پاسخ به:نزهت الاحباب عطار
همچو شبنم باز بر گل شد نسیم
گل صبا را گفت بلبل بیوفاست
مدتی با ارغوان میباخت عشق
روز چندی یاسمن پرداخت عشق
خواهرم را آنکه نرگس نام اوست
عاشق او بود کین خوب و نکوست
هیچ گل در بوستان از وی نرست
کو نگفتش عشق او دارم بدست
ترک او کردم تو دست از من بدار
هر که با او باش و جاهل دم زند
عرض خود بر باد بدنامی دهد
ورنه بلبل کیست کو خواهد نشان
این زمان آمد مرا این حال پیش
از که نالم چون زدم بر خویش نیش
بعد ازین پیشم سخن ازوی مگوی
پیش او از بهر من دیگر مپوی
گر ترا دردی بود در ره مقیم
ور ترا در عشق شد قلب سلیم
خیز ای عطار یکتا شو به عشق
در جمال عقل بینا شو به عشق
چون شنید این نکتهها باد صبا
هرچه گفتی هست او زان بیشتر
هر که او شب خیز باشد صبحگاه
خاصه چون او مرغکی شیرین نفس
زنده دل مرغیست کو شب تا بروز
هست و میدارند دایم حرمتش
عاشق خود را بخوان و خوش بگوی
نیک اندیشان خود را بدمگوی
ور بخواهی پیش تو باشد بپای
آن چنان گویندهٔ دستان سرای
در چمن جائی دهم او را مقام
تا بنالد خوش در آنجا او مدام
لیک شرطی هست آن باوی بگوی
تا نگرداند ز ما من بعد روی
چون صبا شد باز از صحن چمن
برد برگ گل از آن گل پیرهن
آن همه نالهٔ صبا از دور جای
میشنید و گفت هان دیگر میای
در گلستان از برای گل عیان
گفت آخر جای بلبل خودکی است
تا به بینم منزلش چون گل کی است
چون صبا نزدیک بلبل شد پگاه
در نهانی از نشان نیک خواه
رنگ و روی برگ گل بلبل بدید
بر زمین چون مرغ کشته میطپید
داستانی اندر این معنی بخواند
هر غمی کان بود از دل باز راند
برگرفت آن برگ گل را بوسه داد
کی صبا بی تو مبادا بوستان
و از نسیمت تازه باداگلستان
بعد از این میآیم و جان میدهم
جان خود از بهر جانان میدهم
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 5:42 PM
تشکرات از این پست