پاسخ به:مصیبت نامه عطار
پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز
آن سلاسل گرچه هم اعناق راست
جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ
تو ز عشق از بس که آتش یافتی
هر زمانی تشنه تر می تافتی
پس چه میسوزی چه افروزی چنین
چون تو چندین سوز داری و گداز
گفت میسوزم من از اندوه خویش
آتشین دارم درین غم کوه خویش
بر جگر آبم نماند و در جحیم
یا همه زقّوم یابم یا حمیم
من دو مغز افتادهام در صد زحیر
آن دو مغزم آتش است و زمهریر
لیک من از بیم خود سوزم همه
نه زملکم بیم ونه از مالک است
چون دلم از خوف خود ناایمن است
بر زفانم جمله جز یا مؤمن است
این سررشته چو شمع ای اهل راز
اندر آتش کی توانی یافت باز
تو برو کاین جایگه جای تو نیست
قصهای برگفتش الحق جمله سوز
اصل دنیا گر چه باشد اندکی
خلق میسوزند در وی جمله پاک
هیچکس را نیست زو بیم هلاک
گه ز درمانهاش سر از سنگ نقد
گاه سرما کرده سردی بیشمار
گه زگرمی کرده گرما بی قرار
این چنین از عشق دنیا در وله
چیست دنیا دار من لا دار له
رنج دنیا جمله در خسران دینست
ترک آن گفتن همی تحصیل اینست
کس بدنیا در اگر باشد جنید
هم نیارد کرد موشی مرده صید
تا بدین در شاهبازی سر فراز
هرچه آن با تو فرو ناید بخاک
آن همه دنیا بود نه دین پاک
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 6:17 PM
تشکرات از این پست