0

غزلیات حزین لاهیجی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

غزلیات حزین لاهیجی

از دلم برخاست دودی ، آسمان آمد پدید
گَردی از خاطر فشاندم ،خاکدان آمد پدید
حرف عشق آمد به لب ،شور قیامت ساز شد
داغ دل گل کرد ،مهر خاوران آمد پدید
رخ نمودی ، جنّت موعودگردید آشکار
جلوه گر گشتی ، حیات جاودان آمد پدید
خاک بی سرمایه مجنون و خراب افتاده بود
برفشاندی دست و دل ،دریا و کان آمد پدید
یک تبسّم کردی و شور جهان شد آشکار
یک اشارت کردی و صد داستان آمد پدید
بُرقع از رخ تا کشیدی ،جَیبِ گلها چاک شد
سایه تا انداختی ،سرو روان آمد پدید
دیده میگون ساختی ،میخانه ها در گَرد شد
گَرد مژگان ریختی ، دیرِ مغان آمد پدید
ریخت دست غم حزین در دل مرا صد رنگ داغ
سینه ام را چاک زد ،حَشرِ نهان آمد پدید

شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:13 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

سبزه دور از تو مغیلان به نظر می آید
غنچه بی روی تو پیکان به نظر می آید
شده رسوایی ما پردۀ عریانی ما
سینۀ چاک گریبان به نظر می آید
دل از آسایش دوران نشود جمع مرا
زلف ایّام پریشان به نظر می آید
پردۀ حسن شده بر رخ مقصود نقاب
این چو از دیده رود ، آن به نظر می آید
نگذری سرسری از دفتر ایجاد، حزین!
مشکل آنجاست که آسان به نظر می آید

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

لب تشنۀ تیغم ، ز کوثر چه گشاید؟
دریا کش زخمیم ، ز ساغر چه گشاید؟
در سایۀ داغیم ، ز خورشید چه منّت؟
همسایۀ بختیم ، ز اختر چه گشاید؟
دارو ندهد سود به بیمار محبّت
عمر ار گذرد تلخ ، ز شکّر چه گشاید؟
تمکین رَوَد از دست، دل آید چو به طوفان
دریا چو بهم خورد ، ز لنگر چه گشاید؟
تا یار شد از دیده ، نهادم مژه بر هم
شهباز نظر دوخته ام پَر چه گشاید؟
در بزم گشاید چو دیوان حزین را
خَمّار خُم میکده را سر چه گشاید؟

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

فقرم کجا ز جلوۀ دنیا زبون شود؟
موج سراب دام ره خضر چون شود؟
در سینۀ شکسته دلان تو آه نیست
چون بشکند سپاه ، علمها نگون شود
بی شفقت است ناخن خارا خارش عشق
نزدیک شد غبار دلم بی ستون شود
در قُلزُمی که شورش عشق است ناخدا
بالد به خویش قطره و دریای خون شود
خاکم به باد رفت و ز یادم نمی روی
عشق آن خیال نیست که از دل برون شود
عمری که هست مایه آزادگی ، حزین
حیف است که صرف محنت دنیای دون شود

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

شب که در خلوت اندیشه تمنّای تو بود 
گل داغ دل من انجمن آرای تو بود
جلوه در آینه ام پرتو رخسار تو داشت 
سینه اتشکدۀ حسن دل ارای تو بود
مژه بر هم نزدم آینه سان در همه عمر 
بس که در دیدۀ من ذوق تماشای تو بود
صید آهونِگهان غمزۀ غمّازِ تو کرد
دام جادوصفتان زلف چلیپای تو بود
عشق سر کش اثر از حسن گلو سوز تو داشت
داغ حسرت گلی از دامن صحرای تو بود
کفر و دین را به کسی فتنۀ چشمت نگداشت
در سواد حرم و بتکده غوغای تو بود
باده در ساغر دل نرگس مخمور تو ریخت
مستی ما همه از جام مصفّای تو بود
گُل باغ نظرم غنچۀ سیراب تو شد
سرو بُستان دلم قامت رعنای تو بود
گوهر عاشق سرگشته و معشوق یکی است
در حقیقت من و ما موجۀ دریای تو بود
نشئه ها داشت، حزین سجدۀ مستانه تو
دُرد میخانه مگر خاک مصلّای تو بود؟

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

به سنگ حادثه خونم چو پایمال شود
ز وحشتم رگ خارا رم غزال شود
چو طور بوم و برِ من شود تجلّی زار
رخت پو شمعِ پریخانۀ خیال شود
نهفته ایم به حیرت ز رشک نام تو را
میانۀ لب و دل تا به کی جدال شود؟
روان ز دیدۀ بلبل در این چمن باید
هزار جدول خون ، تا قدی نهال شود
به وعده نام وفا می بری و می ترسم
میانه غم و دل آشتی ملال شود
به لب شراب سخن صاف اگر نمی آید
چو من به پردۀ دل ریز تا زلال شود
حزین زسینه صد چاک دل برون افکن
قفس وَبال به مرغ شکسته بال شود

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

یاد وصلی که دل از هجر خبردار نبود
در میان این تن ویران شده دیوار نبود
حُسن در پیرهن عشق تجلّی می کرد
پردۀ دیده حجاب رخ دلدار نبود
داشت جا فاخته در جامۀ یکتایی سرو
طوقِ گردن به گلو حلقه زُنّار نبود
دیدۀ احول ادراک نمی دید دویی
در میان من و یار ، اسم من و یار نبود
شمع من پیرهنی جز پَر پروانه نداشت
کار بر سوختگان این همه دشوار نبود
شب که می زد رقم این تازه غزل خامه حزین
مستیی بود رگش را که خبردار نبود

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟
با مُرده به یک گور چسان بند توان بود؟
نه گریۀ ابری ،نه شکرخند صبوحی
امروز ندانم به چه خرسند توان بود
عقل است گرانسنگ و جنون است سبکسر
کو طاقت و صبری که خردمند توان بود؟
چون زهر گلوگیر بُوَد گریۀ تلخم
شیرین کُنِ این می به شکرخند توان بود

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

شور سودای تو در کودکی استادم بود
کوه و صحرا همه جا عرصۀ فریادم بود
سختی هجر نزد شیشۀ ناموس به سنگ
قاف تا قاف جهان بزم پریزادم بود
رَمِ آهوی ختن پیش دلم زانو زد
سینه تا جلوه گَهِ شوخی صیّادم بود
ترک یادآوریش دفتر نسیانم داد
آه اگر عهد فراموشی او یادم بود
پیر شوریده سرِ صومعۀ قدس منم
یاد آن سلسله مو حلقۀ اورادم بود
چارۀ عقدۀ خاطر نتوانستی کرد
چون جرس در کف اگر پنجۀ فولادم بود

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

کوته نظران زلفٍ سیه کار ندانند
این مرده دلان فیضٍ شب تار ندانند
جانسوز دیاری است محبّت، که طبیبان
رسم است که حالِ دلِ بیمار ندانند
ما باخته دینان ادب کفر ندانیم
نو برهمنان بستن زُنّار ندانند
مغروری حُسن است که در جلوه گه او
جانبازی یاران وفادار ندانند
بی پرده تماشایی آن حُسنِ لطیف اند
بالغ نظران پردۀ پندار ندانند
دارند حریفان هوسِ خاطر شادی
دلباختگان غیرِ غمِ یار ندانند
دستان زن دیرینۀ گلزار حزین است
این نوسخنان شیوۀ گفتار ندانند

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

کف چون تهی است ،جوهر انسان چه می کند؟
خاتم چو نیست ، دست سلیمان چه می کند؟
آتش زدی ز جلوه به خاشاک هستیم
این برق را بین به نیستان چه می کند؟
از پردۀ حجاب درآ ،آفتاب من
این دورباش حُسن ، نگهبان چه می کند؟
بیهوده است بر سر کویت فغان ما
گلبانگ بلبلان به گلستان چه می کند؟
زاهد چه فیض می برد از شعر من حرین؟
با این سفال صحبت ریحان چه می کند؟

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

خجل در بَرَم عقلِ نادان نشیند
چو زاهد که در بزم مستان نشیند
نشیند خیال تو در گوشه دل
چو یوسف که در کنج زندان نشیند
همین بس که در فکر شبهای مجنون
سرِ زلف لیلی پریشان نشیند
حزین آن که سامانِ وصل ترا سوخت
به خاکستر شام هجران نشیند

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

سر زلفی به عالم دام کردند
دل رَم خورگان را رام کردند
به جانها سوختند از داغ حسرت
که تیغ غمزه خون آشام کردند
دلم را داد ساقی بادۀ عشق
در این بزم آتشم در جام کردند
سحرخیزان صفای صبح محشر
از آن چاک گریبان وام کردند
کجا؟پیش که یارب ،می توان گفت؟
که خودکامان مرا ناکام کردند
دلم را گلرخان کشور پناهان
خرابات محبّت نام کردند
حزین، یک رَشحه از فیض عراقی است:
«نخستین باده کاندر جام کردند»

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

تن دیده اند از من و جانم ندیده اند
نامم شنیده اند و نشانم ندیده اند
جمعی که شک به شانِ سلیمانیم کنند
زیر نگین زمین و زمانم ندیده اند
لب تشنگان بادیۀ شوق سلسبیل
آب حیات شعر روانم ندیده اند
تنها زنند لاف به میدان گفتگو
آنان که ذوالفقار زبانم ندیده اند
گر مانده اند در صف دعوی گران رکاب
چالاکیی ز دست عنانم ندیده اند

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات حزین لاهیجی

لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند
عَبیرِ خطِّ تو خون در دل بهار کند
فدای نرگس شوخت شوم که از نگهی
سراسر دو جهان را کرشمه زار کند
رَوَد چو موج ز دستش عنان خودداری
خرام ناز تو آن را که بی قرار کند
گسست در خم زلفت کمند تدبیرم
تو را به من مگر کشش دل چرا کند
گیاه خشک بهار و خزان چه می داند؟
دگر چه با من افسرده روزگار کند؟
خوش آن خزان زده بلبل که در فراغ چمن
ز چاک سینۀ خود گشتِ لاله زار کند
سپهر با همه سامانِ تُرکتاز حزین
حذر ز ناوک آن طفل نی سوار کند

 
 
شنبه 25 اردیبهشت 1395  1:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها