پاسخ به:مصیبت نامه عطار
کرد محی الدین یحیی را سؤال
کان همه منصب که پیدا ونهان
مصطفی را بود در هر دوجهان
از چه گفت او کاشکی از بحر جود
این چرا گوید چه حکمت دانی این
شرح ده چندان که می بتوانی این
گفت دو لوری بچه مرد و زنی
بود دو خرگه برابر هر دو را
هر دو در خوبی کمالی داشتند
هر دو مست روی یکدیگر شدند
روز و شب در عشق هم میسوختند
سال و مه سر تا قدم میسوختند
دایماً در هم همی نگریستند
یک دم از همشان شکیبائی نبود
زانکه عشق هر دو هر جائی نبود
عاقبت آن هر دو را از روزگار
گوسفند و گاو شد بیش از شمار
کار و بار هر دو تن بسیار شد
هر دو خرگه جای گیر و دار شد
چون زیادت گشت هر ساعت مقام
بیشتر شد هر زمان خیل وغلام
پرده دار و حاجبان بنشاندند
کار هر دو در گذشت از آسمان
زانکه بود آن در ترقی هر زمان
زین سبب آن هر دو مرغ دلنواز
اوفتادند از بر هم دور باز
هر دو را از کار و بار و گیر دار
در میان هر دو راهی دور ماند
این ازان و آن ازین مهجور ماند
هر دم از نوع دگر میسوختند
درگدائی هر دوچون شیر و شکر
تازه و خوش میشدند از یکدگر
لیک چون منشور شاهی خواندند
در گدائیشان بسی به بود کار
در گدائی عشق با هم باختند
هر دو تن را کرد مفلس روزگار
پادشاهی رفت وآن بیشی نماند
حاصلی جز نقد درویشی نماند
راه صحرا هر دو تن برداشتند
هر دوچون محروم و مسکین آمدند
همچو اول بار دو خرگه تمام
برکشیدند آن دو تن در یک مقام
بار دیگر هر دو دلبر بی تعب
هر دو از سر باز در هم گم شدند
وز همه عالم بیک دم گم شدند
نقد وصل وگنج جان برداشتند
زحمت هجر از میان برداشتند
هر زمان ذوقی دگرگون یافتند
هر نفس صد لذت افزون یافتند
برگشادند آن دو مرغ آنجا زفان
شکرها گفتند حق را هر زمان
کز شهی با این گدائی آمدیم
پادشاهی دام ما افتاده بود
تا دو مرغ از هم جدا افتاده بود
خاک درویشی شدیم از جان پاک
کاش آن شاهی نبودی وان کمال
کاش بی کوس و علم می بودمی
گر همه عالم مسلم بودن است
از همه مقصود با هم بودن است
هر دو چون باهم رسیدیم این نفس
فارغیم از جمله کار اینست و بس
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 7:02 PM
تشکرات از این پست