نا بر تصريح منابع تاريخى، زمانى كه مأمون براى امام رضا (عليه السلام) پيمان ولايت عهدى آن حضرت را منعقد ساخت، دخترش امّ الفضل را به همسرى امام جواد (عليه السلام) درآورد(1)، يا حدّاقل او را براى امام جواد (عليه السلام) نامزد كرد.(2)
و هدف او اين بود كه با اين اقدام بر مقاصد خود از بيعت گرفتن براى پدر امام جواد، امام رضا (عليهما السلام) سر پوش بگذارد و نيز اهداف ديگرى داشت كه در جاى ديگرى به بخشى از آن اهداف اشاره نمودهايم.(3)
ولى مىبينيم بعد از شهادت پدرش، در حالى كه او بيش از هشت سال نداشت و مأمون او را از مدينه به بغداد آورد، به آسانى، مأمون اين خواسته عباسيان را كه از او خواسته بودند قبل از آنكه امام جواد (عليه السّلام) را با مسائل مشكلى كه يحيى بن اكثم براى آن حضرت مطرح مىكند آزمايش كند، همسر او (امّ الفضل) را در اختيار او نگذارد. بلكه بنا بر متونى كه در دست ما است، خود مأمون به عباسيان پيشنهاد كرد تا امام جواد (عليه السّلام) را آزمايش كنند. و از بعضى نصوص تاريخى استفاده مىشود كه اگر خود مأمون مسأله امتحان امام (عليه السلام) را نزد عبّاسيان مطرح نمىكرد و آنان را تحريك نمىكرد، خود آنها جرأت اينكه چنين پيشنهادى بكنند و از او بخواهند امام (عليه السلام) را نخست بيازمايد را، نداشتند.
پيش از آنكه به تحليل و بررسى اين امتحان، كه در نوع خود حادثهاى بى نظير است بپردازيم، مناسب مىبينيم اوّل خلاصهاى از آن ماجرا يا دست كم قسمتهايى از آن را نقل كنيم: متن تاريخى مىگويد: زمانى كه مأمون خواست دخترش امّ الفضل را به زوجيّت ابو جعفر (عليه السّلام) درآورد، عباسيان به او گفتند:
آيا دختر و نورديده ات را به كودكى مىدهى كه تفقّه و علم به دين خدا پيدا نكرده و حلال و حرام دين و واجب و مستحب آن را نمىشناسد؟ - در آن زمان امام جواد (عليه السّلام) نُه سال داشته است- چه مىشود اگر صبر كنى تا ادب بياموزد و قرآن بخواند و حلال و حرام را بشناسد؟!.
مأمون گفت: او فقيهتر از شما است و به خدا و رسول او و سنّت و احكام دين داناتر است. و قرآن خوانتر از شما و داناتر به آيات محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن، خاص و عام و تنزيل و تأويل قرآن مىباشد. پس از او پرسش كنيد، اگر همانطورى كه شما مىگوئيد بود، سخن شما را مىپذيرم.
در نقل ديگرى آمده است كه مأمون با آنان گفت: «واى بر شما! من از شما بهتر اين جوان را مىشناسم... تا آنجا كه گفت: اگر خواستيد او را آزمايش كنيد تا آنچه من درباره او گفتم برايتان روشن شود».
در متن ديگرى آمده است كه پس از آنكه عباسيان به مأمون گفتند او كودك و خردسال است، به آنان گفت: «گويا شما در سخن من ترديد داريد. اگر خواستيد او را بيازماييد يا كسى را براى آزمايش او بياوريد، آنگاه سرزنش كنيد يا پوزش بطلبيد».
گفتند: آيا ما را در اين مورد آزاد مىگذارى؟
گفت: آرى
گفتند: پس پيش روى تو كسى، از امورى از مسائل شريعت از او مىپرسد، اگر از عهده جواب صحيح برآمد، درباره كار او اعتراضى نخواهيم داشت و براى خاص و عام، استوارى رأى اميرالمؤمنين آشكار مىگردد. و اگر از عهده بر نيامد سخن ما مقدّم، و اميرالمؤمنين عذرى نخواهد داشت.
مأمون به آنان گفت: با شما، هر وقت خواستيد چنين كنيد.
سپس روايات تاريخى، تطميع يحيى بن اكثم با تحفهها و هدايا، توسط عبّاسيان را براى اينكه با يك مسأله فقهى كه ابو جعفر (عليه السّلام) جواب آن را نداند، به او نارو و نيرنگ بزند. ياد مىكند و آنگاه، پرسش او را از امام در حضور خواصّ دولتى و بزرگان و اميران و درباريان و فرماندهان نقل مىكند.
سپس، جواب آن حضرت (عليه الصلاْ و السلام) را كه جواب دقيق و همه جانبهاى بود كه هيچ كس، حتى خود پرسش كننده انتظار شنيدن چنين جوابى را نداشت، و به طورى بود كه يحيى بن اكثم از خود بى خود شد، درمانده گشت و در كار خود حيران ماند، نقل كرده است.
در روايتى كه در «احتجاج» و جز آن نقل گرديده، آمده است: «ابو جعفر (عليه السّلام) كه نُه سال و چند ماه داشت به مجلس درآمد و بين دو بالشى كه قبلاً گذاشته شده بود نشست و يحيى بن اكثم پيش روى آن حضرت نشست و افراد ديگرى هر كدام در جاى خود قرار گرفتند و مأمون نيز روى تشكى كنار تشك امام (عليه السّلام) نشسته بود.
يحيى بن اكثم رو به مأمون گفت: اى اميرالمؤمنين، آيا اجازه مىدهى از ابى جعفر مسألهاى بپرسم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بطلب.
پس يحيى رو به امام (عليه السّلام) كرده گفت: فدايت گردم، آيا اجازه مىدهى مسألهاى سؤال كنم؟
ابو جعفر (عليه السّلام) فرمود: اگر مىخواهى بپرس.
سپس يحيى گفت: فدايت شوم، چه مىگويى در مورد شخصى كه در حال احرام شكارى را بكشد؟
ابو جعفر (عليه السّلام) فرمود: آيا در حِلّ (خارج از محدوده حرم) كشته است يا در حرم؟ عالم به حكم حرمت صيد در حال احرام بوده يا جاهل؟ عمداً كشته يا به خطا؟ شخص مُحرم آزاد بوده يا برده؟ صغير بوده يا كبير؟ براى اوّلين بار چنين كارى كرده يا براى چندمين بار؟ شكار او از پرندگان بوده يا غير پرنده؟ از حيوانات كوچك بوده يا بزرگ؟ باز هم از انجام چنين كارى ابا ندارد يا از كرده خود پشيمان است؟ در شب شكار كرده يا در روز؟ در احرام عمره بوده يا احرام حجّ؟!.
يحيى بن اكثم متحيّر شد و آثار ناتوانى و زبونى در جهرهاش آشكار گرديد و زبانش به لكنت افتاد به طورى كه حاضران در مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت فهميدند.
مأمون گفت: خداى را بر اين نعمت سپاسگزارم كه آنچه من انديشيده بودم همان شد. سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آيا اكنون آنچه را كه نمىپذيرفتيد دانستيد؟
سپس رو به ابو جعفر (عليه السّلام) كرده گفت: اى ابو جعفر، آيا براى خود خواستگارى مىكنى؟ بعد از آن، روايت خواستگارى امام و تزويج مأمون دخترش را به آن حضرت متذكّر مىشود تا آنجا كه مىگويد: چون (مجلس تمام شد و) مردم پراكنده گشتند و جز نزديكان كسى در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد (عليه السّلام) كرد و گفت: قربانت گردم خوبست احكام هر يك از فروضى را كه در مورد كشتن صيد در حال احرام تفصيل داديد بيان كنيد تا استفاده كنيم.
ابو جعفر (عليه السّلام) فرمود: بلى، اگر شخص محرم در حِلّ (خارج حرم) شكارى بكشد و شكار از پرندگان بزرگ باشد كفّارهاش يك گوسفند است و اگر در حرم بكشد كفّارهاش دو برابر است. و اگر جوجه پرندهاى را در حِلّ بكشد كفّارهاش يك برّه است كه تازه از شير گرفته شده است و اگر در حرم آن را بكشد هم برّه و هم قيمت آن جوجه را بايد بدهد و اگر شكار از حيوانات وحشى باشد، چنانچه گورخر باشد كفارهاش يك گاو است و اگر شترمرغ باشد كفّارهاش يك شتر است و اگر آهو باشد يك گوسفند است و اگر هر يك از اينها را در حرم بكشد كفارهاش دو برابر مىشود بدان قربانى كه به كعبه برسد.
و اگر شخص محرم كارى بكند كه قربانى بر او واجب شود، اگر در احرام حجّ باشد قربانى را در منى ذبح كند و اگر در احرام عمره باشد آن را در مكّه قربانى كند. و كفّاره شكار براى عالم و جاهل به حكم يكسان است و در صورت عمد (علاوه بر كفّاره) گناه نيز كرده ولى در صورت خطا گناه از او برداشته شده. كفّاره شخص آزاد بر عهده خود او است و كفّاره بنده برگردن صاحب او است و بر صغير كفّاره نيست ولى بر كبير واجب است. و عذاب آخرت از كسى كه از كردهاش پشيمان است برداشته مىشود ولى آنكه پشيمان نيست كيفر خواهد شد.
مأمون گفت: احسنت اى ابا جعفر، خدا به تو نيكى كند. حال خوب است شما نيز از يحيى بن اكثم سؤالى بكنى همانطور كه او از شما پرسيد. پس ابو جعفر (عليه السّلام) به يحيى فرمود: بپرسم؟
يحيى گفت: اختيار با شما فدايت شوم اگر توانستم پاسخ مىگويم وگرنه از شما بهرهمند مىشوم.
پس ابو جعفر (عليه السّلام) فرمود: به من بگو در مورد مردى كه در بامداد به زنى نگاه مىكند و آن نگاه حرام است و چون روز بالا مىآيد بر او حلال شود، و چون ظهر شود باز بر او حرام مىشود و چون وقت عصر مىرسد بر او حلال مىگردد و چون آفتاب غروب كند بر او حرام شود و چون وقت عشأ شود بر او حلال شود و چون شب به نيم رسد بر او حرام شود و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال گردد؟ اين چگونه زنى است و با چه چيز حلال و حرام مىشود؟
يحيى بدو گفت: نه به خدا قسم، من به پاسخ اين پرسش راه نمىبرم و جهت حرام و حلال شدن آن زن را نمىدانم اگر صلاح بدانيد با جواب آن ما را بهرهمند سازيد.
پس ابو جعفر (عليه السّلام)، فرمود: اين زنى است كه كنيز مردى بوده و بامداد، مرد بيگانه ديگرى به او نگاه كرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را از آقايش خريد و بر او حلال شد و چون ظهر شد او را آزاد كرد، پس بر او حرام گرديد و چون عصر شد او را به نكاح خود درآورد و بر او حلال شد و به هنگام مغرب او را ظهار كرد(4) و بر او حرام شد و موقع عشأ كفّاره ظهار داد و بر او حلال شد و چون نيمه شب شد او را يك طلاق داد و بر او حرام شد و به هنگام طلوع فجر رجوع كرد و زن بر او حلال گشت. مأمون گفت: «واى بر شما آيا نمىدانيد كه اين اهل بيت از اين خلق نيستند؟
آيا ندانستهايد كه رسول الله (صلّى الله عليه و آله) دعوت خود را با فراخواندن اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السّلام) كه در آن هنگام ده ساله بود، آغاز كرد و اسلام او را پذيرفت و بدان براى او حكم نمود و كس ديگرى را در آن سنّ دعوت نفرمود؟. و با حسن و حسين (عليهما السّلام) در زمانى كه كودك بودند و كمتر از شش سال سن داشتند بيعت كرد و با هيچ كودكى غير آن دو بيعت نكرد؟
آيا ويژگى و فضيلت اين قوم را نمىدانيد؟ و نمىدانيد كه اين دودمان، دودمانى است كه بعضى از ايشان از بعض ديگر است (همه يك نور هستند) و درباره آخرين ايشان همان جارى است كه درباره نخستين ايشان جارى است؟ گفت: راست گفتى اى اميرالمؤمنين.
و در پايان آورده است كه (بعد از جواب امام عليه السّلام) مأمون رو به افراد خاندان خود كه از تزويج دخترش به امام اظهار ناخشنودى كرده بودند، كرد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه همچون اين جواب، سخنى و جوابى بگويد؟! گفتند نه به خدا قسم، نه ما و نه قاضى، احدى سخنى ندارد اى اميرالمؤمنين تو به او از ما داناتر بودى. روايت مىگويد: مأمون دختر خود را در همان مجلس به امام (عليه السّلام) تزوير كرد.(5) امّا انتقال او به امام (عليه السّلام)، در سال 215 ه' .ق، در «تكريت» صورت گرفته است. ابوالفضل احمد بن ابى طاهر كاتب گفته است:
«روز پنجشنبه، شش روز به آخر ماه محرّم سال 215كه روز بيست و چهارم آذار بود،(6) اميرالمؤمنين به هنگام ظهر از «شماسيه» به «بردان» رفت و سپس به سوى تكريت حركت كرد. در همان سال، ماه صفر، شب جمعهاى، محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين ابن على بن ابى طالب، از مدينه وارد بغداد گشت.
پس از بغداد خارج شد تا اينكه در تكريت اميرالمؤمنين را ديدار كرد. پس اميرالمؤمنين به او هديه داد و دستور داد دخترش كه همسر او بود بر او وارد شود، پس در خانه احمد بن يوسف كه در كنار رود دجله بود، همسرش براى او آورده شد و او در آن خانه اقامت داشت تا اينكه در ايّام حج با اهل و عيال به مكّه رفت، سپس به منزل خود در مدينه رفته در آن اقامت گزيد...»(7)
---------------------------------------------------
1- البدايْ و النّهايه، ج 10، ص 269، تاريخ طبرى، ط استقامت، ج 7، ص 149، مروج الذهب، ج 3، ص 441، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 147، بحارالانوار، ج 49، ص 132 و تذكرْ الخواص، ص 352، به نقل از «صولى» و غير او.
2- اعيان الشيعه، ج 2، ص 33.
3- به: الحياْ السياسيّْ للامام الرضا (عليه السّلام)، ص 210-209 مراجعه شود.
4- ظهار اينست كه مردى به زن خود بگويد پشت تو مانند پشت مادر من است.
5- درباره مطالبى كه گذشت مراجعه كنيد به: الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 172-.171 تحف العقول، ص 453-.451 الاختصاص، ص 101-.98 الاحتجاج، ج 2، ص 245-.240 كشف الغمه، ج 3، ص .144 مناقب ابن شهر آشوب. ج 4، ص .381 جلأ العيون، ج 3، ص .108 الصّواعق المحرقْ، ص .204 نورالابصار، ص .161 دلائل الامامْ، ص 208-.202 روضْ الواعظين، ص 38 به بعد، ارشاد مفيد، ص 360-359، اعلام الورى ص 351 به بعد. بحارالانوار، ج 50، ص 59 به نقل از الاحتجاج و تفسير قمىّ، الامام الجواد - محمد على دخيل، ص 41-37 و اعيان الشيعه، ج 2، ص 34-33.
6- سومين ماه سال شمسى، خرداد ماه، م.
7- بغداد، ص 143-.142 يكى از محقّقان مرا به وجود اين نصّ در اين منبع آگاه ساخت.
-------------------------------------
علامه جعفر مرتضى عاملى