزار کس چو حسين آمدند بر در تو
دمي ز خانه برون شو براي اهل درون
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:38 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

روزي اگر گذار تو افتد بخاک من
فرياد بشنوي ز دل دردناک من
لعلت حيات ميدهد اي دوست باک نيست
گر غمزه تو سعي کند در هلاک من
در عشق تست جامه جانم هزار چاک
گر خلق بنگرند گريبان چاک من
در عشق روي و موي تو چون خاک گشته ام
نشگفت اگر دمد گل و ريحان ز خاک من
تاک وجود من عنب عشق بر دهد
بنگر چه پاک اصل فتاد است تاک من
مه را ز مهر نور فزايد از آن فزود
حسن رخت ز مهر دل و جان پاک من
اي عشق تيغ برکش و قتل حسين کن
تا از ميانه دور شود اشتراک من
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي در همه عالم پنهان تو و پيدا تو
هم درد دل عاشق هم اصل مداوا تو
با ما چو درآميزي گويم ز سر مستي
ما جمله توايم اي جان يا خود همگي ما تو
در کسوت هر دلبر هم چهره تو بنموده
در ديده هر عاشق هم کرده تماشا تو
پوينده بهر پائي گيرنده بهر دستي
با چشم و زبان ما بينا تو و گويا تو
از نيستي و هستي صد مرتبه افزوني
برتر ز همه اشيا اندر همه اشيا تو
اي عشق توئي عاشق در کسوت معشوقي
هم وامق شيدائي هم دلبر عذرا تو
گه ناز کني با ما گاهي بنياز آئي
اين هر دو ترا زيبد مجنون تو و ليلا تو
از ديده هر عاقل پيوسته توئي پنهان
وندر نظر عارف همواره هويدا تو
در ميکده وحدت از عقل بتشويشيم
در ده قدح باده اي ساقي و صهبا تو
من نقد دل و جان را در پاي تو افشانم
گر دست دهد خلوت اي دوست شبي با تو
با غمزه فتانت از بهر حسين الحق
انگيخته اي اي جان صد فتنه به تنها تو
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

جان خود قربان به تيغ جان ستانش ميکنم
تا بدين حيلت به بندم خويش بر فتراک او
هر کجا عشقش کشد حاشا که از وي سرکشم
عشق او سيلي است خون آشام و من خاشاک او
خواست عقل کل که داند از کمالش نيم جزو
گشت از اين ادراک عاجز فکرت دراک او
گر چه کنجي نيست خالي از فروغ آفتاب
چشم خفاشي ندارد طاقت ادراک او
تا شوم در پيش جانان سرخ رو خواهم مدام
تا بريزد خون جانم غمزه بي باک او
جامه عشقش چو گيرم جامه جان را چه قدر
تا نينديشم من آشفته دل از چاک او
باک کي دارد ز کشتن در ره عشقش حسين
نيست جز مردن مراد عاشقان پاک او
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

بر جگر آبم نماند از آتش سوداي او
خاک ره گشتم در اين سودا که بوسم پاي او
بستم از غيرت در دل را بروي غير دوست
تا که خلوتخانه چشم دلم شد جاي او
دارم از جنت فراغت با رخ جان پرورش
نيستم پرواي طوبي با قد رعناي او
ساکنان عالم بالا نهند از روي فخر
سر بر آن خاکي که بنهد پاي بر بالاي او
سنبل اندر باغ پيچيده ز دست طره اش
لاله بر دل داغ دارد از رخ زيباي او
گر نديدي رسته از شکر نبات اينک ببين
سبزه خط بر لب شيرين شکرخاي او
کلبه تاريک من خواهم که يکشب تا بروز
روشنائي يابد از روي جهان آراي او
گر ز دست من رود سرمايه سود دو کون
پاي نتوانم کشيدن باز از سوداي او
از سر کويش بجنت روي کي آرد حسين
نيست غير از کوي جانان جنت المأواي او
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

پاي خيال سست شد در طلب وصال تو
کاش بخواب ديدمي يکنفسي خيال تو
آه که کي سپردمي راه بکوي کبريا
گر نشدي دليل من پرتوي از جمال تو
هر که ز روي مسکنت خاک ره طلب نشد
محرم راز کي شود در حرم جلال تو
بلبل جان گسسته دم بي گل سوري رخت
طوطي طبع بسته لب بي شکر مقال تو
از لب روح بخش تو آب زلال ميچکد
بو که بکام دل چشم چاشني زلال تو
دام شکار جان من سلسله هاي طره ات
دانه طاير دلم نقش خيال خال تو
چند ز گفتگو حسين هان رخ است و جان و سر
حال بجو که هرزه است اين همه قيل و قال تو
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي دل و جان عاشقان شيفته لقاي تو
عقل فضول کي برد راه بکبرياي تو
بلبل طبع با نوا از چمن شمايلت
طوطي روح را دهن پر شکر از عطاي تو
آتش جان خاکيان نفخه بي نيازيت
آب رخ هوائيان خاک در سراي تو
گشته قرار آسمان پايه قدر بنده ات
بوده و راي لامکان سلطنت گداي تو
ديده بدوخت از جهان آنکه بديد طلعتت
گشت جدا ز خويشتن هر که شد آشناي تو
هست ترا بجاي من بنده بي شمار ليک
آه که بنده ترا نيست شهي بجاي تو
تيغ بکش بکش مرا تا برسي بکام دل
جان هزار همچو من باد شها فداي تو
پيش سگان کوي تو جان برضا همي دهم
جان حسين اگر بود واسطه رضاي تو
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي که در ظاهر مظاهر آشکارا کرده اي
سر پنهان هويت را هويدا کرده اي
تا بود در واحديت مراحد را فتح باب
از تجلي اولا مفتاح اسما کرده اي
از مقام علم مطلق آمده در جمع جمع
کششف سرقاب قوسين او ادني کرده اي
تا هويدا از الف گردد حروف عاليات
خود الف را از تجلي دوم با کرده اي
در مجال جلوه داده آفتاب ذات را
زو همه ذرات ذريات پيدا کرده اي
انصداع جمع و شعب و صدع در هم بسته اي
تا چنان ظاهر شود گنجي که اخفا کرده اي
فرق وصف فرحت افکنده ميان ذات و اسم
گرچه اول اسم را عين مسمي کرده اي
پي سپر کرده مراتب از طريق سلسله
وز پي رجعت ره از سر سويدا کرده اي
ساکنان ظلمت آباد عدم را ديده ها
از رشاش نور هستي نيک بينا کرده اي
تا نپوشد شاهد غيب از شهادت چادري
پود و تار از کاف و نون ابر انشا کرده اي
چون درخشيد آفتاب رحمت رحمانيت
مطلعش از قبه عرش معلا کرده اي
جسته عشق عنصري بر فتق گاه استوار
پس خطاب انبيا طوعا و کرها کرده اي
در خلافت تا نماند مر ملايک را خلاف
بر رموز علم الاسماش دانا کرده اي
کرده بر ارض و سما عرض امانت پيش از اين
در قبول آن جمله را حيران و در وا کرده اي
پس ضعيفي را براي حمل آن بار قوي
از کمال قدرت و قوت توانا کرده اي
خاکئي را خلعت تکريم و تشريف عظيم
از نفخت فيه من ررحي هويدا کرده اي
تا نباشد جز تو مشهودي چو واحد در عدد
مراحد را ساري اندر کل اشيا کرده اي
از سر غيرت که تا غيري نيارد ديدنت
پس بچشم خويشتن در خود تماشا کرده اي
نکهتاي عشق را با جان مشتاقان خويش
بي زبان خود گفته و بي گوش اصغا کرده اي
در ميان ظاهر و باطن فکنده وصلتي
نام ايشان ظاهرا مجنون و ليلي کرده اي
عشق را از سر منظوري و وجه ناظري
گاه وامق خوانده نامش گاه عذرا کرده اي
بهر اظهار کمال سطوت سلطان عشق
عاشق و معشوق را در عشق يکتا کرده اي
عاشقان بينوا را خوانده بر طور وجود
مر کليم جانشان را مست و شيدا کرده اي
باده نوشان ازل را از حدق داده قدح
وز تجلي جمالت مست صهبا کرده اي
از يکي مي هر کسي را داده مستي اي دگر
آن يکي را درد و اين يک را مداوا کرده اي
آن يکي تابش که فايض گردد اندر آفتاب
کهرباي اصفر و ياقوت حمرا کرده اي
در خرابات خرابي صفات بوالبشر
از نعوت ايزدي عيش مهنا کرده اي
نقلشان فرموده از ناسوت ادني بعد از اين
نقل و نزل مجلس از لاهوت اعلا کرده اي
از پي رندان محبوس اندر اين محنت سرا
کمترين جامي از اين نه توي مينا کرده اي
ماهر اصباغشان وز شاه خاور مطبخي
باد را فراششان وز ابر سقا کرده اي
در همه عالم نميگنجي ز روي کبريا
ليک در کنج دل اشکستگان جا کرده اي
اي منزه از مکان و اي مبرا از محل
تا چه گنجي کاندر اين ويرانه مأوي کرده اي
سوخته قدوسيان را جان ز حسرت بارها
آنچه با اين از ضعيفان فيض يغما کرده اي
اولا از فيض اقدس قابليات وجود
داده وز فيض مقدس بذل آلا کرده اي
روز آخر گشته و ما را شبستان تيره بود
ناگهان عالم پر از خورشيد رخشا کرده اي
ماه ملت را تمامي داده از مهر نبي
مجلس ما را منير از ماه طه کرده اي
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

گفته اي اليوم اکملت لکم دين الهدي
آن زمان کين رحمت مهداة اهدا کرده اي
تا ز مهر او تواند صبح صادق دم زدن
غره او را ز نور مهر غرا کرده اي
تا بود شب آيتي از گيسوي مشگين او
طره هاي ليل را از وي مطرا کرده اي
تا نسيم جعد او همراه کرده نکهتي
زو همه آفاق را پر مشک سارا کرده اي
شمه اي را از نسيم گلستان خلق او
رشک انفاس روانبخش مسيحا کرده اي
آن ملاحت داده اي او را که از يک ديدنش
يوسفان شش جهت را چون زليخا کرده اي
در بهار شرع از باغ رياحين و خضر
صحن غبرا را چو سطح چرخ خضرا کرده اي
کوس سبحاني بنام آن شه گيتي زده
مهر منشور جلال او را منيرا کرده اي
در معارج از مدارج داده او را ارتقا
کم کسي را واقف از اسرار اسري کرده اي
گاه رمي او ز قول ما رميت اذرميت
بر رموز مخفي توحيد احيا کرده اي
اصفيا را صف زدن فرموده بر درگاه او
عيش ارباب صفا زيشان مصفا کرده اي
بر زبان نطق مهر خامشي پس چون زنم
چون تو کشف سر عشق از من تقاضا کرده اي
کشور جان را گرفته از کف سلطان عقل
با سپاه عشق شورانگيز يغما کرده اي
خسروانه نکته شيرين بگوش جان من
خوانده و آفاق را پر شور و غوغا کرده اي
کرده غارت جملگي سرمايه عقل مرا
جان غم فرسود من آماج سودا کرده اي
ما ظلوميم و جهول از احتمال بار يار
گر چه رسوائيم يارب ني تو رسوا کرده اي
کي پذيرد شأن ما پستي ز طعن قدسيان
قدر ما را چون ز کرمنا تو اعلا کرده اي
از حمال بار کي ترسيم چون تو از کرم
حمل ما را صد تلافي از حملنا کرده اي
از طريق لطف و احسان وارهان ما را ز ما
ايکه مجموع حجاب ما هم از ما کرده اي
غير لااحصي چه گويد در ثناي تو حسين
زانکه حمد خويشتن را هم تو احصا کرده اي
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي وجودت مظهر اسماي حسني آمده
وي ز جودت عالم و آدم هويدا آمده
بر قد قدرت لباس صافي لولاک چست
وز لعمرک بر سرت تاج معلا آمده
سوي اقليم وجود از ظلمت آباد عدم
نور ذاتت رهنماي کل اشيا آمده
در هواي آفتاب ذات تو ديده ظهور
آنچه از ذرات ذريات پيدا آمده
رتبه علياي قرب قاب قوسين از قياس
گاه معراج تو منزلگاه ادني آمده
مظهر اسرار غيبي بوده ذاتت لاجرم
سر غيب مطلق از تو آشکارا آمده
پايه قدر ترا از روي مجد کبريا
پاي عزت بر فراز عرش اعلا آمده
ظاهرت مجموعه مجموع عالمها شده
باطنت مرآت ذات حق تعالي آمده
گشته در کونين جزوي از کمالت آشکار
عقل کل در درک آن حيران و دروا آمده
شمس در هر ذره ميتابد ولي خفاش را
ضعف ديده پرده خورشيد رخشا آمده
اول از حضرت چو نور ذات تو پيدا شده
غره صبح ازل زان نور عزا آمده
آخر روز از تعين چون لباست داده حق
طره ليل ابد از وي مطرا آمده
چون تلاطم کرده موج بخشش از بحر کفت
قطره اي از رشح فيضش هفت دريا آمده
چون تبسم جسته چين عنبرين گيسوي او
شمه اي از بوي عطرش مشک سارا آمده
روح خلق تو کزو روح روان يابند خلق
حيرت انفاس جانبخش مسيحا آمده
پرتوي از مهر آن مهري که داري در کتف
غيرت اعجاز صاحب کف بيضا آمده
خلوت خاص احد کز لي مع الله آمده ست
در حرم کس زان حريم محترم نا آمده
احمد مرسل در او با ميم من تا برده راه
بر درش ناموس اکبر حلقه آسا آمده
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي ز ما و من شده فاني بهنگام شهود
پس ترا بر مقعد صدق احد جا آمده
بر سر خوان ابيت عند ربي بهر تو
بي ابا هر شب اباهاي مهيا آمده
از شراب لايزالي وقت نوشيدن ترا
اسم باقي خدا ساقي صهبا آمده
در دبستاني که تو در وي ادب آموختي
تا دلت بر سر آن آداب دانا آمده
آدمي گر شد معلم مرملايک را بفضل
همچو طفلان از براي حفظ اسما آمده
قصر قدرت را چو معمار قدر آراسته
صد هزاران کسر از او در طاق کسرا آمده
صد مسارت در سيا و از قدومت ساده را
وافتي از ترس تو در دين ترسا آمده
خاک پايت آب رحمت بود کز تأثير او
نار اهل النار را آسيب اطفا آمده
هر کجا رايت علم افراشته از روي نصر
رايت فتح آيت انا فتحنا آمده
در حديبيه پس از رجعت بصد نصر و ظفر
فتح خيبر از پي تصديق رويا آمده
بعد از آن از فتح مکه با جنود ايزدي
بر سر منشور تصديق تو طغرا آمده
تا تو بر يک پا نسوزي تا سحر مانند شمع
از پي وضع قدمها امر طه آمده
تا سوي لاهوت بيرون آئي از ناسوت دون
از الوهيت چو بر جانت تجلي آمده
مارميت اذرميت لکن الله رمي
خلعتي بر قد تو بس چست و زيبا آمده
آنچه ايزد بيعتت را بعيت الله خوانده است
بر کمال ذات تو برهان دعوي آمده
اي حبيب حق توئي محبوب ارباب صفا
عيش ايشان لاجرم از تو مصفا آمده
ساعد دين هدي را زيب تازه داشتن
هم به پشت و بازوي يارانت يارا آمده
آن ولي حق وصي مصطفي کز فضل او
اهل گيتي را بدرگاهش تولا آمده
آفتاب آسمان قدري که ز ابردست او
برقهاي آبگون بر فرق اعدا آمده
نور چشم دين و ملت هست سبطينت که هست
خاک پاشان توتياي چشم جوزا آمده
مشتري خاک پاشان زهره زهرا شده
زانکه هر يک قرة العينين زهرا آمده
خوف عمين تو خالي کرده گيتي از سگان
زانکه هر يک در دغا چون شير هيجا آمده
نيست اندر دست ما غير از درودي والسلام
بر تو و بر آل و اصحاب موفا آمده
اي عزيز مصر معني طوطي طبع حسين
هر زمان از شکر شکرت شکرخا آمده
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 26 اردیبهشت 1395  8:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها