0

سفر ترش و شیرین به شهر لواشک ایران

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

سفر ترش و شیرین به شهر لواشک ایران

حوالی شهر نیشابور، شهری وجود دارد که نامش باوجود اینکه سهم خاصی در کشاورزی خراسان و حتی کشور دارد، مغفول مانده است. شهر خَرو که آلو بخارایش معروف‌تر از خودش است. نام این شهر آنقدر ناشناس مانده که حتی درست خواندنش به فتحه روی حرف اول نیاز دارد.
 
وب سایت همشهری شش و هفت - ابراهیم مهربان: یک تکه لواشک را تصور کنید. تکه‌ای به بزرگی کف دست. کنارش هم چند آلو بخارا و مقداری هم آلوچه که همه برق می‌زنند. لواشک را بردارید و لوله‌اش کنید. کمی نمک بپاشید و یک گاز کوچولو بزنید. به آرامی مشغول جویدنش شوید.

 یکی از آلوها و مشتی از آلوچه‌ها را هم بردارید. حالا دیگر دهان‌تان پر شده است از مزه‌های ترش و شیرین و ملس لواشک و آلوی بخارا و آلوچه‌ها‌. چه احساسی دارید؟

این‌روزها اگر مسافر زمینی مسیر مشهد باشید، از نیشابور که بگذرید تا حدود 30 کیلومتر دائما همین احساس را خواهید داشت؛ همان‌قدر که با فروشنده‌ها و باغدارهای شهرها و روستاهای همان حوالی مواجه می‌شوید.

کسانی که بساطی از محصولات کشاورزی چون خربزه و انواع صیفی‌جات  کنار جاده راه انداخته‌اند. البته که در بین همه محصولات،‌ ورق‌های آویزان شده‌ طلایی و قهوه‌ای‌رنگ لواشک بیش از همه توجه مسافران این وقت از سال این مسیر را به خود جلب می‌کنند.

 مسافرانی که تابلوی شهر خَرو را می‌بینند و بی‌اعتنا، از کنارش عبور می‌کنند. شهری دیدنی که دلیلی ندارد با عنوانی چون ماسوله‌ شرق معرفی شود. شاید همان خرو کافی باشد تا هم‌چنان بکر و سلامت باقی بماند.


به رنگ چهارفصل
 
شهری که این روزها و تا اواخر شهریور، پشت بام همه ساختمان‌هایش رنگ دیگری به خود می‌گیرد. رنگ لواشک، آلوچه و آلو.

به رنگ چهارفصل
 
هر شهر یک مزه

بیشتر استان‌ها و شهرهای ایران علاوه‌بر داشتن اماکن تاریخی و دیدنی، خوردنی‌های‌ منحصر‌به‌فردی دارند و وقتی اسم شهری را می‌شنویم ناخواسته یاد خوردنی یا مزه‌ای می‌افتیم.

 مثلا اصفهان ما را به یاد انواع گز و شیرینی می‌اندازد، کاشان به یاد پشمک، بجنورد شکر‌پنیر، بیرجند عناب، شیراز مسقطی، سمنان کماج و ملایر شیره انگور، با این حال نام بعضی از شهرها و مزه‌های‌شان به دلایل مختلف آنقدرها که باید شهره نیست.

مثل نیشابور. گره زدن اسم این شهر با یك خوردنی یا مزه‌ آسان نیست اما اگر اهل غذا و خوردنی باشید، حتما می‌دانید بهترین ریواس کشور را نیشابور دارد و شاید الآن یاد شربت ریواس افتاده باشید. دیگر خوردنی منحصر‌به‌فرد نیشابور که چه بسا اسمش را تا به حال نشنیده باشید «مگسی» است.

 میوه‌ای با طعمی نزدیک به طالبی اما بسیار شیرین‌تر و آب‌دار‌تر با پوستی که شباهتی به طالبی ندارد. هنگام انتخاب مگسی به هیچ عنوان نباید نگران بود و عجیب است هر انتخابی با چشمان بسته نیز بسیار خوشمزه است.


به رنگ چهارفصل
 
 حوالی شهر نیشابور، شهر دیگری نیز وجود دارد که نامش باوجود اینکه سهم خاصی در کشاورزی خراسان و حتی کشور دارد، مغفول مانده است. شهر خَرو که آلو بخارایش معروف‌تر از خودش است. نام این شهر آنقدر ناشناس مانده که حتی درست خواندنش به فتحه روی حرف اول نیاز دارد.

چند بام و یک هوا

در مسیر زمینی رسیدن به مشهد بعد از سبزوار، به نیشابور می‌رسیم که اگر نخواهیم در این شهر توقف داشته باشیم کمتر از 130 کیلومتر تا مشهد راه داریم.

هر چند که چقدر حیف است به نیشابور برسیم و وارد شهر نشویم و سراغی از مقبره خیام، عطار و کمال‌الملک مسجد چوبی نگیریم، حتی برای چندمین بار. چقدر حیف است به نیشابور برسیم و سری به بازار قدیمی‌اش و حجره‌های فیروزه‌فروشی نزنیم.

به هرحال با كمی فاصله گرفتن از نیشابور با تابلوی شهرها و روستاهایی مواجه می‌شویم که باوجود جذاب بودن اسم‌شان-مثل در‌بهشت و آهوان و بوژان- مسافر یا بازدیدکننده‌ای ندارند اما درباره خَرو وضعیت كمی متفاوت است.

شاید دروهله اول از اینکه گردشگر و بازدیدکننده زیادی ندارد و دنج است خوشحال شویم؛ همین‌طور از اینکه نامش را خیلی‌ها تا به حال نشنیده‌اند. چراكه اگر نامش مثل روستای «زیارت»‌استان گلستان دهان به دهان چرخیده بود حالا خانه‌هایی با قدمت بیش از صد سال، دیگر وجود نداشتند.


به رنگ چهارفصل
 
شهر خرو از چهار محله ساحل برج، شهرک امام رضا، خرو سفلی و خرو علیا تشکیل شده است و برای رسیدن به بافت قدیمی و باغ‌های خرو، باید حدود شش کیلومتری از جاده اصلی فاصله گرفت.

تا رسیدن به شهر خرو و باغ‌ها و گذر از بلوار امام‌رضا(ع) هیچ فکر نمی‌کنید در انتهای این مسیر با دیدن فضایی متفاوت غافلگیر شوید؛ فضایی که هر مخاطبی را از زندگی شهری باوجود دیدن بشقاب ماهواره روی بعضی پشت بام‌ها دور می‌کند.

 بام‌هایی که اغلب با تیرهای چوبی و نه با تیرآهن و آجر و سیمان، سقف خانه‌ها شده‌اند. سقف برای خانه‌هایی با دیوارهای کاهگلی که عمر بعضی از آنها به چند نسل قبل باز می‌گردد.


 
به رنگ چهارفصل

چهار اتفاق

گرچه ماجرای خوردنی‌های خرو، مهم‌ترین بهانه‌ سفر به این دیار است اما این منطقه بهار و پاییز و حتی زمستانی دیدنی دارد.

همان زمانی که جوان‌تر‌ها سراغ ریواس‌های بینالود می‌روند و نشان می‌گذارند تا با آمدن بهار برداشت کنند اما بهار و پاییز خرو، حال و هوای خاصی دارد؛ وقتی طبیعت رنگ می‌گیرد و شکوفه‌ها، این منطقه را خوشبو می‌کنند.

با وجود این حجم درخت در خرو می‌شود حدس زد هر نابلدی بهترین عکس‌های زندگی‌اش را در پاییز خرو خواهد گرفت چرا که هر قابی یک عکس دیدنی خواهد شد با وجود هزاران رنگ.

خرو گرچه از لحاظ معماری اتفاقی شبیه ماسوله است اما خوشبختانه به یک مکان گردشگری تبدیل نشده و بسیاری از مردم از وجود چندین آبشار بسیار زیبا در این محل مطلع نیستند تا بروند و همه جایش را یادگاری بنویسند.

 چشمه‌علی، دالان سرپوشیده، رباط شاه عباسی، آتشگاه و چندین غار از دیگر دیدنی‌های خرو هستند که دیدن همه آنها نیازمند صرف وقتی بیشتر از یک روز است. چه بهتر!


به رنگ چهارفصل
 
علاقه‌مندی به دیدن همه اینها بهانه خوبی برای اجاره کردن یک خانه روستایی است تا آسمان شب و ستاره‌هایش را نزدیک‌تر از هر وقت دیگر بشود دید.

 برای ما که شب را در نیشابور ماندیم دیدن آسمانی با آن همه ستاره چه هیجان‌انگیز بود وقتی که در بالاترین نقاط شهر تهران هم نمی‌شود چشمک زدن ستاره‌ها را دید چه رسد به عبور شهاب.

چه خوش شانس بودیم در زمان اقامت‌مان که هم‌زمان با شهاب‌باران بود تا از دیدن آن همه شهاب به وجد بیاییم و فکر کنیم سال دیگر کمی دیرتر به خرو بیاییم و همانجا هم چند شبی بمانیم.

به آسمان که نگاه می‌کردم و شهاب‌ها را دنبال، فکر کردم کاش بشود کمی مثل مردم خرو به زندگی نگاه کرد و به همین‌طور به آسمان. مثل همه پیرمرد و پیرزن‌هایی که جلوی در خانه‌ها در آرامشی غریب نشسته بودند و در جواب سلام یک بفرمایید هم می‌گفتند. بی‌شیله پیله و چشم و دل سیر از دنیا.


به رنگ چهارفصل
 
بوی زندگی و مهربانی

از همان ابتدای ورود به خرو، قبل از رسیدن به میدانی که خیلی هم شبیه میدان نیست، هر تازه‌واردی می‌تواند با دیدن درختان آلو و گردو غافلگیر شود. مگر می‌شود؟ درختانی پربار که محصول‌شان کاملا در دسترس است اما کسی حتی دستش را به سمت‌شان دراز نمی‌کند تا بخواهد بداند که رسیده‌اند یا نه.

چه جواب خوبی می‌دهد صاحب مغازه‌ای دور همان میدان که همه چیز برای فروش دارد؛ از نمد و چرخ نخ‌ریسی گرفته تا انواع لواشک(لواشک آلوچه، لواشک زردآلو، لواشک قطره‌طلا) در بساطش پیدا می‌شود:«اینجا هنوز روستاست.

روستایی جماعت نگاهش بیشتر از شهری‌ها به آسمان است و حواسش است که خدا دارد او را می‌بیند.» این میدان ایستگاه تاکسی‌هایی است که مسافران را به نیشابور می‌برد و بر‌می‌گرداند. با ماشین، کمی بالاتر هم می‌شود رفت اما بهتر است همین جا توقف کنیم و باقی مسیر را پیاده برویم.

خیلی طول نمی‌کشد که مسیر آسفالت تمام می‌شود و باور دیدن خانه‌هایی که می‌توانی نگران نوع ساخت‌شان باشی، سخت می‌شود.

 مسیر خاکی پاکوب شده شیب‌دار می‌شود و خیال زمستان‌های پر از برف کوچه‌ها چقدر جذاب و نگران‌کننده است. حتما برف این مسیرها یخ می‌زند و دانش‌آموزان چه سخت می‌روند و باز‌می‌گردند.

 به بالاترین نقطه مسیر که برسی خانه‌ها و سقف‌های آن طرف خرو را خواهی دید که در سینه‌کش دره، همه به هم چسبیده‌اند. هنوز سقف‌ها به خود رنگ نگرفته‌اند. کمی جلو‌تر پیرمردی را که مشغول کندن پوست آلوهای پیش‌رس است، می‌بینیم.


به رنگ چهارفصل
 
 یک سلام کافی است تا دعوتت کند به چای. در خانه‌اش باز است؛ مثل اغلب خانه‌ها. كه درشان اگر هم بسته باشد با یک تکان کوچک باز می‌شود. از پیرمرد سراغ لواشک‌ها را می‌گیریم که می‌گوید زود آمده‌اید. شهریور بیایید.

کمی آن‌طرف‌تر هم همسرش مشغول کار است. پوست آلوها را می‌گیرد و روی سبدهای چوبی بزرگی می‌چیند. پیرمرد می‌گوید، اینها آلوهای پیش‌رس هستند و هنوز محصول روی درخت است. همسرش وقتی اجازه می‌گیریم از او عکاسی کنیم در دنیای خودش است.

حتی نگاه‌مان نمی‌کند. نگاهش گاهی به سمت طرف دیگر خرو است گاهی هم به سبد آلو. می‌شود حدس زد چقدر خاطره داشته باشد از زندگی در خرو و آدم‌هایی که در همه این سال‌ها دیده است. وقت خداحافظی، پیرمرد یک‌بار دیگر دعوت به پذیرایی می‌کند؛ شام بمانید.

وقتی دور می‌شویم جمعی از زنان یک خانه را می‌بینیم که آنها هم مشغول پوست كندن آلوها هستند که مرتب روی سبدها چیده می‌شوند تا به زودی خورش اسفناج را با وجودشان تکمیل کنند یا مزه‌ای برای شربت خاکشیر سفره افطارهای ماه رمضان شوند. مرد دستی تکان می‌دهد و از آن پایین می‌گوید بفرمایید چای، تازه دم کرده‌ایم.

 در جوابش می‌گوییم خدا قوت. دعوتش را قبول می‌کنیم و از زندگی در خرو می‌پرسیم. با آقارضا كه چهار برادر و دو خواهر دارد و مثل اغلب مردم خرو کشاورز است و چند گوسفند هم دارد،‌ گپ می‌زنیم:«کار کشاورزی سخت است و بعضی جوان‌ها میلی به کار سخت ندارند.

ترجیح می‌دهند بروند شهر کار دیگری کنند. نیشابور یا مشهد.» آقا رضا می‌گوید همه که نباید دکتر یا مهندس شوند. کشاورزی هم شغل است. درآمدش هم بد نیست و روزگار با آن می‌گذرد. او که برای خرید، هر از گاهی به نیشابور یا مشهد رفت و آمد دارد می‌گوید: «مردم روستا خیلی قانع هستند.


به رنگ چهارفصل
 
به چیزهایی که شما شهری‌ها فکر می‌کنید و دل بسته‌اید فکر نمی‌کنند.» بعد از خوردن چای از خانواده آقا رضا جدا می‌شویم. در مسیر کوچه‌های خرو یکی از همسفرهای‌مان می‌گوید چند سال قبل در یکی از روستاهای استان اصفهان، یك روز صبح وقتی مردم از خانه بیرون می‌زنند می‌بینند هیچ دری کلون و گل‌میخ ندارد.

همه را کنده بودند  اما در خرو، دو کلون زنانه و مردانه درها سرجای‌شان است تا خوشحال شوم از اینکه پای دزدان میراث به این روستا باز نشده است. آفتاب کمرنگ شده و خودش را مخفی می‌كند. فکر می‌کنم طلوع آفتاب هم در خرو باید به همین زیبایی باشد.

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

پنج شنبه 23 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1
دسترسی سریع به انجمن ها