![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
هزاران مايل دور از زمين، آنطرف دنيا سياره كوچكي بنام فليپتون قرار داشت. اين سياره خيلي تاريك و سرد بود،بخاطر اينكه خيلي از خورشيد دور بود و يك سياره بزرگ هم جلوي نور خورشيد را گرفته بود.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
در اين سياره موجودات عجيب سبز رنگي زندگي مي كردند
آنها براي اينكه بتوانند اطراف خود را ببينند از چراغ قوه استفاده مي كردند.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
يك روز اتفاق عجيبي افتاد. يكي از اين موجودات عجيب كه اسمش نيلا بود، باطري چراغ قوه اش را برعكس درون چراغ قوه گذاشت.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
ناگهان نور خيره كننده اي تابيد و به آسمان رفت ، از كنار خورشيد گذشت و به سياره ي زمين برخورد كرد.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
آن نور در روي سياره ي زمين به يك پسر بنام بيلي و سگش برخورد كرد. نيلا بلافاصله چراغ قوه اش را خاموش كرد ولي آن دو موجود زميني بوسيله نور به بالا يعني سياره ي فليپتون كشيده شدند. آنها در فضا به پرواز در آمدند و روي سياره ي فليپتون فرود آمدند.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
بيلي سلام گفت و نيلا هم دستش را تكان داد.
بيلي گفت: واي، اينجا همه چيز از بستني درست شده شده است.
سگ بيلي هم پاهايش را كه به بستني آغشته شده بود ، ليس مي زد.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
نيلا با ناراحتي گفت: ولي هيچ كس اينجا بستني نمي خورد چون هوا خيلي سرد است.
نيلا خيلي غمگين به نظر مي رسيد. او پرسيد: آيا شما مي توانيد به ما كمك كنيد، ما به نور خورشيد احتياج داريم تا گياهان در سياره ما رشد كنند؟
بيلي گفت: من يك فكري دارم. آيا مي تواني ما را به خانه امان برگرداني؟
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
نيلا گفت: يك دقيقه صبر كن. سپس او باطريهاي چراغش را برعكس قرار داد. زووووووووووم.
بيلي و سگش به كره زمين برگشتند
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
بيلي به حمام رفت و آينه را برداشت. او به حياط آمد و آينه را طوري قرار داد كه اشعه خورشيد كه به آينه مي خورد اشعه هايش به سياره فليپتون برگردد
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
با اين فكر بيلي، سياره فليپتون ديگر سرد نبود. هر روز سگ بيلي آينه را در زير نور خورشيد قرار مي داد تا نور و گرماي كافي به سياره كوچك برسد.
![سياره ي سرد سياره ي سرد](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
حالا ديگر نيلا و دوستانش مي توانستند در زير نور خورشيد از خوردن بستني لذت ببرند.
|