فی افتخار نفسه علی اهل عصره
تا که برخاست بانگ بردابرد
جز فرومایهای نداد به باد
گوهر اندر صدف نهفته بماند
تا بدین عهد نامه اندر ذکر
زانکه در پرده بود معنی بکر
معنی بکر از آن سوی تو شتافت
که همی مرد جست و مرد نیافت
پیل یا شاه راست یا خود را
همچو طفلند خرد و ساده خرد
نیست اندر جهان نفْس و نفَس
کرد فکرت به سلخ و غرّهٔ ماه
گفت عقل ای دلت ز مهرش پُر
از تو دریای مدح وز من دُر
دُرفشان کن ز لفظ و معنی زود
سر چه در خس کشیدهای چو تذرو
زانکه دریا نه لافزن باشد
تا چنین دُر ازو بیافتهام
الفـ او خلف عزّت و نصر است
ضعف آن جفت باب این قصر است
بنگر ایوان این کتاب به جان
زانکه از راه دیده این نتوان
در عدد گرچه پر ملک فلکیست
نکته چون زلف حور در تفسیر
خانهاش از ریا و طمع و فضول
پاک و عالی چو خاندان رسول
خشتی از زرّ و خشتی از گوهر
جویی از مشک و جویی از عنبر
واندرو قصری از حقیقت و صدق
شهری آباد پر ز نعمت و ناز
دَرِ دروازه بر غریبان باز
اندرو بهر یمن و عزّت و بخت
گرچه نظم سخن به غزنین بود
این چنین قصر در چنین شهری
زین چنین شهر دهر خرّم باد
گر بجویند سال دیگر از این
زین سخن نسخه باشد اندر چین
زین سخنهای خوش چو آب زلال
زانکه جاهل ز علم بیگانهست
کای به فضل تو روزگار مقرّ
زود پیش آر خوب و تازه سخن
خاک بومش عبیر و سنگ و دُرر
چیست زین باغ نزد پر رشکان
همچو طوبی است تازه و خوش و نو
شسته از بهر رنگ و بویش را
چون عروسی به زیر شعر تُنُک
به جهانش ببرده از تگ و پوی
آفتاب از جمال و باد از بوی
برده این را ز بهر قوّت ملک
به ره آورده شرق و غرب فلک
بر تن و جان ناکسان و کسان
چرب و شیرین چو روغن بلسان
یوسفس از درون و بیرون خوب
تلخ و شیرین چو می به طعم و اثر
نکته و حرف و ظرف او به اثر
آتش و آب او نه خشک و نه تر
ورنه کاغذ چه طاقت آن داشت
تا به حشر این جهانیان را بس
ور معاند کند کم از دو درم
سوی حاسد چه این چه بانگ ستور
گرگ و یوسف یکی بُوَد سوی کور
یوسفی یابی از دو گز کرباس
کس نگفت این چنین سخن به جهان
ور کسی گفت گو بیار و بخوان
زین نمط هرچه در جهان سخن است
گر یکی ور هزار زانِ من است
همچو جان دارد این گزیده سخن
هر زمان تازهتر بُوَد نمطش
چون دبیران ز نقش بسماللّٰه
چون به نام خودش نمونه کند
چون خودش زشت و با شگونه کند
گرچه خوانها نهند نانشان کو
پاک را با پلید و مرده چه کار
که در این نقش مرده روح درآر
پرده از پیش نقش خود برداشت
جان در آن صورت بدیع و عجیب
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شنبه 11 اردیبهشت 1395 9:39 PM
تشکرات از این پست