پاسخ به:مصیبت نامه عطار
داشت عزم باغ و قصد سبزه زار
مطربان از پیش بفرستاده بود
همره ایشان سماع و باده بود
محتسب بود آن یکی الیاس نام
سخت در تقوی و در معنی تمام
وانچه دید او هم بریخت و هم شکست
نصر را زان حال حالی شد خبر
کرد نصر الیاس را حاضر مگر
گفت ای نصرک چه افتادست هین
گفت این حسبت که فرمودت بگو
گفت این شاهی ز که بودت بگو
نه ز کشتن باشدم یک ذره بیم
نه بترسم از بلا چون تو سلیم
گر کسی خون ریزد و خون راندم
خوش بود کان خون بحق برساندم
خون ترا چون سوی حق رهبر بود
در جهان چیزی ازین بهتر بود
مشک هم خوش هم نکو آید ترا
زانکه بوی خون ازو آید ترا
نصر را الحق خوش آمد گفتنش
گفت شادم کردی اکنون شاد باش
حاجتی خواه از من و آزاد باش
گفت من حاجت ندارم بیش و کم
کرد شیخ الیاس سوی او نگاه
گفت حاجت زوست نه از پادشاه
نصر گفتا پیشچون من شهریار
زوچه خواهی حاجت آخر شرم دار
گفت پس من شرم دارم این زمان
کز تو خواهم با خداوند جهان
کرد الحاحش که البته بخواه
گفت میباید که این دم پادشاه
زانکه اینم در سمرقندست وام
بعد ازان الیاس گفت ای پادشاه
من چنان خواهم که این گندم براه
خود بگردن بر نهی بی سرکشی
زانکه با من در رهی همره نئی
گر روم در باغ خود افزون دو گام
چون توانم شد ز نیشابور من
بعد از آن الیاس گفت این روشنست
کاین قدر بارت اگر بر گردنست
ور بری دانم که تا چندش بری
جملهٔ بار خراسان روز و شب
تا ابد بر گردن تست ای عجب
چون قیامت باز اندازد بساط
باچنین باری چه سازی بر صراط
تا بود یک گردهٔ نان خوردنت
با چنین باری چو دم نتوان زدن
نصر حالی توبه کرد و بازگشت
ترک شاهی گفت و اهل راز گشت
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 6:28 PM
تشکرات از این پست