0

سختی‌های جلب رضایت والدین

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

سختی‌های جلب رضایت والدین

سختی‌های جلب رضایت والدین


"ناراحتی مادر را که دید، سرش را پایین انداخت اما علی تصمیمم را گرفته بودم. چندمین بار بود که به سوریه می‌رفت اما مادر هنوز به این شرایط عادت نکرده بود. مادر گفت: چی شد بالاخره چه کار می‌کنی؟ نمی‌ری دیگه."
سختی‌های جلب رضایت والدین

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، حرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستاده‌اند و نگذاشته‌اند به اسارت تکفیری‌ها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیسته‌اند و سختی‌های بسیاری را به جان خریده‌اند بسیار شنیدنی‌ست. در ادامه بخش نخست نوشته‌های یکی از شاهدان مجاهدت‌های مدافعان حرم را می‌خوانید که در این بخش به مشکلات علی در جلب رضایت والدین در روزهای قبل از اعزام پرداخته است. از آنجا که همه یادداشت‌های این رزمنده دلاور مدافع حرم قابل انتشار نیست تنها بخش‌های قابل نشر با نظر ایشان منتشر می‌شود:

کلافگی، ناراحتی و بی قراری را در چهره مادر علی می‌دیدم. دیدم که مادرش مستأصل شده و دیگر نمی‌تواند کاری بکند. مادر فهمیده بود که حریف علی نمی‌شود. مادر به علی گفت: "کاش بچه می‌ماندی و بزرگ نمیشدی. اونجوری لااقل اختیارت دست من بود. الان دیگر حریفت نمی‌شوم." صورت مادر سرخ شده و معلوم بود فشار خونش بالا رفته است.

علی ناراحتی مادرش را که دید، سرش را پایین انداخت اما علی تصمیممش را گرفته بود. چندمین بار بود که به سوریه می‌رفت اما مادر هنوز به این شرایط عادت نکرده بود و هر بار همین گونه بود. مادر گفت: "چی شد بالاخره چه کار می‌کنی؟ نمی‌ری دیگه ایشاالله؟"

علی گفت: مادر من، شما که می‌خوای من نرم پس برای چی از بچگی منو می‌بردی و می‌فرستادی هیأت عزاداری امام حسین(ع)؟ برای چی می‌فرستادی سینه زنی؟ برای چی تمام نذرهاتو شب عاشورا و روز عاشورا میدی؟ وقتی ازشون حاجت می‌گیریم خوبه؟ بالاخره یا قبول داری باید از حرم و ناموس اهل بیت(ع) دفاع کرد یا نه. یعنی باید بزاریم این کافرای بی دین بیان و حرم حضرت زینب(س) رو خراب کنن و داستان اسارت دوباره تکرار بشه؟ و اون موقع بزنیم پشت دستمون. ما که از بچگی سینه زن عزای امام حسین(ع) بودیم، مگه الان مُردیم؟

علی با ناراحتی این حرف‌ها را به مادرش گفت و مادر نگاهش کرد، درست مثل کسانی که کیش و مات شده‌اند و دیگر مادر سخنی نگفت. کیسه قرص‌های قلبش را باز کرد و و زیر لب غرولند کنان گفت: من که راضی نیستم بروی اما جواب حضرت زینب(س) را هم نمی‌توانم بدهم. خودش نگهدارتان باشد.

علی لبخندی زد و گفت: جهاد، رضایت والدین را نمی‌خواهد اما سزاوار است تا رضایتتان را جلب کنم.

ادامه دارد...

 

 

یک شنبه 12 اردیبهشت 1395  1:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها