پاسخ به:غزلیات طبیب اصفهانی
عشقم آتش زد و از وی خبری پیدا نیست
وه از این آتش پنهان شرری پیدا نیست
به خدنگم چو زدی سینه ی گرمم مشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست
چکنم آه شبم را سحری پیدا نیست
بخت بدبین که اسیریم به کاخی که در او
رخنه ای نیست هویدا و دری پیدا نیست
همه عشاق ز خونین جگرانند و چو من
زآن همه عاشق خونین جگری پیدا نیست
رحمتی کن تو در این بادیه ، ای ابر کرم
به زلال تو ز من تشنه تری پیدا نیست
زورق افکندم و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست
تو چو خورشید جهانتابی و در کشور حسن
جلوه کن جلوه که چون تو دگری پیدا نیست
گشته سرگرم طواف حرم ،آتش نفسی
که ز مرغان حرم بال و پری پیدا نیست
بس گهر ریخته در مخزن اندیشه ولی
چون خیال تو گرامی گوهری پیدا نیست
هر کسی کشت نهالی و بری داد طبیب
کشته ی ماست که او را ثمری پیدا نیست
شنبه 25 اردیبهشت 1395 4:35 PM
تشکرات از این پست