0

غزلیات طبیب اصفهانی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزلیات طبیب اصفهانی

برگیر مهر از آنکه به کام دل تو نیست
برکن دل از کسی که دلش مایل تو نیست
تا چند گویم که به خوبان مبند دل
ناصح چکار دل من دل تو نیست
دادی امید وصلم و خرسند نیستم
با یکدگر یکی چو زبان و دل تو نیست
ره در دلش که سخت تر از سنگ خاره است
ای دیده غیر گریه ی بی حاصل تو نیست
گفتی که نیست جای کسی را به محفلم
غیر از طبیب جای که در محفل تو نیست

شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

عشقم آتش زد و از وی خبری پیدا نیست
وه از این آتش پنهان شرری پیدا نیست
به خدنگم چو زدی سینه ی گرمم مشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست
چکنم آه شبم را سحری پیدا نیست
بخت بدبین که اسیریم به کاخی که در او
رخنه ای نیست هویدا و دری پیدا نیست
همه عشاق ز خونین جگرانند و چو من
زآن همه عاشق خونین جگری پیدا نیست
رحمتی کن تو در این بادیه ، ای ابر کرم
به زلال تو ز من تشنه تری پیدا نیست
زورق افکندم و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست
تو چو خورشید جهانتابی و در کشور حسن
جلوه کن جلوه که چون تو دگری پیدا نیست
گشته سرگرم طواف حرم ،آتش نفسی
که ز مرغان حرم بال و پری پیدا نیست
بس گهر ریخته در مخزن اندیشه ولی
چون خیال تو گرامی گوهری پیدا نیست
هر کسی کشت نهالی و بری داد طبیب
کشته ی ماست که او را ثمری پیدا نیست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

از حال ما چه پرسی ای بی وفا که چونست
دارم دل خرابی از غصه ی تو خونست
از شغل می پرستی بازم مدار ناصح
چون عشق کامل افتاد همسایه ی جنونست
هرگز به دل ندارم کین از جفای دشمن
دردی در او نمانده این کاسه سرنگونست
دارد طبیب عشقی پیداست از سرشکش
از پرده ی دل آید اشکی که لاله گونست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

سینه گرم و مژه خونبار و سحر نزدیکست
باخبر باش که آهم به اثر نزدیکست
به رفیقان وطن کیست که از ما گوید
که به ساحل نرسیدیم و خطر نزدیکست
منم آن باغ که دارد به کمین صد آفت
زین چه حاصل که نهالم به ثمر نزدیکست
به طلب کوش که تا منزل مقصود طبیب
راه دوردست ولی پیش نظر نزدیکست

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

رفته عمر و نیم جانی مانده است 
واپسی از کاروانی مانده است
در چمن در ره نشانی مانده است
خاربست آشیانی مانده است
می رود تا پر گشایـد عندلیب 
نه گلی نه گلستانی مانـده است
چشـم از حسرت چو واپس ماندگان 
در قفای کاروانی مانده است
زآن همه مرغان زرین آشیان
طایری در آشیانی مانده است
مانــده داغ رفتگان در دل مرا 
آتشی از کاروانی مانـده است 
ناتوانی بین که چون شمع سحر
در بساطم نیم جانی مانده است
کشتی ما روزگاری شد طبیب
در محیط بیکرانی مانده است

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب
که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
مگر در بزم ما آن آتشین رخسار می آید
که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
به عزم رقص در محفل کمر چون بست می گفتم
که یک عاشق نخواهد برد جانی از میان امشب
تپیدنهای دل از حد گذشت امید آن دارم
که تیر ناز او را سینه ام گردد نشان امشب
نباشد فرصت حرفی ز جوش گریه ام ورنه
شکایتها بسی دارم ز بخت سرگران امشب
عیان شد زنده رودی هر طرف از چشم گریانم
طبیب افتاده ای دیگر به فکر اصفهان امشب

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

درماندگی خود به که گویم خدا را
سلطان ندهد گوش به فریاد گدا را
گویند که هر تیره شبی را سحری هست
گویا سحری نیست شب تیره ما را
گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم
کز برگ گل آسیب رسد آن کف پا را
از شرط وفا نیست چو آزردن عاشق
زین پس مکن خون به دلم شرط وفا را
با حسن تو حسن دگران را چه نمایش
کی در بر خورشید بود جلوه سها را
گفتی که چه شد حال طبیب از ستم ما
عمریست که در هجر تو جان داد نگارا

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

جا در صف عشاق مده اهل هوس را
حیفست که از هم نشناسی گل و خس را
تا بر دلت از ناله غباری ننشیند
از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را
ز آهم که شبیخون به فلک می زند امشب
اندیشه کن ای صبح و نگهدار هوس را
گر دیده به حسرت پی محمل بگشایی
دانی که چه خون می چکد از ناله جرس را
رنجید ز آغاز طبیب آن مه و ترسم
یکبار چو اغیار شمارد همه کس را

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

منزل بسی دور و به پا ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی ای کاروان سالارها 
آگه ز رنج بادیه باشند وا پس ماندگان
محمل نشینان را چه غم باشد ز زخم خارها
هر کس که در این کاروان فهمد زبان عشق را
داند که در بانگ جرس پنهان بود گفتارها
گر باغبان روزی به ما بندد در گلزار را
ما را نگاهی بس بود از رخنه ی دیوارها
با این قد رعنا اگر بر طرف گلشن بگذری
بندد ز طوق قمریان سرو چمن زنارها
عمری طبیب از گفتگو خاموش بودم این زمان
شد آب از سوز دلم مهر لب اظهارها

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

دارد به سحر دعا اثرها
دست من و دامن سحرها
هر شب به امید وعده تو
چشمم شده فرش رهگذرها
از باخبران نشد سراغی
جستیم خبر ز بی خبرها
آزرده دلم هزار افسوس
کافتاده به دام خوش کمرها
هر چند طبیب تلخکامی
ریزد نی خامه ات شکرها

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی

مسکینی و غریبی از حد گذشت ما را
بر ما اگر ببخشی وقتست وقت یارا
چون ریختی به خواری خون مرا بزاری
بر تربتم گذاری کافی ست خون بها را
شه خفته و به درگاه خلقی ز داد خواهان
غفلت ز دادخواهی خود چیست پادشا را
چون رحمت تو گردد افزون ز عذرخواهی
هر چند بی گناهم عذر آورم خطا را
محمل نشین ناقه، ای ساربان بگو کیست
کز ناله می چکد خون در کاروان درا را
از درد خود گشایم کی لب بر مسیحا
هم درد تو فرستی هم تو دهی دوا را
هر چند ما خموشیم ای چرخ بی مروت
حدی بود ستم را ، اندازه ای جفا را
بیگانه ز آشنایان گر گشته ام عجب نیست
بسیار آزمودم یاران آشنا را
ما و طبیب تا چند مخمور در خرابات
اعطوا لنا حمیا یا ایها السکارا

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  4:37 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها