0

غزلیات منصور حلاج

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزلیات منصور حلاج

زهره ام ساقي و مه جام مدام است امشب
فلکم چاکر و خورشيد غلام است امشب
باده در مذهب عشاق حلال است ايندم 
خواب بر عاشق مشتاق حرام است امشب
ميکنم جامه ازرق گرو باده مدام 
که تنم را هوس جام مدام است امشب
ساقيا تا بسحر جام دمادم در ده 
زانکه ما را نه غم ننگ و نه نام است امشب
شمع را گو ننشانند که در مجلس ما 
شمع رخساره آن ماه تمام است امشب
شاد باش اي دل غمديده که در عين بلا 
الف قد حسود تو چو لام است امشب
ميدهد دشمنم از غصه بناکامي جان 
که من دلشده را دوست بکام است امشب
تا سحر در هوس پسته شکر بارش 
طوطي طبع مرا ذوق کلام است امشب
از فروغ رخ آن حور پريچهره حسين 
کنج کاشانه ما دار سلام است امشب

شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

تا بکي ناله و فرياد که آن يار کجاست 
همه آفاق پر از يار شد اغيار کجاست
آتش غيرت عشق آمد و اغيار بسوخت 
چشم بازي که نبيند بجز از يار کجاست
سر توحيد ز هر ذره عيان ميگردد 
پر نيازي که بود واقف اسرار کجاست
همه ذرات جهان آينه مطلوبند 
خورده بيني که بود طالب ديدار کجاست
يوسف مصري ما بر سر بازار آمد 
اي عزيزان وفا پيشه خريدار کجاست
عيسي خسته دلان ميرسد از عالم غيب
سر بيمار که دارد دل بيمار کجاست
هر که بيدار بود دولت بيدار بود 
دوست در جلوه ولي عاشق بيدار کجاست
از شراب شب دوشينه خماري دارم 
ساقيا بهر خدا خانه خمار کجاست
چند گوئي که مگو سر غم عشق حسين 
خود من سوخته را طاقت گفتار کجاست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

خلق عالم بجمالت نگرانند اي دوست 
وز غمت نعره زنان جامه درانند اي دوست
ما بر آنيم که مانند تو منصوري نيست 
همه ارباب نظر نيز بر آنند اي دوست
عاقلاني که ملامت ز غم عشق کنند 
مگر از حسن رخت بيخبرانند اي دوست
زاهدان سرمه ز خاک قدمت گر نزنند 
ظاهر آنست که بس بي بصرانند اي دوست
مخلصاني که نظر بر چو تو منصور کنند 
ني چو اصحاب هوا کج نظرانند اي دوست
خاک پائي که بجان زينت افسر سازند 
سروراني که همه تاج ورانند اي دوست
چون حسين از همه مخلص تر و بيچاره تر است 
از چه مخصوص عنايت دگرانند اي دوست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:38 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

الا اي کعبه دولت مرا خاک سر کويت 
ندارد جان من قبله بجز محراب ابرويت
اگر در روي مهروئي بمهر دل نظر کردم 
نکردم جز بدان وجهي که هست آيينه رويت
ز عشق روي گل بلبل نکردي ناله و غلغل 
اگر اندر نهاد گل نديدي نکهت رويت
دلم وقت گل و سنبل هوادار صبا زان شد 
که تا يابد از او هر دم گذر بر چين ابرويت
صبا دکان عطاري گشادن کي توانستي 
که او را نيستي هر دم گذر بر سنبل مويت
بصورت گه گه ار روئي بسوي غيرت آوردم 
ز غيرت رخ متاب از من که دارم روي دل سويت
ز مژگان زن حسين خويش را از گوشه تيري 
که ميدانم نخواهد بد کمان او ببازويت

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

تا عشق توام بدرقه راه حجاز است 
اندر حرم وصل دلم محرم راز است
احرام در دوست چو از صدق ببستيم 
در هر قدمي کعبه صد گونه نياز است
عمريست که از آتش سوداي تو چون شمع 
کار دل آشفته من سوز و گداز است
نزديک محبان ره کعبه دو سه گام است 
کوته نظر است آنکه بگويد که دراز است
عشقست که در کسوت هر عاشق و معشوق 
گه اصل نياز است و گهي مايه ناز است
تا سلطنت عشق شود ظاهر و پيدا 
آفاق پر از قصه گيسوي دراز است
من بنده ندارم هنري در خور شه ليک 
از روي کرم شاه جهان بنده نواز است
عشاق نوا چون ز در دوست بيابند 
در جان حسين آرزوي عزم حجاز است

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

من دلي دارم که در وي جز خيال يار نيست 
خلوت خاص است و اين منزلگه اغيار نيست
از تجلي رخش آفاق پر انوار شد 
ليک اعمي را خبر از تابش انوار نيست
ذره ذره ترجمان سر خورشيد است ليک 
در جهان يک خورده دان واقف اسرار نيست
کوس رحلت زد سحرگه قافله سالار عشق 
آه از اين حسرت که بخت خفته ام بيدار نيست
آخر اي رضوان مرا با قصر جنت کم فريب 
عاشق ديدار او قانع بدين ديوار نيست
خويشتن ديدن بود در راه حق ترک ادب 
بي ادب را در حريم عزت او بار نيست
چند ميگوئي کمر از بهر خدمت بسته ام 
ديدن خدمت بنزد يار جز زنار نيست
نوش شربتهاي وصلش نيست بي نيش فراق 
هيچ خمري بي خمار و هيچ گل بيخار نيست
چون حسين آنکس که عمرش نيست صرف عشق دوست 
آنچنان کس هيچ وقت از عمر برخوردار نيست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

دلا اگر نفسي ميزني بصدق و صفا 
بجان بکوش که باشي غلام اهل وفا
بهر قبيله چه گردي اگر تو مجنوني 
بيا و قبله گزين از قبيله ليلا
چو تشنه لب به بيابان هلاک خواهي شد 
غنيمتي شمر اي دوست صحبت دريا
اگر تو لذت ناز حبيب ميداني 
شفا ز رنج بجوي و ز درد خواه دوا
اگر ستم رسد از دوست هم بدوست گريز 
کجا رود بجهان وامق از در عذرا
مجوي جانب جانان ز عقل راهبري 
که عشق دوست بود سوي دوست راهنما
ميان شب بچراغ آفتاب نتوان جست 
که آفتاب هم از نور خود شود پيدا
بپاي مورچه نتوان بکوه قاف رسيد 
برو تو تعبيه کن خويش در پر عنقا
طريق عقل رها کن بعشق ساز حسين 
اگر تو عاشق عشقي و عشق را جويا

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي آنکه جانم سوختي با داغ محنت بارها 
دارم من آشفته دل با سوز عشقت کارها
گر چه ميان آتشم با داغ درد تو خوشم 
عاقل اگر چه ميکند بر حال من انکارها
با يادت اي پيمان گسل خالي شد از اغيار دل 
آيينه صافي کي شود بي صيقل از زنگارها
من سوي تو بشتافتم روي از دو عالم تافتم 
چون نور ايمان يافتم بگسستم اين زنارها
آئي بهنگام چمن ور نيز بگزيدي وطن 
و اندر دل پر درد من از غم نشاندي خارها
از شوق تو اي دل ربا آتش فتد در جان ما 
چون آورد باد صبا بوي تو از گلزارها
بگذر حسين از علم تن بشناس جان خويشتن 
ناحق دهد صد علم و فن بگذر از اين گفتارها

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي روي دلارايت آتش زده در جانها 
درد غم سودايت سرمايه دورانها
چون از غم عشق تو صد جامه جان چاکست 
عشاق چه غم دارند از چاک گريبانها
صد طاير جان هردم پروانه صفت سوزد 
گر همچو رخت باشد شمعي بشبستانها
گل چاک زده جامه بر بوي تو در گلشن 
از بهر خريداري از پرده بدامانها
در ميکده وحدت چون شير و شکر اي جان 
درد و غم عشق تو آميخته با جانها
کوي تو و روي تو چون کعبه و عيد آمد 
جانهاي نکوکيشان در پيش تو قربانها
عقلم همه فنها را آراسته بود اول 
چون عشق تو برخواندم از ياد برفت آنها
شعري که حسين اي جان در وصف تو پردازد 
هر بيت از او شايد سر دفتر ديوانها

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:39 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

اي سوخته ز آتش عشقت جگر مرا 
وي برده درد عشق تو از خود بدر مرا
عشق تو چون قضاي ازل خواهدم بکشت 
معلوم شد ز عالم غيب اين قدر مرا
عمرم گذشت و از تو خبر هم نيافتم 
يا آنکه نيست در طلب از خود خبر مرا
لب خشگم از هواي تو اي جان و ديده تر 
خود نيست در جهان بجز از خشک و تر مرا
روزيکه لشگر غم تو دل بتاختن 
نبود بغير عشق پناه دگر مرا
گر صد هزار ناوک محنت ز دست دوست 
غير از دل شکسته نباشد سپر مرا
ديوانه ام مرا ز نصيحت چه فايده 
ناصح مده ز بهر خدا دردسر مرا
شيريني و حلاوت شعرم غريب نيست 
کز شکر لعل تست دهن پر شکر مرا
آه حسين در دلت اي جان اثر نکرد 
با آنکه سوخت آتش آه سحر مرا

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

ز درد جور آن دلبر مکن اي دل شکايتها 
که دردش عين درمانست و جور او عنايتها
کليم درگه اوئي گليم فقر در برکش
ز فرعوني چه ميجوئي سرير ملک و رايتها
خليل عشق جاناني درآ در آتش سوزان 
نه نمرودي که تا باشي شهنشاه ولايتها
چه راحتهاست پنهاني جراحتهاي جانانرا 
دريغا تو نميداني جفاها را ز راحتها
اگر چه ناز معشوقي کشد تيغ و کشد عاشق 
بهر دم ميکند لطفي به پنهاني حمايتها
بيا وز عشق موئي را ز من بشنو بگوش جان 
حديث ليلي و مجنون نشانست و حکايتها
منم مجنون آن ليلي که صد ليلي است مجنونش 
بيا در چشم من بنگر ز عشق اوست آيتها
سرشکم لعل و رويم زر شد از تأثير عشق او 
بلي بر عشق آسانست از اينگونه کفايتها
بسوز دل چه ميسازي عجب نبود حسين الحق 
اگر در جان اهل دل کند آهت سرايتها

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:40 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات منصور حلاج

گشت مسلم ز عشق ملک معاني مرا 
شهره آفاق کرد عشق نهاني مرا
از مدد شاه عشق ملک بقا يافتم 
کي بفريبد کنون ملکت خاني مرا
غرقه دريا شدم لاجرم از بهر آب 
هيچ نبايد کشيد رنج اواني مرا
درد و جراحات عشق کم مکن از جان من 
اي که بهنگام درد راحت جاني مرا
از که بود عزتم گر تو ذليلم کني 
کيست که خواند بخويش گر تو براني مرا
از کرم ديگران رنج روانم رسيد 
با همه فقر و الم گنج رواني مرا
خلوت خاص حقي قصر شه مطلقي 
اي دل اهل صفا قبله از آني مرا
نيست مرا حاصلي بي تو ز جان و جهان 
اي که بلطف و کرم جان و جهاني مرا
آنچه بدانم توئي قبله جانم توئي 
نيست بجز سوي تو دل نگراني مرا
از غمت ايماه من پير شدم چون حسين 
آه که آمد بشب روز جواني مرا

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها