پاسخ به:مصیبت نامه عطار
کرد منزل وقت شام آنجایگاه
از غلامان چند تن بشتافتند
ذبح کردند و بخوردندش بناز
بود گاو پیر زالی دل دو نیم
روز و شب درمانده با مشتی یتیم
آن زمان بودی که دادی گاو شیر
پیرزن را چون خبر آمد ازان
بی خبر گشت و بسر آمد ازان
جملهٔ شب در نفیر و آه بود
پیش آن پل شد که پیش راه بود
چون ملکشه بامداد آنجا رسید
موی همچون پنبه روئی چون زریر
با عصا در دست پشتی چون کمان
گفت ای شهزادهٔ الب ارسلان
گر برین سر پل بدادی داد من
رستی از درد دل و فریاد من
ورنه پیش آن سر پل و ان صراط
داد خواهم این زمان کن احتیاط
گر ز ظلم تو زبون گردم ز تو
پیش حق فردا بخون گردم ز تو
من ز ظلمت میندانم سر ز پای
گرچه شاهی بر نیائی با خدای
هان و هان دادم برین پل ده تمام
تا بران پل بر نمانی بر دوام
از همه سود و زیان در پیش و پس
پیش خلق انداختی این زال را
در سحر یک نالهٔ این پیر زال
این نه از شاه جهانم میرسد
چون توان با سرکشی آویز کرد
این بگفت وهمچو باران بهار
با یتیمان شد بزاری اشکبار
هیبتی در جان شاه افتاد ازو
سخت شوری در سپاه افتاد ازو
گفت ای مادر مگردان دل ز شاه
هرچه میخواهی برین سر پل بخواه
تابراین پل بر تو برگویم جواب
کان سر پل را ندارم هیچ تاب
حال چیست ای زال گفت او حال خویش
دادش او هفتاد گاو از مال خویش
گفت این هفتاد گاو ای پیر زال
در عوض بستان که هست این از حلال
این بگفت وآن غلامان را بخواند
زجر کرد و سبز خنگ از پل براند
پیرزن را وقت چون شبگیر شد
روی بر خاک ودر دل باز کرد
از کرم نگذاشت بر من مابقی
فضل کن با او و در بندش مدار
وانچه نپسندیدهٔ زو در گذار
چون ملکشه رفت از آن جای خراب
دیدش از عباد دین مردی بخواب
گفت هان چون رفت حال ای پادشاه
گفت اگر آن بیوه زال دادخواه
عالمی بار اوفتاد از گردنم
کس چه داند تا دعای پیر زن
آنچه زالی در سحر گاهی کند
باز ماندی تا ابد در قعر چاه
این دعا با او در آخر گشت یار
از رحیمی نیست برتر یک مقام
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 6:04 PM
تشکرات از این پست