پاسخ به:بلبل نامه عطار
شنید ستم من از پیر خردمند
گرفته گوشهٔ بی توشه و نوش
چو مرد حیدری گشته نمد پوش
قرین در وحدت ودور از جماعت
ز خود برخاسته در خود نشسته
به خواهر گفت روزی ای مراجان
برو زین بیشتر ما را مرنجان
عنایت کرد با من لطف یزدان
حوالت کرد خدمت را به رضوان
همی آرد به من حلوا و نانم
جواب پیر بین با خود چه گفتست
مگر دیوش به دام خود گرفته است
به پیر وقت گفتند این حکایت
که دانم در شکست و در شکایت
بسی با او بکرد ابلیس تلبیس
بکار آمد کنون تلبیس ابلیس
برو آنجا ز سر تا پای او گیر
بگو ای با همه وی از همه فرد
سلامت میکند پیرای جوانمرد
بسی گشتی تو تا گشتی بهشتی
رفیقان را ز یاد خود بهشتی
خداوندت بسی برگ و نوا داد
نصیب ما بده ز آنچت خدا داد
به خادم داد یکتا نان و حلوا
برون حلوا درونش پر ز بادا
چومرد آورد پیش پیر ره بین
نجاست بود حلوا نانش سرگین
هر آنکس کو ندارد پیر رهبر
اگر خواهی که با تدبیر گردی
به پیری دست بوسندش امیران
به خودره رفتن نادیده جهلست
درخت باغبان پرورده را بین
که شکل خوب دارد بار شیرین
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
چو منعت میکند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیدهٔ تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
چو بازان مانده دور از آشیانی
چو زاغان بر سر مُردار مردی
چو بازان باز کن یک دم پر و بال
برون پر زین قفس وین دام آمال
چو بازان ترک دام و دانه کردی
به پری بر فلک زین تودهٔ خاک
همی گردی تو با مرغان در افلاک
وگرنه هر زمان بی بال و بی پر
چو مرغ هر دری گردی به هر در
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 12:58 AM
تشکرات از این پست