پاسخ به:مصیبت نامه عطار
پای تا سر بوستان در بوستان
عالمی حوران و غلمان نقد تو
آنچه هرگز آدمی نشنیده است
نه کسی دانسته ونه دیده است
آن نشان در سایهٔ تو میدهند
تا ابد طوبی له از طوبی تو
هرکجا سریست در هر دو جهان
هست در هر ذرهٔ تو بیش از آن
مرغ بریانت چو خوردی زنده شد
لاجرم چون زنده شد پرنده شد
چون می و شیر و عسل داری روان
آب در جوی تو بینم این زمان
این همه زینت که از طاعت تراست
وین همه عزت که هر ساعت تراست
شد بهشت از قول سالک بیقرار
برکشید از سینه آهی مشکبار
من بهشتم آنچه دیدم از بهشت
تا بکی بینی تو زیبائی شمع
مینهبینی سوز و تنهائی شمع
من چو در دردم مرا درمان چه سود
روح چون میسوزدم ریحان چه سود
گه ز شیری مست خوابم مانده
طفل را در خواب از شیری کنند
مست را از خمر تدبیری کنند
تا کشند اهل دلی را سوی من
نیستم فی الجمله جز دار السلام
گر رسد سلمان بمن اینم تمام
بار اول کوزه در دردی زنند
تا جگر خواران دم خردی زنند
آنکه از من راه زد یک گندمش
سالکا از من چه میجوئی برو
من ندانم تا چه میگوئی برو
حال خود برگفت پیش او تمام
عرصهٔ دعوت سرای دار و گیر
هرکه اینجا آشنائی یافت او
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 6:13 PM
تشکرات از این پست