فی بیان حاله و حسب احواله رحمةاللّٰه علیه
گر در آورد یافت خلد و نعیم
شعر من گل محال او خار است
حکما را بُوَد به خوان جلال
لقمه و سحر و نظم هر سه حلال
جاهلان را ز حرص و بخل مدام
لقمه و شرب و نطق هر سه حرام
زنده و تازه کرد چون طوبیش
در دو عالم چو چشمهٔ حیوان
آب چون شد روان چه سازد باغ
ریگ چون شد روان بلخشد راغ
حکم او هم روان بُوَد در شور
سیم بَد هم روان بود بر کور
شرع و شعر از روان و جان خیزد
عشر و خمس از ضیاع و کان خیزد
از تن و طبع شرع و شعر نزاد
تودهٔ شوره عشر و خمس نداد
همچو آبست این سخن به جهان
پاک و روشن روانفزا و روان
نیست کس را برین نمط گفتار
گویمت گر کنی ز من تو سؤال
این نکوتر بسی که سبع طوال
که کلامی گزیده نیست جز این
سیه و خوش دلست چون شه رنگ
هرکه این بشنود به گوش از دور
سر به سر حکمت و مواعظ و پند
بنده را پند و رند را ترفند
هرکه را اندرین دو جهل و شکیست
شعر من جانش را یکی و یکی است
در سرایی که مکر و فن دارد
که بخ خوبی گذشت از اندازه
میبترسم که راه یافت زوال
چون به غایت رسد سخن به جهان
بیتی از شعر من سوی بد حال
کم نباشد ز بیست بیتالمال
گرچه در غفلت اندرین سی سال
این سخنها ز کاتب چپ و راست
عذر سیصد هزار ساله بخواست
بعد ازین گر اجل کند تأخیر
هرکه زین پس به شاعری پوید
زین سخن کاصل عالم افروزیست
دان که پیروز بخت را روزیست
بد نژادی که دیو زاد بُوَد
گر بننویسد این ز داد بُوَد
چه بُوَد زین شنیعتر بیداد
یا بدید این لطیف سرو بنان
زانکه بر ریش خویش میخندد
شمع بیهودهدان تو در بر کور
تو به گلبن ده آب حیوان را
زانکه جدّ را به جدّ شدم بنیت
به خدا ار به زیر چرخ کبود
چون منی هست و بود و خواهد بود
آنکه او منصف است و زیرک سار
هزل اگر با جدست گو میباش
که نه از زیرکان کمند اوباش
چون مرا اندرین سفر که رهست
زر و جو هست و عیسی و خر هست
آنچه زر عیسی آنچه جو خر او
نیک باید بُوَد ز روی شمار
زیر رنج اندرون همه گنج است
زانکه در زیر هفت و پنج و چهار
نیست مُل بیخمار و گُل بیخار
این جهانیست خوب و زشت بهم
در جهانی که نظم او ز دوییست
باعثش بدخویی و نیک خوییست
تو بد و نیک دیدهای به جهان
قبض و بسطی که در جهان دلست
همچو در شکل و صورت آب و گلست
مصلحت راست این دو رنگی او
هرکه او خیره ساز و مستحلست
چه حکیمی بُوَد که خوان بنهد
ترّه همچون بره به کار آید
گرچه با هزل جدّ چو بیگانهست
هزل من همچو جدّ هم از خانهست
تو چه دانی که اندر این اقلیم
یعنی ار جدّ اوست جان آویز
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شنبه 11 اردیبهشت 1395 9:39 PM
تشکرات از این پست
khodaeem1