صامت بروجردی شاعر معروف کشورمان است که در قرن سیزدهم به خلق اشعار مذهبی و مدحیهسرایی میپرداخت. امروز مقبره این شاعر در پارکی به همین نام واقع در استان لرستان است.
آشنا منما به گیسوی پریشان شانه را آگه از سرّ دل خلقی مکن بیگانه را
دل به خال کنج ابرویت قناعت کرده است مرغ من دیگر ندارد میل آب و دانه را
اشک چشمم باعث آبادی تن گشته است ای که گفتی سیل ویران می نماید خانه را
آنکه رسم شعله افروزی نشان شمع داد شیوه ٔ پر سوختن آموخت او پروانه را
من دل از کف داده محراب ابروی توام بعد از این کاری ندارم کعبه و بتخانه را
محمدباقر صامت، معروف به صامت بروجردی و متخلص به صامت یکی از شاعران مذهبی و مدیحهسرایان قرن سیزدهم و چهاردهم ایران است که در سال ۱۲۶۳ در شهر بروجرد متولد شد. پدرش «پنجشنبه» نام داشت. وی تحصیلات خود را به شیوه سنتی در مکتبخانههای این شهر گذراند. سپس با علاقه و استعدادی که به شعر داشت به اینحوزه وارد شد. وی فن شعر را از میرزا عبدالمجید نوایی فرا گرفت، صامت از راه سقطفروشی در بازارچه حاج سهرابی بروجرد امرار معاش میکرد و در کنار آن به کارهای هنری میپرداخت.
وی در روز پنجشنبه شانزدهم ماه محرم سال ۱۳۳۳ قمری در بروجرد در گذشت و در گورستانی قدیمی در کوی صوفیان که امروز به پارک صامتیه مشهور است، واقع در خیابان بهار بروجرد به خاک سپرده شد.
وی اشعاری مذهبی در قالب بحر طویل دارد. شعرها و نوحههای صامت هنوز هم در سوگواریها و مراسم عاشورا خوانده میشوند، صامت با تواضع و فروتنی بسیار، خود را مستحق آن نمیداند و بارها در پایان اشعار خود این بیت را قرار داده است:
نیست یارای نوشتن خامه را مختصر کن صامت این هنگامه را
آثار
دیوان اشعار صامت بروجردی «ریاض الشهاده» نام دارد، اما بیشتر با نام «دیوان صامت بروجردی» در قالبهای مختلف شعری مانند غزل، قصیده، رباعی و بحر طویل نشر شده است. این اشعار همگی با موضوعات اخلاقی و مذهبی به ویژه در رثای امامان شیعه و قیام امام حسین (ع) سروده شدهاند. دیوان صامت در سال ۱۳۹۲ توسط مجمع متوسلین به آل محمد (ص) با عنوان «کلیات دیوان صامت بروجردی» چندین بار تجدید چاپ شده است.
دیوان صامت با اشعاری در مدح و مرثیه امام علی (ع) آغاز میشود و سپس با اشعاری در مصیبت امام حسین (ع) و حوادث کربلا ادامه مییابد و شامل نوحه و مرثیههای متعدد از زبان حال خانواده امام حسین (ع) است.
کسی که در صفت مستان باحتراز نشنید چه قابل است که در بزم اهل راز نشیند
بپای خیزو در این شهر، غارت دل و دین کن تو را که گفت نشیت تاکه فتنه باز نشیند
سعادت ابدی چون نوشته بر پرتیرت بهردلی که نشیند بگو نیاز نشیند
زهر طرف نکند جلوه گرجمال تو از چیست یکی به دیرو یکی بر در حجاز نشیند
دگر مگوی زر نقش که دام جمله دلهاست کزین مقدمه صامت سخن دراز نشید