در بقا و فنای جسم و جان گوید
در جهانی که عقل و ایمانست
جان شود زنده چون بمیرد تن
مرگ هم مرگ خود بخواهد دید
مرگ اگر ریخت خون ماده و نر
وآنچه بد بود با بدان کرده
چون همی زاختران پذیرد قوت
باز دُرّی کز آب زاد و مغاک
لاجرم خاک شد ز خاک چو خاک
بر فلک شو که در جهان وجود
زانکه اندر سرای سور و صوَر
رهبر این راه را چو مرگت نیست
بینوایی مکن چو برگت نیست
پیش هدیهٔ خدای کش تن و جان
جامهت ای آنکه تخت تو خردست
ز آتش و آب باد و خاک به دست
به دل و جان همی کن استقبال
همچو ایمان برای سور و سروش
این همه هستیی که در بدنست
باری ار زین شکار نیست گزیر
در سرِ نان بدادی ایمان را
جعفری را چو نیست اینجا نرخ
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شنبه 11 اردیبهشت 1395 8:41 PM
تشکرات از این پست