0

مصیبت نامه عطار

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

بود در غزنی امامی از کرام

نام بودش میرهٔ عبدالسلام

چون سخن گفتی امام نامدار

خلق آنجا جمع گشتی بی شمار

هر کرا در شهر چیزی گم شدی

روز مجلس پیش آن مردم شدی

بانگ کردی آنچه گم کردی براه

پس نشان جستی ز خلق آنجایگاه

روز مجلس بود مردی سوگوار

زانکه خر گم کرده بود آن بیقرار

بر سر آن مردم مجلس نیوش

مرد خر گم کرده آمد در خروش

کای مسلمانان خری باجل که یافت

چه خر و چه اسب آن دلدل که یافت

چون نداد آنجا کسی از خر نشان

مرد شد بر خاک از آن غم خون فشان

آن امام القصه حرف آغاز کرد

دفتر عشاق از هم باز کرد

وصف عشق و عاشقان گفتن گرفت

وز کمال عشق آشفتن گرفت

پس چنین گفت او که ذرات جهان

جمله در عشقند پیدا ونهان

در جهان کس بود کو عاشق نبود

یا کمال عشق را لایق نبود

هست در مجلس کسی اینجایگاه

کو بسر عشق کم بردست راه

غافلی برخاست پنداشت آن سلیم

کانکه عاشق نیست کاریست آن عظیم

گفت اگر چه یافتم عمری تمام

هرگزم عشقی نبودست ای امام

میره گفت آن مرد خرگم کرده را

روفساری آر و گیر این مرده را

کانچه تو در جستنش بشتافتی

منت ایزد را که اینجا یافتی

مرد را بی عشق کاری چون بود

این چنین خر بی فساری چون بود

هر که عاشق نیست او را خر شمر

خر بسی باشد ز خر کمتر شمر

عاشقی در چستی و چالاکیست

هرکه عاشق نیست کرمی خاکیست

عشق را گاهی نوازش باشدت

گاه چون شمعی گدازش باشدت

تا نخواهی دید در اول گداز

نیست درآخر ترا ممکن نواز

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:15 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

گفت هارون عشق مجنون میشنود

آن هوس او را چو مجنون در ربود

خواست تا دیدار لیلی بند او

پیش لیلی یک نفس بنشیند او

خواست لیلی را و چون کردش نگاه

سهل آمد روی او در چشم شاه

خواند مجنون را و گفت ای بیخبر

نیست لیلی را جمالی بیشتر

تو چنین مست جمال او شدی

وز جنونی درجوال او شدی

ترک او گیر و مدارش نیز دوست

زانکه بر هم نیم ترکی صد چواوست

گفت تو کی دیدی آن رخسار را

عشق مجنون باید آن دیدار را

تا نیاید عشق مجنونی پدید

کی شود لیلی بخاتونی پدید

نیست نقصان در جمال آن نگار

هست نقصان در نظر ای شهریار

گر بچشم من ببینی روی او

توتیا سازی ز خاک کوی او

زشت بادا روی لیلی در جهان

تا بماند خوبی اودر نهان

زشت اگر ننماید او ای پادشاه

پس شود خلق جهان مجنون راه

بود نابینا بسی در هر پسی

لیک چون یعقوب بایستی کسی

تا چو بوی پیرهن پیدا شود

چشمش از بوئی چنان بینا شود

گر توانی ای امیرالمؤمنین

جاودانم دیدهٔ ده دور بین

تا بدان دیده ز یک یک ذره چیز

نقد بینم روی لیلی جمله نیز

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:16 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

 

سالک جان پرور عالم فروز

پیش دوزخ شد چو آتش جمله سوز

گفت ای زندان محرومان راه

مرجع بی دولتان پادشاه

داغ جان خیل مهجوران توئی

آتش افروز دل دوران توئی

جوهر مدقوق را زهر آمدی

نفس سگ را مطبخ قهر آمدی

آتش عشق تو شد چون مشعله

ساختی دیوانگان را سلسله

آن سلاسل گرچه هم اعناق راست

لیک لایق گردن عشاق راست

جامهٔ جنگ از چه در پوشیدهٔ

می ندانم با که میکوشیدهٔ

تو ز عشق از بس که آتش یافتی

هر زمانی تشنه تر می تافتی

چند تابی زلف دلبندان نهٔ

چند سوزی ز آرزومندان نه

ور همه از آرزو سوزی چنین

پس چه میسوزی چه افروزی چنین

گر خریدی سوز او تا سوختی

آنچه بخریدی چرا بفروختی

چون تو چندین سوز داری و گداز

هم بسوز خویش کار من بساز

زین سخن آتش بدوزخ درفتاد

گفتئی دریا ببرزخ درفتاد

گفت میسوزم من از اندوه خویش

آتشین دارم درین غم کوه خویش

بر جگر آبم نماند و در جحیم

یا همه زقّوم یابم یا حمیم

من دو مغز افتادهام در صد زحیر

آن دو مغزم آتش است و زمهریر

زآدمی و سنگ افروزم همه

لیک من از بیم خود سوزم همه

نه زملکم بیم ونه از مالک است

بیم من از کل شی هالک است

گر برآرد عاشقی آهی ز دل

من بسوزم زود ناگاهی ز دل

چون دلم از خوف خود ناایمن است

بر زفانم جمله جز یا مؤمن است

این سررشته چو شمع ای اهل راز

اندر آتش کی توانی یافت باز

تو برو کاین جایگه جای تو نیست

آتش دوزخ ببالای تو نیست

سالک آمد پیش پیر دلفروز

قصه‌ای برگفتش الحق جمله سوز

پیر گفتش هست دوزخ بیشکی

اصل دنیا گر چه باشد اندکی

خلق میسوزند در وی جمله پاک

هیچکس را نیست زو بیم هلاک

گاه بیماریش رنگارنگ نقد

گه ز درمانهاش سر از سنگ نقد

گاه سرما کرده سردی بیشمار

گه زگرمی کرده گرما بی قرار

این چنین از عشق دنیا در وله

چیست دنیا دار من لا دار له

رنج دنیا جمله در خسران دینست

ترک آن گفتن همی تحصیل اینست

کس بدنیا در اگر باشد جنید

هم نیارد کرد موشی مرده صید

تا بدین در شاهبازی سر فراز

از سر غفلت ندارد دست باز

هرچه آن با تو فرو ناید بخاک

آن همه دنیا بود نه دین پاک

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

وقت غز خلقی بجان درمانده

هر کسی دستی ز جان افشانده

رخت میکردند پنهان هرکسی

پیشوایان گم شده در هر پسی

رفت آن دیوانه بر بام بلند

ژندهٔ را در سر چوبی فکند

چوب گردانید گرد سر بسی

مینیندیشید یک جو از کسی

گفت ای دیوانگی من بینوا

دارم از بر چنین روزی ترا

در چنان روزی که جان را بیم بود

مرد بیدل خسرو اقلیم بود

تو نمیدانی که چون آهو ز سگ

راه زن بگریزد از عریان بتک

تا ترا نقدیست بند جان تست

ور نداری هیچ جمله آن تست

هرچه داری ترک کن یکبارگی

تا برون آئی ازین بیچارگی

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

پاک دینی گفت این نیکو مثل

کانکه دنیا جست هست او چون جعل

جمع میآرد نجاست را مدام

گرد میگرداند آن را بر دوام

در زحیر آن بود پیوسته او

دل دران سرگین بصد جان بسته او

چون بگرداند گه از پس گه ز پیش

آردش تا بر سر سوراخ خویش

آن متاع اواگر بیند کسی

مهتر از سوراخ او باشد بسی

چون دران روزن نگنجد آن متاع

بر در روزن کند آن را وداع

آن همه جان کنده بگذارد برون

پس شود تنها بدان روزن درون

هرچه گردآورده باشد چند گاه

جمله بگذارد شود در خاک راه

این مثال آدمیست و مال او

روشنت گردد از اینجا حال او

آنکه عمری سیم و زر آرد بچنگ

جمله بگذارد شود در گور تنگ

ای بهمت از جعل کم آمده

نام جسته ننگ عالم آمده

تو شده دنیای دون را غرهٔ

و او وفاداری ندارد ذرهٔ

پشت روی افتاده هر مویت درو

برچه پشتی کردهٔ رویت درو

جمله را میآورد میپرورد

میکشد در خاک و خونش میخورد

چون تراهم خون بخواهد خورد نیز

خون دنیا کم خور آخر ای عزیز

دل درین بیغولهٔ دیوان مبند

زار بگری و چو بیکاران مخند

چند باشی در عذاب خویشتن

چند خواهی برد آب خویشتن

تو دل پاک خود و جان عزیز

کردهٔ در قید یک یک ذره چیز

گر رهانی جانت را در رستخیز

بانگت آید کای فلان جان رست خیز

گر نباشد در همه دنیا جویت

میتوان گفتن بمعنی خسرویت

چون نباشی بستهٔ یک جو مدام

میتوان گفتن ترا خسرو تمام

هرچه تو در بند آنی مانده

بندهٔ آن تا بجانی مانده

ترک دنیا گیر تا سلطان شوی

ورنه گرچرخی تو سرگردان شوی

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

میدوید آن عامی زیر و زبر

تا نماز مرده در یابد مگر

آن یکی دیوانه چون او را بدید

کو در آن تعجیل بیخود میدوید

گفت چیزی سرد میگردد براه

هین بدو تا در رسی آنجایگاه

هستی از مردار دنیا ناصبور

میروی چون مرده میبینی ز دور

میخوری مردار دنیا ماه و سال

وین خود از جوعست برمردان حلال

تا که یک عاقل برآرد یک دمی

جاهلان خوردند در هم عالمی

تا بحکمت لقمهٔ لقمان خورد

در خیانت خائنی صد جان خورد

اهل دنیا چون سگ دیوانهاند

در گزندت زانکه بس بیگانهاند

میخورند از جهل مرداری بناز

میکنند آنگه کفن از مرده باز

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

 

آن یکی دیوانه میشد غرق شور

دفن میکردند مردی را بگور

دید کرباسی کفن از دور جای

گفت من عریانم از سر تا بپای

درکشم از مرده کرباس کفن

تا کنم خود را از آنجا پیرهن

آن یکی بشنود گفت ای بینوا

کی بود این در مسلمانی روا

مرد مجنون گفت آخر ای عجب

چون کفن بینم شما را روز وشب

کز ضلالت میکنید از مرده باز

بر من از بهر چه شد این در فراز

خاک عالم جمع کن چون خاک بیز

بر سر دنیای مردم خوار ریز

گر سر اسرار دین داری بگوی

ترک این دنیای مرداری بگوی

زانکه گر یک لقمه نان بخشد ترا

صد بلا مابعد آن بخشد ترا

هر زمانی چون زیانی میدهد

بو که سودت یک زمانی میدهد

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

مرغکی بانگی زد و لختی بجست

سر بجنبانید و بر شاخی نشست

چون سلیمان بانگ آن مرغک شنود

گفت میدانید تا او را چه بود

میکندبرشاخ از دنیا گله

زار میگرید که چند از مشغله

کز همه دنیای عالم سوز من

نیم خرما خوردهام امروز من

خاک بر دنیا که سودا میدهد

چون منی را نیم خرما میدهد

چون زدنیا نیم خرما میبسست

هرکه کرمان ملک خواهد ناکسست

هرکه او از دار دنیا پاک شد

نور مطلق گشت اگرچه خاک شد

هرکه او دنیای دون را کم گرفت

همچو صبح از صدق خود عالم گرفت

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

بوسعید مهنه شیخ محترم

بود در حمام با پیری بهم

سخت حمامی خوش ودمساز بود

زانکه آب و آتشش هم ساز بود

پیر گفت ای شیخ حمامی خوشست

وز خوشی هم دلگشا هم دلکشست

شیخ گفتش هیچدانی خوش چراست

گفت میدانم بگویم با تو راست

چون درین حمام شیخی چون تو هست

خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست

شیخ گفتش زین بهت خواهم بیان

پای من چون آوریدی در میان

پیر گفتش تو بگو شیخا جواب

کانچه تو گوئی جز آن نبود صواب

گفت حمامیست خوش از حد برون

کز متاع جملهٔ دنیای دون

نیست جز سطل و ازاری با تو چیز

وانگهی آن هر دو نیست آن تو نیز

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:17 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

در رهی میرفت هارون گرمگاه

دید میلی سر بر آورده براه

کرد هارون قصد میل سایه دار

گشت بهلول از دگر سوی آشکار

گفت بفکن طمطراق ای پرهوس

چون ز دنیا سایهٔ میلیت بس

سوی باغ و منظر و ایوان و خیل

چیست ان یکفیک ظل المیل میل

چون فراسر میشود در سایهٔ

پس بود بسیار اندک مایهٔ

دنیی دون چون نهنگی سرکشید

نیک و بد را تا بگردن درکشید

جمله را تا حشر بر پیچید دست

هیچکس از دام مکر او نجست

جملهٔ شیران بزنجیر ویند

زیر دست حکم و تسخیر ویند

گر ز بی مغزی تو دنیا دوستی

چون پیازی پای تا سر پوستی

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

شد بگورستان یکی دیوانه کیش

ده جنازه پیشش آوردند بیش

تا که بر یک مرده کردندی نماز

مردهٔ دیگر رسید از پی فراز

هر زمانی مردهٔ دیگر رسید

تا یکی بردند دیگر در رسید

مرد مجنون گفت بر مرده نماز

چند باید کرد کاریست این دراز

کی توان بر یک بیک تکبیر کرد

جمله را باید کنون تدبیر کرد

هرچه در هر دو جهان دون خداست

بر همه تکبیر باید کرد راست

بر در هر مردهٔ نتوان نشست

چار تکبیری بکن بر هر چه هست

ورنه دنیا زود مردارت کند

مرده تر از خویش صد بارت کند

نقد دنیا گرچه بسیاری بود

چون ز دستت رفت مرداری بود

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

عیسی مریم بغاری رفته بود

در میان غار مردی خفته بود

گفت برخیز ای ز عالم بی خبر

کار کن تا توشهٔ یابی مگر

گفت من کار دو عالم کردهام

تا ابد ملکی مسلم کردهام

گفت هین کار تو چیست ای مرد راه

گفت دنیا شد مرا یکبرگ کاه

جملهٔ دنیا بنانی میدهم

نان بسگ چون استخوانی میدهم

مدتی شد تا ز دنیا فارغم

نیستم من طفل بازی بالغم

بالغم با لعب و با لهوم چکار

فارغم با غفلت و سهوم چکار

عیسی مریم چو بشنود این سخن

گفت اکنون هرچه میخواهی بکن

چون ز دنیا فارغی آزاد خفت

خواب خوش بادت بخفت و شاد خفت

چون ز دنیا نیستت غمخوارگی

کرده داری کارها یکبارگی

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

بامریدان شیخی از راه دراز

آسیا سنگی همی آورد باز

از قضا بشکست آن سنگ گران

شیخ را حالت پدید آمد بر آن

جملهٔ اصحاب گفتند ای عجب

جان ازین کندیم ما در روز و شب

هم زر و هم رنج ما ضایع بماند

خود مگیر این آسیا ضایع بماند

این چه جای حالتست آخر بگوی

ما نمیدانیم این ظاهر بگوی

شیخ گفت این سنگ ازان این جا شکست

تا زسرگردانی بسیار رست

گر نبودی این شکستش اندکی

روز و شب سرگشته بودی بیشکی

چون شکستی آمد او را آشکار

دایماً آرام یافت آن بیقرار

چون ز سنگ این حالتم معلوم گشت

حالی از سنگم دلی چون موم گشت

چون بگوش دل شنیدم راز از او

اوفتاد این حالتم آغاز از او

هرکرا سرگشتگی پیوسته شد

چون شکست آورد کلی رسته شد

هرکه او سرگشته و حیران بماند

درد او جاوید بیدرمان بماند

از همه کار جهان نومید شد

کار او خون خوردن جاوید شد

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:18 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

 

کاملی گفتست از پیران راه

هر که عزم حج کند از جایگاه

کرد باید خان ومانش را وداع

فارغش باید شد از باغ وضیاع

خصم را باید خوشی خشنود کرد

گر زیانی کرده باشی سود کرد

بعد از آن ره رفت روز و شب مدام

تا شوی تو محرم بیت الحرام

چون رسیدی کعبه دیدی چیست کار

آنکه نه روزت بود نه شب قرار

جز طوافت کار نبود بر دوام

کار سرگردانیت باشد مدام

تا بدانی تو که در پایان کار

نیست کس الا که سرگردان کار

عاقبت چون غرق خون افتادنست

همچو گردون سرنگون افتادنست

آنچه میجوئی نمیآید بدست

وز طلب یک لحظه مینتوان نشست

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:مصیبت نامه عطار

هست مرغی همچو آتش بیقرار

روز و شب گردنده گرد شاخسار

میزند منقار در شاخ درخت

شاخ خواهی نرم باش و خواه سخت

این چنین مرغی بشوق و شدتی

بر سلیمان گشت عاشق مدتی

هر زمانش بیقراری تازه شد

هر دمش بی صبری از اندازه شد

آمدی پیش سلیمان از پکاه

سوی او دزدیده میکردی نگاه

بال و پر از عشق او میسوختی

پس بحیلت باز بر میدوختی

خواند یک روزی سلیمان در برش

کرد از آن یک خواندن عاشق ترش

گفت میدانم که بر من عاشقی

چون توئی عشق مرا کی لایقی

گر نشان میباید از وصل منت

تا ز وصلم چشم گردد روشنت

حاجتی دارم روا کن بعد ازان

تو مراو من ترا تا جاودان

ور نگردانی تو آن حاجت روا

نه مرا باشی تو و نه من ترا

گفت من یک چوب خواهم از تو خواست

نه ترو نه و خشک ونه کوژ و نه راست

روز و شب آن مرغ عاشق بیقرار

مست میگردد بگرد شاخسار

میزند در شاخ منقار ای عجب

میکند آن چوب هرجائی طلب

گر هزاران قرن گردد در جهان

از چنین چوبی کجا یابد نشان

خلق عالم جمله در شیب و فراز

این چنین چوبی همی جوینده باز

این چنین چوبی نشان هرگز نداشت

هیچ چوبی درجهان این عز نداشت

این طلب در آب بحر انداز تو

کاین چنین چوبی نیابی باز تو

از چنین چوبی ترا نامی بس است

سوی تو یک ذره پیغامی بس است

چون بدست آوردنش کس را نبود

تا ابد جز نام ازو کس را چه سود

 
 
 
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395  6:19 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها