پاسخ به:مصیبت نامه عطار
ای در اول مقتدای خواندگان
قال تو اغلال شد حالت محال
مسخ گشتی تا نه پرماندی نه بال
چون جرس اکنون همه بیهودهٔ
نیست کس از تو مصیبت دیده تر
خشک لب بنشین مدام ودیده تر
کار تو با قعر دوزخ اوفتاد
آنچنان بوده چنین چون آمدی
در همه عالم کرا این اوفتاد
چون فرشته خویش را دانی دلیر
گر بسی بر دیگران فرقت نهند
هم دل مؤمن تو داری در دهان
هم توئی با خون دل در رگ روان
هم ز ماهی جایگه تا مه تراست
هم ز مشرق تا بمغرب ره تراست
گر رهی دزدیده داری سوی گنج
شرح ده تا من برون آیم ز رنج
زین سخن ابلیس در خون اوفتاد
آتشش از سینه بیرون اوفتاد
خوردهام این جام مالامال من
درد لعنت آمد از زیرش برون
در دو عالم نیست از سر تا بپای
هیچ جائی تا نکردم سجده جای
بس که بر ابلیس لعنت کردمی
من چه دانستم که این بد میکنم
پس شبیخونی ز لعنت در رسید
صد هزاران ساله اعمالم که بود
در عزازیلی پر وبالم که بود
جمله را سیلاب لعنت پیش کرد
تا مرا هم مسخ و هم بی خویش کرد
لاجرم ملعون و نافرمان شدم
گر فرشته بودهام شیطان شدم
آنکه اول حور را همخوابه کرد
این زمانش دیو در گرمابه کرد
پای تا سر عین حسرت گشتهام
گر تو از من عبرتی گیری رواست
من ز لعنت دارم الحق دور باش
تو نداری تاب لعنت دور باش
زانکه گفتندش که ای افتاده دور
چون شدی در غایت دوری صبور
گفت دور استادهام تیغی بدست
باز میرانم از آن درهر که هست
در همه عالم مرا این کار بس
دور استادم دودیده همچو میغ
زانکه آن رویم بخویش آید دریغ
دور استادم که نتوانم که کس
روی او بیند به جز من یک نفس
دور استادم که من در راه او
دور استادم نه پا نه سر ازو
دور استادم ز هجران تیره حال
چون ندارم تاب قرب آن وصال
گرچه هستم راندهٔ در گاه او
سر نه پیچم ذرهٔ از راه او
ننگرستم هیچ سو جز سوی یار
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 6:44 PM
تشکرات از این پست