فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر
می همی خور کنون به بوی بهار
باش تا بردمد ز گور تو خار
زان چنان خون که از لگد ریزند
از لگد مردهای چه زنده شوی
چون چو شیران به کرد خود نچری
همچو روباه خون رز چه خوری
وانکه باشد حزین نبوید گُل
خاصه مستی و خانه بر ره سیل
لاشه خر را به دست دزد مده
به بُوَد خواجه را در این بازار
کوی پر دزد و زو بعست و پری
تو همی کوک و کو کنار خوری
حزم خود کن که دزدت از خانه است
خازنت خاینست و بیگانه است
اندرین سور پر ز شور و شغب
دل پر از غم نشین و مُهر به لب
بار شیشه است و ره یخ و خر لنگ
شب سر خواب و روز عزم شراب
چه کند جز که دین و ملک خراب
تو به می شاد و آدم اندر بند
اینت بد مهر و ناخلف فرزند
کو بدین خاکدان و ویران دِه
تو به چُستی حساب از او برگیر
که گریبان چو دامن و تیریز
عطسه و خوی گرفت و سرفه و تیز
او سرت را گرفته زیر دو پای
تو ز جان ساخته تنش را جای
تو ازو آن خوری که پستی تست
و او ز تو آن بَرد که هستی تست
فارغ از مرگ و ایمن از گوری
من چه گویم ترا به دل کوری
دل پاکیزه را به خون زدهای
با که گویم که چشم بینا نیست
گل به نزد تو زان فراز آمد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شنبه 11 اردیبهشت 1395 8:38 PM
تشکرات از این پست