جوابها که با نفس کلّی گوید
این جهان جمله زیر پای منست
برِ نااهل و سفله کم گردیم
نظر حق به ماست از همه خلق
آن زمین کاندر آن مبارک جاست
پاک چون آتش و سپید چو برف
بومشان همچو نقطه قارون گیر
وآن گروهی که اندرین جایند
نیزهبازی کند چو شیر علَم
بیخبر همچو سایه و خورشید
چه صفت گویم آن گُره را من
عالمی سر به سر بدیعالحال
بینی آن روضه را اگر خواهی
بیعقوبت زمینش از ذل و غم
بیعفونت هوایش از تف و نم
من زمینش ز کوه و از گو دور
هم هواش از حوادث الجو دور
تا به سنگ و کلوخ جان دارد
جای جانست و جان ندارد جای
این چنین نکتهها چو گفت مرا
مانده بودم چو نقش بر دیبا
دیده زو برکشد دو کرگس چرخ
هیچ بیهوده را بدو ره نیست
زانکه در خلقها چنو شه نیست
در و درگاه او چو مرئی نیست
مرو آنجا به جای خویش بایست
مُل سوارست و گُل پیاده و بس
گوش و گردن چو گوش و گردن حور
روز کوری ترا به خود پذرفت
کت در این لافگاه غرجه گرفت
تا نُبی و نَبی ز چون تو سقط
این درآمد به صورت آن در خط
گرد این پیر گرد تا از چاه
پایت آرد ز چاه بر سرِ گاه
جان من بهر این حدیث چو نوش
نشدم سیر از آن سخندان زیر
هست چون شهد و گلشکر خوردن
معده از علم زان نگردد پست
گفتمش با تو روزگار خوش است
با تو خواهم که با تو کار خوش است
که خورد بر ز زندگانی خویش
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شنبه 11 اردیبهشت 1395 8:35 PM
تشکرات از این پست