0

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قال اَلنبّی صلّی‌الله عَلَیه وَ سلَم: فرغ‌الله تعالی عَن‌الخلقِ والخُلق والاجلِ وَالرزقِ التمثیل فی

هرچه آن کدخدای دکاندار

سوی خانه فرستد از بازار

آنکه باشد به خانه در خویشش

در شبانگاه آورد پیشش

هرچه زینجا بری نگه دارند

در قیامت همانت پیش آرند

نیست آنجا تغیّر و تبدیل

نشود نیک بد به هیچ سبیل

چیزی آنجا به کس نخواهد داد

دادنی داد وان دگر همه باد

خیز و برخوان اگر نمیدانی

سرِّ این از کلام ربّانی

لن تجد سنّتش ز تبدیلا

لن تجد ملتش ز تحویلا

نیست بر حکم قاطعش تبدیل

نیست بر امر جامعش تحویل

خیز و تر دامنی ز خود کن دور

ورنه نبوی در آن جهان معذور

آتش اندر غم و زحیر زنی

گر کنون نفس را به تیر زنی

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی صفة‌الزهد و الزّاهد

زاهدی از میان قوم بتاخت

به سرِِ کوه رفت و صومعه ساخت

روزی از اتّفاق دانایی

عالمی پُر خرد توانایی

برگذشت و بدید زاهد را

آن چنان پارسای عابد را

گفت ویحک چرا براین بالای

ساختستی مقام و مسکن و جای

گفت زاهد که اهل دنیا پاک

در طلب کردنش شدند هلاک

بازِ دنیا شده است در پرواز

در فکنده به هر دیار آواز

به زبانی فصیح می‌گوید

در جهان صیدِِ خویش می‌جوید

هر زمان گوید اهل دنیی را

جفت بلوی و فرد مولی را

وای آن کو ز من حذر نکند

در طلب کردنم نظر نکند

تا نگردد چنانکه در فسطاط

اندکی مرغ و باز بر افراط

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی کرمه و فضله

ای خداوند قایم و قدّوس

ملک تو نامماس و نامحسوس

از تو چیریم و بر تو چیر نه‌ایم

به تو سیریم و از تو سیر نه‌ایم

سوی ما گرچه هیچکس کس نیست

کرم تو نُویدگر بس نیست

دین‌مان داده‌ای یقین‌مان ده

گرچه این هست بیش از این‌مان ده

گرچه بر نطع نفس شهماتیم

تشنهٔ وادی سماواتیم

کسی از بد همی نداند به

آنچه دانی که آن بهست آن ده

ای مراد امل نگاران تو

وی امید امیدواران تو

ای نهان‌دان آشکارا بین

تو رسانی امید ما به یقین

همه امید من به رحمت تست

جان و روزی همه ز نعمت تست

جگر تشنه‌مان ز کوثر دین

شربتی‌بخش پر ز نور یقین

نیست نز دانشی و نز هنری

جز تو سوی توام وکیل دری

هرچه بر من قضای تو بنوشت

همه نیکو بود نباشد زشت

هستم از هرکه هست جمله گریز

ناگزیرم تویی مرا بپذیر

بلبل عشق را ز گلبن جست

در ترنّم نوای این همه تست

باز ناز من از طریق نیاز

بر سر سدره می‌کند پرواز

ملکها راند هرکه سوی تو راند

باز درماند هرکه زین درماند

که رساند به من سخن جز تو

که رهاند مرا ز من جز تو

نخری بوی رنگ و دمدمه تو

زین همه وارهانم ای همه تو

عجز و بیچارگی و ضعف خری

نخری سستی و خری و تری

رنج بر درگه تو آسانیست

بی‌زبانی همه زبان‌دانی است

همه را کُش تو از برای همه

پس قبول تو خونبهای همه

از تو برتافتن عنان اَمَل

چیست جز آیت و نشان زلل

صورت قهر در دلش روید

هر که جز مهر حضرتت جوید

سیرت ما ز صورت اشرار

وا رهان ای مهیمن اسرار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی الشّوق

از پس این براق شوق بُوَد

شوق در گردنش چو طوق بُوَد

آفرینش چو گشت زندانش

پس خلاصی طلب کند جانش

آتشیش از درون برافروزند

که ازو عقل و جان و تن سوزند

تا که خود یار عشق خودبین است

بوتهٔ توبه از پی این است

هرکه را کوی عشق او تازه‌ست

توبه‌ای از کلید دروازه‌ست

شوق بی‌یار خود سرور بُوَد

یار خود از خدای دور بُوَد

شوق ذوقت به دوزخ اندازد

شوق شوقت چو حور بنوازد

چون برون رفت جان ز دروازه

دلِ کهنه ازو شود تازه

صورت از بندِ طبع باز رهد

دل ودیعت به روح باز دهد

افتد از سیر جان بی‌اندازه

از زمین تا به عرش آوازه

کرد کز باد شوق و درد رود

بر زن ار بگذرد چو مرد رود

هرچه در راه فتنه انگیزد

همه‌اش از پیش راه برخیزد

از پی پایتابه‌ای بشکوه

پشم رنگین شود به پیشش کوه

آتش او ز بهرِ بالا را

ببرد آب روی دریا را

چون مر او را ازو برانگیزند

اختران پیش او فرو ریزند

دیدهٔ او چو نورِ ره بیند

شمس در جنب او سیه بیند

بد و نیک اندر آن جهان نبود

خاک و خورشید و اختران نبود

هرکه را عشق کوی او باشد

در دلش جست و جوی او باشد

آسمانی دگرش گردانند

بر زمینی دگرش بنشانند

هر دمش نقش کفر دین گردد

هر نفس آسمان زمین گردد

هر زمان شوید از پی تگ و پوی

جبرئیلش به آب حیوان روی

خرد از نعرهٔ دلش کالیو

هیزم برق نعل اسبش دیو

آدمی سوز گشته از پی راه

مالک درد او به آتشِ آه

سرِّ آهش ندارد ایچ صبور

پی او در نیابد ایچ غیور

نعل اسبش چو گرد بندازد

جبرئیلش حنوط جان سازد

او روان گشته سوی عالم نیست

باد فریاد کن که یک دم بیست

مصطفی ایستاده بر ره اوی

از سرِ لطف ربّ سَلّم گوی

اندر آویزد از پی اِشراف

از درونش ترازوی اِنصاف

آب در راه او خلیل زند

مقرعش جان جبرئیل زند

همه را باز خود رساند به خود

کایچ یک را ازو نیامد بُد

همه هستند و از همه همه دور

در نُبی خوانده‌ای تصیرالامور

زو بد و نیک قوّت و حولست

امر او ما یبدّل القول است

امر او را تغیّری نبود

خلق را جز تحیّری نبود

بغض و حقد از صفات او دورست

غضب آن را بود که مقدورست

اوست قادر به هرچه خواهد خواست

هرچه خواهد کند که حکم او راست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در مناجات گوید

ای روان همه تنومندان

آرزو بخش آرزومندان

تو کنی فعل من نکو در من

مهربان‌تر ز من تویی بر من

رحمتت را کرانه پیدا نیست

نعمتت را میانه پیدا نیست

آنچه بدهی به بنده دینی ده

با رضای خودش قرینی ده

دلم از یاد قدس دین خوش کن

نسبت باد و خاکم آتش کن

از تو بخشودنست و بخشیدن

وز من افتادنست و شخشیدن

من نیم هوشیار مستم گیر

من بلخشیده‌ام تو دستم گیر

از تو دانم یقین که مستورم

پرده‌پوشیت کرده مغرورم

راندهٔ سابقت ندانم چیست

خواندهٔ خاتمت ندانم کیست

عاجزم من ز خشم و خوشنودیت

نکند نیز لابه‌ام سودیت

دل گمراه گشت انابت جوی

مردم دیده شد جنابت شوی

دل گمراه را رهی بنمای

مردم دیده را دری بگشای

که ننازد ز کارسازی تو

که بترسد ز بی‌نیازی تو

ای به رحمت شبان این رمه تو

چه حدیثست ای تو ای همه تو

ای یکی خدمت ستانه‌ت را

گرگ و یوسف نگارخانه‌ت را

تو ببخشای بر گِل و دل ما

که بکاهد غم دل از گِل ما

تو نوازم که دیگران زُفتند

تو پذیرم که دیگران گفتند

چه کنم با جز از تو هم نفسی

مرده ایشان مرا تو یار بسی

چه کنم زحمت تویی و دویی

چون یقین شد که من منم تو تویی

چه کنم با تو تفّ و دود همه

چون تو هستی باد بود همه

باد نعمای تست بود جهان

ای زیان تو به که سود جهان

من ندانم که آن چه کس باشد

کز تو او را بخیره بس باشد

کس بود زنده بی‌عنایت تو

یا توان زیست بی‌رعایت تو

آنکه با تست سوزکی دارد

وآنکه بی‌تست روزکی دارد

آنچه گفتی مخور بخوردم من

وآنچه گفتی مکن بکردم من

با تو باشم درست شش دانگم

بی‌تو باشم ز آسیا بانگم

از غمِ مرگ در زحیرم من

جان من باش تا نمیرم من

چه فرستی حدیث و تیغ به من

من کیم از تو ای دریغ به من

با قبول تو ای ز علّت پاک

چبود خوب و زشت مشتی خاک

خاک را خود محل آن باشد

کز ثنای تواش زبان باشد

عزّ تو ذلّ خاک را برداشت

خاک را تا به عرش سربفراشت

گر ندادی کلام دستوری

که برد نامت از سرِ دوری

خلق را هیچ زهره آن بودی

که ترا بر مجاز بستودی

چه گشاید ز عقل و مستی ما

که مه ما و مه بود و هستی ما

به خودی‌مان کن از بدیها پاک

چه بود پیش پاک مُشتی خاک

بیش حکمت خود ار خرد باشم

من که باشم که نیک و بد باشم

بد ما نیک شد چو پذرفتی

بد شود نیک ما چو نگرفتی

بدو نیکم همه تویی یارب

وز تو خود بد نیاید اینت عجب

آن کسی بد کند که بدکارست

از تو نیکی همه سزاوارست

نیک خواهی به بندگان یکسر

بندگان را خود از تو نیست خبر

اندرین پردهٔ هوا و هوس

جهل ما عذرخواه علم تو بس

گر سگی کرده‌ایم اندر کار

نه تو شیری گرفته‌ای بگذار

بر درِ فضل و حضرت جودت

بهر انجاز لطف موعودت

آنچه نسبت به تست توفیرست

وآنچه از فعل ماست تقصیر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی تأدیب صببان المکتب و صفة الجنّة والنّار

 

از پی راه حق کم از کودک

نتوان بودن ای کم از یک یک

گر در آموختن کند تقصیر

هرچه خواهد سبک زوی بپذیر

به تلطّف بدار و بنوازش

خیره در انتظار مگدازش

در کنارش نه آن زمان کاکا

تا شود راضی و مکنش جفا

در نمازش نه آن زمان کانجا

تا شود سرخ چهره‌اش چو لکا

ور نخواند بخواه زود دوال

گوشهایش بگیر و سخت بمال

به معلم نمای تهدیدش

تا بود گوشمال تمهیدش

بند و حبسش کند به خانهٔ موش

میر موشان کند فشرده گلوش

در ره آخرت ز بهر شنود

کمتر از کودکی نشاید بود

خلد کاکای تست هان بشتاب

به دو رکعت بهشت را دریاب

ورنه شد موشخانه دوزخِ تو

در ره آن سرای برزخِ تو

رو به کتّاب انبیا یک چند

بر خود این جهل و این ستم مپسند

لوحی از شرح انبیا برخوان

چون ندانی برو بخوان و بدان

تا مگر یار انبیا گردی

زین جهالت مگر جدا گردی

در جهان خراب پر ز ضرر

از جهالت مدان تو هیچ بتر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی‌الافتقار والتحیّرِ فی صفاته

مستمع نغمت نیاز از دل

مطلع بر طلوع راز از دل

چون درِ دل نیاز بگشاید

آنچه خواهد به پیش باز آید

یاربش را ز شه ره اقبال

کرده لبّیک دوست استقبال

زآتشی کان بودت گوناگون

تکیه بر آب روی چون فرعون

نقل جان ساز هرچه زو شد نقل

که به ایمان رسی به حق نه به عقل

عقل در کُنه وصف او نادان

ذوق با طوق شوق او شادان

عقل و جان ملک پادشاهی اوست

ملک او در خورِ آلهی اوست

یاربی از تو زو دو صد لبیک

یک سلام از تو زو هزار علیک

سایه‌بانیست عقل بر درِ او

خیلتاشیست جان ز لشکر او

از بد و نیک خلق پیوسته

رحمت و نعمتش بنگسسته

درگهش را نیاز پیرایه

تو نیاز آر سود و سرمایه

درپذیرد غم دراز ترا

بی‌نیازی او نیاز ترا

دوست بودش بلال بر درگاه

پوست بر تن چو زلف یار سیاه

جامهٔ ظاهرش ز بهر دلال

گشت بر روی حور مشکین خال

از پی تازگی ز دشمن و دوست

در دو عالم بدل کنندهٔ پوست

از پی دین و ملک پروردن

نکند هیچ سر برو گردن

ای صف‌آرای جمع درویشان

وی نگهدار دردِ دل ریشان

آنکه شد چون بهی بهش گردان

وانکه شد چون کمان زهش گردان

نیک درمانده‌ام به دست نیاز

کارم ای کارساز خلق بساز

متفرّد به خطّهٔ ملکوت

متوحّد به عزّت جبروت

آیتِ علم را بدایت نیست

غایتِ شوق را نهایت نیست

تو ندانی ز حال عالم راز

از بلا عافیت ندانی باز

تو حقیقت نه مرد این راهی

طفل راهی ز ره نه آگاهی

کودکی رو به گِرد بازی گرد

به برِ کبر و بی‌نیازی گرد

بس بود کبر و ناز یار ترا

با خدای ای پسر چه کار ترا

چکنی جنّت و نعیم ابد

کرده عقبی ز بهر دنیا رد

او ز تو حسبتِ تو می‌داند

چون تویی را به خود همی خواند

می‌کند بر تو عرضه حور و قصور

تو به دنیا و زینتش مغرور

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فصل فی شرائط صلوة الخمس والمناجات والتضرّع والخشوع والوقار والدعاء

بنده تا از حدث برون ناید

پردهٔ عزّ نماز نگشاید

چون کلید نماز پاکی تست

قفل آن دان که عیبناکی تست

پای کی بر نهی به بام فلک

باده کی در کشی ز جام ملک

تات چون خر در این سرای خراب

شکم از نان پرست و پشت از آب

تا به زیر چهار و پنج و ششی

باده جز از خم هوس نچشی

کی ترا حق به لطف برگیرد

یا نمازت به طوع بپذیرد

چون دوم کرد امر یزدانت

چار تکبیر بر سه ارکانت

فوطه‌بافان عالم ازلت

بر تو خوانند نکته و غزلت

روی سلطان شرع کی بینی

کون در آب و در آسمان بینی

لقمه و خرقه هردو باید پاک

ورنه گردی میان خاک هلاک

چونت نبود طعام و کسوت پاک

چه نمازت بود چه مشتی خاک

به رعونت سوی نماز مپای

شرم‌ دار و بترس تو ز خدای

سوی خود هرکه نیست بار خدای

دهدش در نماز بار خدای

سگ به دُم جای خود بروبد و باز

تو نروبی به آه جای نماز

از پی جاه و خدمت یزدان

دار پاکیزه جای و جامه و جان

قبلهٔ جان ستانهٔ صمدست

اُحد سینه کعبهٔ اَحدست

در اُحد حمزه‌وار جان درباز

تا بیابی مزه ز بانگ نماز

هرچه جز حق بسوز و غارت کن

هرچه جز دین از آن طهارت کن

با نیازت به لطف برگیرند

بی‌نیازت نماز نپذیرند

بی‌نیاز ار غم نماز خوری

از جگر قلیهٔ پیاز خوری

باز اگر هست با نماز نیاز

برگِرَد دست لطف پردهٔ راز

هرکه در بارگاه لطف شتافت

دادنی داد و جستنی دریافت

ورنه ابلیس در درون نماز

گوش گیرد برونت آرد باز

تو لئیم آمدی نماز کریم

تو حدیث آمدی نماز قدیم

هفده رکعت نماز از دل و جان

ملک هشده هزار عالم دان

پس مگو کین حساب باریکست

زآنکه هفده به هشده نزدیکست

هرکه او هفده رکعه بگذارد

ملک هشده هزار او دارد

حسد و خشم و بخل و شهوت و آز

به خدای از گذاردت به نماز

تا حسد را ز دل برون ننهی

از عملهای زشت او نرهی

چون نبیند ز دین غنیمت تو

نکند هم نماز قیمت تو

قیمت تو عنان چو برتابد

والله ار جبرئیل دریابد

طالب اوّل ز غسل درگیرد

کز جُنُب حق نماز نپذیرد

تا ترا غل و غش درون باشد

غسل ناکرده‌ای تو چون باشد

غسل ناکرده از صفات ذمیم

نپذیرد نماز ربّ عظیم

گرچه پاکست هرچه بابت تست

همه در جنب حق جنابت تست

اصل و فرع نماز غسل و وضوست

صحت داء معضل از داروست

تا به جاروب لا نروبی راه

نرسی در سرای الّا الله

چون ترا از تو دل برانگیزد

پس نماز از نیاز برخیزد

ندهد سوی حق نماز جواز

چون طهارت نکرده‌ای به نیاز

زاری و بی‌خودی طهارت تست

کشتن نفس تو کفارت تست

چون بکشتی تو نفس را در راه

روی بنمود زود فضل اِله

با نیاز آی تا بیابی بار

ورنه یابی سبک طلاق سه بار

کان نمازی که در حضور بُوَد

از تری آب روی دور بُوَد

تن چو در خاک رفت و جان به فلک

روح خود در نماز بین چو مَلَک

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

من زَهَد فی‌الدّنیا وَجَد مُلکا لایبلی

بود پیری به بصره در زاهد

که نبود آن زمان چنو عابد

گفت هر بامداد برخیزم

تا از این نفسِ شوم بگریزم

نفس گوید مرا که هان ای پیر

چه خوری بامداد کن تدبیر

بازگو مر مرا که تا چه خورم

منش گویم که مرگ و در گذرم

گوید آنگاه نفسِ من با من

که چه پوشم بگویمش که کفن

بعد از آن مر مرا سؤال کند

آروزهای بس محال کند

که کجا رفت خواهی ای دل کور

منش گویم خموش تا لب گور

تا مگر بر خلاف نفس نَفَس

بتوانم زدن ز بیم عسس

بخ بخ آنکس که نفس را دارد

خوار و در پیش خویش نگذارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی الرضاء والتَّسلیم

هست حق را ز بهر جان شریف

اندر اثناء حکم صنع لطیف

داند آنکس که خُرده‌دان باشد

کانچه او کرد خیرت آن باشد

نیک نز میل و بد نه ز اسبابست

بد نه از فصد لیک جلّابست

نام نیکو و زشت از من و تست

کار ایزد نیکو بُوَد به درست

گرچه باشد به ظاهر آن همه خوب

لیک باطن بود همه معیوب

کی بسازد به حکم مطلق تو

باد با بادبان زورق تو

خیر و شر نیست در جهان اصلا

نیست چیزی ازو نهان اصلا

مرگ اگر چند بد نکوست ترا

مال و میراثها ازوست ترا

هرچه در خلق سوزی و سازیست

اندر آن مر خدای را رازیست

ای بسا شیر کان ترا آهوست

وی بسا درد کان ترا داروست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی الکرامة

از درونش چوبوی جان یابند

بی‌زبانان همه زبان یابند

دلش از بند ملک بربایند

ملکوت جهانش بنمایند

تا کند عقلش از پی رازی

گرد میدان عشق پروازی

دل و جانش نهفته شد حق جوی

شد زبانش به حق اناالحق گوی

راه دین صنعت و عبارت نیست

جز خرابی در او عمارت نیست

چون تو گشتی خموش منطیقی

ور بگویی بسان بطریقی

مرد باید که چون خلیل بُوَد

تا ز حق ظّلِ او ظلیل بُوَد

زَهره دارد زمانه از بیمش

یک نفس بر زند به تعلیمش

موسئی را که خفتهٔ کونست

فرّ عونش هلاک فرعونست

عرش چون فرش زیر پای آرد

جغد باشد ولی همای آرد

خواجهٔ این و آن سرای شود

بندهٔ مخلص خدای شود

مر ورا عقل روی بنماید

تنش از نور خود بیاراید

لطف حق سایه‌ش افکند بر دل

بس بگوید که کیف مدالظل

چون ز ظل جان او بیابد لمس

روی بنمایدش جعلنا الشمس

هرکرا توبه زین شراب دهند

بوی و رنگش به باد و آب دهند

بیش بنمایدش به حِس زبون

فلک و طبع و رنگ بوقلمون

راه دور از دل درنگی تست

کفر و دین از پی دو رنگی توست

لقب رنگها مجازی کن

خور ز دریای بی‌نیازی کن

تا از آن نعره‌ها به گوش نوی

وحده لا شریک له شنوی

بیش سودای رنگها نپزی

گر کند عیسی تو رنگ‌رزی

هرچه خواهی ز رنگ برداری

در یکی خم زنی برون آری

به حقیقت شنو نه از سرِ جهل

نیست این نکته بابت نااهل

کین همه رنگهای پر نیرنگ

خم وحدت کند همه یک رنگ

پس چو یک رنگ شد همه او شد

رشته باریک شد چو یک تو شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی الرضا والتسلیم بحکمه و قضائه

 

ابلقی را که رخ به خانهٔ اوست

تازگی جان ز تازیانهٔ اوست

وآنکه از تیر او شرف دارد

دیدگان از پی هدف دارد

ای بر آتش نهاده خرمن خویش

باد بر داده سقف گلشن خویش

اگر ترا تیغ تن زند اه کن

ور ترا زخم حق زند خه کن

بی‌رضای حق آنچه راحت تست

آن نه راحت که آن جراحت تست

تلخ و شیرین چو هر دو زو باشد

زشت نبوَد همه نکو باشد

دلشان بر فراق مال و عیال

خنک و خوش چو در بهار شمال

تا در این عالم فسرده درند

لگد اشتران چو گرده خورند

خویشتن چون ز عشق گرم کنند

گردنِ روزگار نرم کنند

پیش رفتن به رغبت از دنیی

شود آماده نزدشان عقبی

چون سرِ عشق آن جهان دارند

همچو شمع‌اند سوزِ جان دارند

پیششان روزگار چون بنده

دهر از انفاسشان فزاینده

کمترین بنده‌شان زمانه بُوَد

ز آرزو دل چو گورخانه بُوَد

زانکشان تا امید نبوَد و بیم

جانشان تن خورد چو شمع مقیم

دل ز تلخیش همچو می خوش‌دار

همچنو دل پر آب و آتش دار

جان به عهد و وفاش بسپرده

در کنف زنده در کفن مرده

پیش امرش چو کلک برجسته

جان کمروار بر میان بسته

از برای وفات تخم نفاق

نقد خوارزم کم برد به عراق

از برای دو دانگ سیم دغل

نکند با خدای کیسه بدل

همچنان بُختی کمر کوهان

سبلت حرص کم زند سوهان

در رضای خدای خویش بکوش

به نه چیزش چو بندگان مفروش

باش در حکم صولجانش گوی

هم سمعنا و هم اطعنا گوی

چونت گوید نماز کن بگزار

چونت گوید مکن برو مگذار

چونت گوید ببخش هیچ منه

چونت گوید نگاه‌دار مده

نه ز روی مجاز کز تحقیق

بر همه برنهاد بی‌تصدیق

اندر آمد گلیم پوشیده

صفو و دردی دُرد نوشیده

پرِ جبرئیل بر موافقتش

گشت همچون کلیم منقبتش

رخصتش هدیه‌دان کزو برهی

تو ازو رخصتش چه باز دهی

نه تویی تو ز تست بر کاری

تو کئی اندرین میان باری

هرکجا ذکر او بُوَد تو که‌ای

جمله تسلیم کن بدو تو چه‌ای

آنِ اویی تو کم ستیز بر اوی

گر گریزی ازو گریز در اوی

جان و تن را به کردگار سپار

تا درون سرای یابی بار

کانکه سد پاسبان خانه و سر

چون کلیدان بماند در پسِ در

جان و اسباب ازو عطا داری

پس دریغش ازو چرا داری

جان و اسباب در رهش در باز

بر ره سیل و رود خانه مساز

وقف کن جسم و مال را بر غیب

تا بوَی چون کلیدش اندر جیب

جبر را مارمیتَ کن از بر

باز دان از رمیت سرِّ قدر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

التمثیل فی معنی اولئک کالانعام بل هم اضل

 

کرهّ‌ای را که شد سه سال تمام

رائضش درکشد به زخم لگام

مر ورا در هنر بفرهنجد

توسنی از تنش بیاهنجد

کرّه را بر لگام رام کند

نام او اسب خوش لگام کند

بارگیر ملوک را شاید

به زر و زیورش بیاراید

چون نیابد ریاضتی در خور

باشد آن کرّه از خری کمتر

بابت بارِ آسیا باشد

دایم از بار در عنا باشد

گاه بارِ جهود و گه ترسا

می‌کشد در عنا و رنج و بلا

آدمی نیز کش ریاضت نیست

پیش دانا ورا افاضت نیست

علف دوزخ است و ترسانست

با حجر در جحیم یکسانست

مر ورا هست جای خوف و هراس

خوانده در نص هم وقودالناس

نفس فرمان‌پذیر و فرمانده

عقل ایمان‌شناس و ایمان‌ده

عکس خور زاب بر جدار شود

سقف از نقش او نگار شود

آنهم از عکسِ آفتاب شمار

آن دوم عکس آب بر دیوار

جان نروبد ز بیم مهجوری

خاک درگاه جز به دستوری

آنِ اویند در مکان و زمان

از کُن امر تا دریچهٔ جان

گفته از بهر خدمتِ درگاه

امر با عقلها اطیعوالله

نفس روینده تا به گوینده

همه چون بنده‌اند جوینده

سوی آن کفر زشت و دین نیکوست

که ز دین نقش بیند از خر پوست

گرچه بی‌اوت قصد و نیرو نه

کار دین بی تو نی و بی‌او نه

کار دین خود نه سرسری کاریست

دینِ حق را همیشه بازاریست

دین حق تاج و افسر مردست

تاج نامرد را چه در خوردست

دین نگهدار تا به ملک رسی

ورنه بی‌دین بدان که هیچ کسی

راه دین رو که راهِ دین چو روی

همچو شاخ از برهنگی ننوی

ای خوشا راه دین و امر خدای

از گِل تیره رو برآر دو پای

در ره جبر و اختیار خدای

بی تو و با تو نیست کار خدای

همه از کار کرد الله است

نیکبخت آن کسی که آگاه است

اندرین ره ز داد و دانش خویش

ره رو و رهبری کن و مندیش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی نفی صفات المذمومِة عن‌الله تعالی

 

در حق حقّ غضب روا نبود

زانکه صاحب غضب خدا نبود

غضب و حقد هر دو مجبورند

وین صفت هردو از خدا دورند

غضب و خشم و کین و حقد و حسد

نیست اندر صفات فرد اَحد

همه رحمت بود ز خالق بار

هست بر بندگان خود ستّار

می‌دهد مر ترا به رحمت پند

به خودت می‌کشد به لطف کمند

گر نیایی بخواندت سوی خویش

به تلطّف بهشت آرد پیش

زانکه هستی بدین سرای دریغ

تو گرفته ز جهل راه گُریغ

دُرّ توحید را تویی چو صدف

آدم تازه را شدی تو خلف

گر کنی ضایع آن در توحید

شوی از مفلسی ز مایه فرید

ور تو آن درّ را نگهداری

سر ز هفت و چهار بگذاری

به سرور ابد رسی پس از آن

نرسد مر ترا ز خلق زیان

در زمانه تو سرفراز شوی

در فضای ازل چو باز شوی

دست شاهان ترا شود منزل

هر دو پایت برآید از بُن گِل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

التمثیل فی قصّة ابراهیم الخلیل علیه‌السّلام

 

آن شنیدی که تا خلیل چه گفت

وقت آتش به جبرئیل نهفت

کرد بیرون سر از دریچهٔ جان

کای برادر تو دور شو ز میان

گفت با جبرئیل اندر سرّ

ربّ یسّر کنان در امر عسر

گشته از منجنیق حکم رها

گرد گردان چو گوی گردِ هوا

گفت پس من دلیل راهِ توام

جبرئیلم که نیکخواه توام

در چنان حال با نهیب خلیل

از سرِ اعتماد و حفظ وکیل

گفت هرچند پایم ای دلبند

هست بر گردن ضعیف ببند

دور کن یک زمان ز خویشتنم

تا بر او بی تو یک نفس بزنم

عصمتِ او دلیل من نه بس است

علم او جبرئیل من نه بس است

بی تو بر درگهش تو حاضر شو

چشم بر دوز و پس تو ناظر شو

یکسو اندر حظّ خود ز میان

تا بیابی تو لذّت ایمان

چون به عشق از چنارت آتش جست

آتش از آتشی بدارد دست

چون خلیل آنِ خویشتن بگذاشت

آتش از فعل خویش دست بداشت

گرچه نمرود آتشی افروخت

آتشش چون علف نیافت نسوخت

چون عنان را به دست حکم سپرد

آتش سی و هشت روزه بمرد

بر دمید از میان آتش و دود

چون صدای ندای حق بشنود

عبهرِ عهد و سوسنِ تحقیق

سنبل سنت و گل توفیق

آری آری چو دوست آن باشد

نار نمرود بوستان باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها