پاسخ به:بلبل نامه عطار
از آن یک جرعه میدادند به منصور
اناالحق گفت و عالم کرد پر شور
چو جام وحدتش بر کف نهادند
به خونش مفتیان فتوی بدادند
دو صد کس ز آنکه فتوی داده بودند
در آن دم از حیات افتاده بودند
به بازارش برآوردند سر مست
نهاده بود سر مردانه بر دست
بگرد دار میگردید و میگفت
مرا غیرت گرفت اغیار نگرفت
بدیدم سایهٔ افتاده بر راه
مرا آن یک نظر از خویشتن برد
نظر بر روی نامحرم که کردم
چرا عاشق چنین حیران نگردد
کسی را کافتاب از در درآید
ز دار و سنگ و رشته غم نمیخورد
سر موئی ز اناالحق کم نمیکرد
به آواز آمدند با او به یکبار
در و دیوار و چوب و رشته و دار
برآمد موجی از دریا به صحرا
صدف بگسست و گوهر شد بدریا
چو پر شد بر سر آمد شد بتاراج
زهر بادی گیاه آید به فریاد
هزاران جام از آن می باز خوردند
همانگه کرد بلبل عهد در دم
برآید در دلم هر لحظه جوشی
چو گل بر بست رخت از باغ و بستان
مرادم بسته شد چون زیردستان
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 1:00 AM
تشکرات از این پست