پاسخ به:مصیبت نامه عطار
پیش عقل آمد بجسته از عقال
گفت ای دستور حل و عقد ملک
نیست رایج بی تو هرگز نقد ملک
خرقهٔتکلیف دین بر قد تست
گاه در قیدی و گاهی در خلاص
چون شود در نیستی چشم تو باز
اقبلت گرداند از خود پاک باز
چون شوی در عین هستی دیده ور
هرچه توداری ز نقصان و کمال
حس ترا بخشیده از راه خیال
کز زمان و از مکان دوری قوی
پنج مدرک را خیال از پنج بار
کرد ادراک تو یکدم صد هزار
گرچه شاگردی ز خود خوانندهٔ
گر چه حسن افتادت اول اوستاد
حس بمعنی در حقیقت از تو خاست
چون تو او را زنده کردی در صفت
چون ترا در زنده کردن دست هست
در دلم این مردگی پیوست هست
عقل گفتش تو نداری عقل هیچ
می نبینی این همه در عقل پیچ
کیش و دین از عقل آمد مختلف
بر دراو چون توان شد معتکف
صد هزاران حجت آرد بی مجاز
چون دلستی پای تا سر اشتیاق
لیک کاملتر ازو جان و دلست
جز ز دل این پرده نگشاد ترا
نامهٔ از کشف برخواندش زبر
پیر گفتش عقل از حق ترجمانست
نافذ آمد حکم او در کائنات
بر درخت عقل هر شاخی که هست
هرکه او از عقل لافی میزند
زانکه هر کس را که گردد عقل صاف
در سرش نه کذب ماند نه گزاف
کی تواند گشت مرد از قیل و قال
در مقام عقل خود صاحب کمال
سالها باید که تا یک نیکنام
عقل را بی عقده گرداند تمام
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 7:08 PM
تشکرات از این پست