0

حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی غزنوی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

صفة اصرار الاعداء والباغین لعنهم‌اللّٰه

 

آدمی چون بداشت دست از صیت

هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت

هرکه راضی شود به کردهٔ زشت

نزد آنکس چه دوزخ و چه بهشت

مرد عاقل برآن کسی خندد

کز پی خویش نار بپسندد

دین به دنیا بخیره بفروشد

نکند نیک و در بدی کوشد

خیره راضی شود به خون حسین

که فزون بود وقعش از ثقلین

آنکه را این خبیث خال بُوَد

مؤمنان را کی ابن خال بُوَد

من از این ابن‌خال بیزارم

کز پدر نیز هم دل آزارم

پس تو گویی یزید میر منست

عمروعاص پلید پیرِ منست

آنکه را عمروعاص باشد پیر

با یزید پلید باشد میر

مستحق عذاب و نفرین است

بد ره و بد فعال و بد دین است

لعنت دادگر برآنکس باد

که مر او را کند به نیکی یاد

من نیم دوستدار شمر و یزید

زان قبیله منم به عهد بعید

هرکه راضی شود به بد کردن

لعنتش طوق گشت در گردن

از سنایی به جان میر حسین

صد هزاران ثناست دایم دَین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

التمثیل فی‌التّقوی، سؤال موسی علیه‌السّلام عنّ‌اللّٰه عزّ وجل قال ای شیء خلقت افضل من‌الاشیاء

در مناجات با خدا موسی

گفت ایا کردگار و یا مولی

از هر آنچ آفریدی از هر لون

چیست بهتر ز خلقها در کون

گفت کز خلقها ایا موسی

نیست بهتر به عالم از تقوی

سرِ هر طاعتی یقین تقویست

متّقی شاه جَنة‌المأویست

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در مناقب امیرالمؤمنین حسین‌بن علی علیهماالسّلام

پسرِ مرتضی امیر حسین

که چنویی نبود در کونین

منبتِ عزّ نباهتِ شرفش

حشمتِ دین نزاهتِ لطفش

مشربِ دین اصالتِ نسبش

منصبِ دین نزاهتِ ادبش

اصل او در زمین علّیّین

فرع او اندر آسمان یقین

اصل و فرعش همه وفا و عطا

عفو و خشمش همه سکون و رضا

خَلق او همچو خلق پاک پدر

خُلق او همچو خُلق پیغمبر

پیش چشمش حقیر بد دنیی

نزد عقلش وجیه بد عقبی

همّت او ورای قمّهٔ عرش

نام او گستریده در همه فرش

مصطفی مر ورا کشیده به دوش

مرتضی پروریده در آغوش

بر رخش انس یافته زهرا

کرده بر جانش سال و ماه دعا

باز داند همی بصیرت او

شجرهٔ هرکسی ز سیرت او

هم تقی اصل و هم نقی فرعست

هم زکی تخم و هم بهی زرعست

نبوی جوهری ز بحرِ جلال

یافته از کمالِ صدق جمال

به سر و روی و سینه در دیدار

راست مانند احمد مختار

دُرّی از بحرِ مصطفی بوده

صدفش پشت مرتضی بوده

اصل او از برای مختصی

بوده جان نبی و صُلب وصی

او ز حیدر چو خاتم از جمشید

او ز احمد چو نور از خورشید

در صوان هدی صیانت او

دن دُردی دین دیانت او

عقل در بند عهد و پیمانش

بوده جبرئیل مهد جنبانش

بوده او سرو جویبار هدی

سرو با تاج و با دواج و ردا

اصلها ثابت اشارت حق

سوی این سرو گفتمش مطلق

آن مثال نبی و عالم زَین

وارث مصطفی امیر حسین

کرده چون مصطفی به اصل و کرم

شرف و عِرق و خلق هرسه بهم

عشق او اوّلیست بی‌آخر

راز او باطنی است بی‌ظاهر

چون طباشیر وقت تأثیرش

جگر گرم را طُبا شیرش

جگر گرم او ز آب زلال

منع کردند اهل بغی و ضلال

خشم از اصل او ندارد چشم

از جگر گوشهٔ پیامبر و خشم

شده عقل شریف باشرفش

سایهٔ سایه ز آفتاب کفش

مزرع اصل و فرع او دل و جان

مَنبت بذر و زرع او ایمان

شاخی از بیخ باغ مصطفوی

درّی از دُرج و حقهٔ نبوی

اندرو بیش سرو و پیش گیا

بوریاوار نیست بوی ریا

بوده بهرام جیش عسرت را

بوده ناهید جشن عشرت را

باد بر دوستان او رحمت

بابر دشمنان او لعنت

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در فضیلت امیرالمؤمنین حسن‌بن علی علیه‌السّلام ذکر الحسن یذهب الحزن

 

بوعلی آنکه در مشام ولی

آید از گیسوانش بوی علی

قرّة‌العین مصطفی او بود

سیّدالقوم اصفیا او بود

آن جنان دُر در آن صدف او بود

انبیا را به حق خلف او بود

جگر و جان علی و زهرا را

دیده و دل حبیب و مولی را

چون بهار است بر وضیع و شریف

منصف و خوب‌رو و پاک و لطیف

فلک جامه کوه زهره دواج

قمر تخت مهر پروین تاج

در سیادت شرف مؤیّد اوست

در رسالت رسول و سیّد اوست

نسبش در سیادت از سلطان

حسبش در سعادت از یزدان

چون علی در نیابت نبوی

کوثر داعی و عدو دعی

نامهٔ دوست حاکی دل اوست

دوست را چیست به ز نامهٔ دوست

منهج صدق در دلائل او

مهتری زنده در مخایل او

بود مانند جد به خُلق عظیم

پاک علق و نفیس عِرق و کریم

فلذه‌ای بود از دلِ زهرا

جدّهٔ او خدیجهٔ کبری

زهر قهر عدو هلاکش کرد

فقد تریاک دردناکش کرد

پاک ناید ز مردم بی‌باک

عود ناید ز دود چوب اراک

ماه در چشم او هلال نمود

زهر در کام او زلال نمود

زانکه زان واسطه چشیدن زهر

وان ز دشمن بسی کشیدن قهر

بجهانید جانش از رهِ حلق

برهانیدش از دنائت خلق

روز باطل چو حق شود پنهان

اهل حق را تو به ز کور مدان

پای باطل چو دست بر تابد

دل دانا به مرگ بشتابد

چون جهان حیز را امیر کند

زال زر روی چون زریر کند

گرچه این بد به روی او آمد

پشتِ اقبال سوی او آمد

بود با این دُژم دلی همه روز

همچو خورشید دهر شهرافروز

آن بهی طلعت بزرگ نسب

آن ز علم و ورع چراغ عرب

خواسته چون خرد ز بهر پناه

شرف از منصب کریمش جاه

خاطرش همچو بحری اندر شرع

راسخ اصل بود و شامخ فرع

مسند و مرقدش بر از افلاک

مشرب و منهلش ز عالم پاک

مشرب عِرق و منهل جگرش

بود از حوض جدّش و پدرش

مانده آباد از سخای کفش

خاندان نبوّت از شرفش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فی فضیلته علیه‌السلام علی جبرئیل و سائر الانبیاء علیهم‌السلام

 

شب معراج چون به حضرت رفت

با هزاران جلال و عزّت رفت

چون به رفرف رسید روح امین

جُست فرقت ز مصطفای گزین

جبرئیل از مقام معلومش

باز گشت و بماند محرومش

گفت شاها کنون تو خود بخرام

که مرا بیش از این نماند مقام

پیش از این گر بیایم انگشتی

یا بر این روی آورم پشتی

همچو انگشت سوخته سر و پشت

گرددم پا و پنجه و انگشت

جبرئیل این سخن روایت کرد

با ملائک همین حکایت کرد

گفت نز عجز بازگشتم من

یا بگرد نیاز گشتم من

مصطفی را صفا و قرب کرام

بر درِ ذوالجلال و الاکرام

چون ز کونین به در نهاد قدم

حدثان را بماند و ماند قدم

تا سفر بود در حدث ما را

مشکلش بود در عبث ما را

سائل او بود و من ورا مسؤول

هر دو همواره حامل و محمول

او ز من حالها همی پرسید

من همی شرح دادم آنچه بدید

چون قدم بر نهاد بر کونین

مر مرا گشت دوخته عینین

گفتم ار زین سپس سؤال کند

هرچه گوید مرا زوال کند

حدثان را جواب آسان بود

لیک جان از قدم هراسان بود

بی‌خبر بودم از حدیث قدم

گشت ما را ضعیف پر و قدم

بیش از آنم نماند تاب جواب

گشت از آن حال و کار من در تاب

او برفت و بدید آنچه بدید

گفت با حق سخن جواب شنید

من زنا دیده و ندانسته

باز ماندم شدم زبان بسته

پیش از آن مر مرا مجال نماند

حدثان را زبان قال نماند

زین سبب قاصر آمدم زان راه

که نبودم ز حال راه آگاه

مر مرا تا به خلق راه نمود

چون گذشتم ز خلق راه نبود

زان مقامی که من بماندم پس

نرسد هیچ وهم و خاطر کس

چون گه رفتنش فراز آمد

به سوی حضرتش نیاز آمد

طوطی جانش چون قفس بشکست

رفت و بر فرق جبرئیل نشست

زانکه در پیش داشت راه نهفت

زان همی الرفیق الاعلی گفت

بود مشتاق حضرت خلوت

سیر بود از سرای پر آفت

جان دین بر پرید جسمی ماند

معنی شرع رفت و اسمی ماند

چون بپرداخت شخص نورانی

جسم او باز شد به جسمانی

جسم در راه پر خلل کوشد

اسم در قسم لم یزل کوشد

هرکجا او شراب دین پالود

پسر بوقحافه قحفش بود

جان او با دلش به علّیّین

تن او با تنش رفیق و قرین

روز و شب سال و ماه در همه کار

ثانی اثنین اذ هما فی‌الغار

بوده خود با رسول پیش از پیک

صدق صدیق را سلام علیک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

صفت قتل حسین‌بن علی علیه‌السّلام به اشارهٔ یزید علیه اللعنة

 

دشمنان قصد جان او کردند

تا دمار از تنش برآوردند

عمروعاص از فساد رایی زد

شرع را خیره پشت پایی زد

بر یزید پلید بیعت کرد

تا که از خاندان برآرد گرد

شرم و آزرم جملگی بگذاشت

جمعی از دشمنان بر او بگماشت

تامر او را به نامه و به حیل

از مدینه کشند در منهل

کربلا چون مقام و منزل ساخت

ناگه آل زیاد بر وی تاخت

راه آبِ فرات بربستند

دل او زان عنا و غم خستند

عمروعاص و یزید بد اختر

به سرِ آب بر فکنده سپر

شمر و عبداللّٰه زیاد لعین

روحشان جفت باد با نفرین

برکشیدند تیغ بی‌آزرم

نز خدا ترس و نه ز مردم شرم

سرش از تیغ به تیغ ببریدند

واندر آن فعل سود می‌دیدند

تنش از تیغ خصم پاره شده

آل مروان برو نظاره شده

به دمشق اندرون یزید پلید

منتظر بود تا سرش برسید

پیش بنهاد و شادمانی کرد

تکیه بر دنیی و امانی کرد

بتی از قول خویش املا کرد

کین دیرینه جسن و اِنها کرد

دست شومش بر آن لب و دندان

زد قضیب از نشاط و لب خندان

کینهٔ خزرج و حدیث اسل

وآن مکافات زشت و دست عمل

کین آبا بتوخته ز حسین

خواسته کینه‌های بدر و حُنین

شهربانو و زینب گریان

مانده در فعل ناکسان حیران

سربرهنه بر اشتر و پالان

پیش ایشان ز درد دل نالان

علی‌الاصغر ایستاده به پای

وان سگان ظلم را بداده رضا

عمروعاص و یزید و ابن‌زیاد

همچو قوم ثمود و صالح و عاد

بر جفا کرده آن سگان اصرار

رفته از حقد بر ره انکار

هیچ ناورده در رهِ بیداد

مصطفی را و مرتضی را یاد

یکسو انداخته مجامله را

زشت کرده ره معامله را

کرده دوزخ برای خویش معدّ

بوالحکم را گزیده بر احمد

راه آزرم و شرم بربسته

عهد و پیمان شرع بشکسته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

التّمثیل فی نظرالسّوء واحوال الدّنیا

 

مثلت همچو مرد در کشتی است

زان ترا فعل سال و مه زشتی است

آنکه در کشتی است و در دریا

نظرش کژ بُوَد چو نابینا

ظن چنان آیدش بخیره چنان

ساکن اویست و ساحلست روان

می نداند که اوست در رفتن

ساحل آسوده است از آشفتن

مرد دنیاپرست از این سانست

همچو کودک ضعیف و نادانست

تو به گفتار غرّه‌ای شب و روز

لیک معلومِ تو نگشت هنوز

بیش مشنو ز نیک و بد گفتار

آنچه بشنیده‌ای به کار درآر

ای ندیده ز زحمت خورِ تو

روح عیسی به خواب جز خرِ تو

عزّ علمست نخوت و بودیت

کبر و عُجبست خشم و خشنودیت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

التمثّل فی‌الاشتیاق الی المشهد المعظّم المراة الصالحة خیرٌ من الفـ رجل سوء

 

بود در شهر کوفه پیرزنی

سالخورده ضعیف و ممتحنی

بود از اولاد مصطفی و علی

ممتحن مانده بی‌حبیب و ولی

کودکی چند زیر دست و یتیم

شده قانع ز کربلا به نسیم

زال هر روز بامداد پگاه

کودکان را فگندی اندر راه

آمدی از میان شهر برون

دیده از ظلم ظالمان پر خون

بر ره کربلا باستادی

برکشیدی ز دردِ دل بادی

گفتی اطفال را همی بویید

وین نکو باد را بینبویید

پیشتر زانکه در شود در شهر

بر گرید از نسیم مشهد بهر

شود از هر دماغی آلوده

باد چون گشت شهر پیموده

حظ از این باد جمله بردارید

سوی نااهل و خصم مگذارید

من غلام زنی که از صد مرد

بگذرد روز بار و بردابرد

قدرِ میر حسین بشناسد

از جفاهای خصم نهراسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در شرف نفس و عقل

پدر و مادر جهان لطیف

نفس گویا شناس و عقل شریف

زین دو جفت شریف طاق مباش

واندرین هر دو اصل عاق مباش

بندگی کن همیشه ایشان را

مده از دست در پریشان را

گرشان بعد امر بپرستند

این دو گوهر سزای آن هستند

پدر و مادری که نازارند

حکما عقل و نفس را دارند

مایه بخش سپهر و ارکانند

پیشکاران عالم جانند

سبب جسمت این دو جسمانیست

علت روحت آن دو روحانیست

آن دوت از آرزو سپرده به خاک

وآن دوت از قدر برده بر افلاک

حق آن دو شریف را بگذار

حق این هر دو هم فرو مگذار

وانکه در راهِ کعبه از سرِ داد

اشتر این داد اگرت زاد آن داد

خرد از تو تویی برد جاوید

آب را در هوا کشد خورشید

خرد آمد مشاطهٔ جانت

خرد آمد چراغ ایمانت

حقّهٔ حق دراین جهان خردست

سر به مُهرست و پایدار خودست

عقل در کارگاه کن‌فیکون

از پی جلوهٔ قرار و سکون

در ازل چون حدیث با خود راند

تا ابد همچو کرم پیله بماند

سوی بازار دین چو جستی راه

رستی ار جستی از ملامت گاه

از کژی دور باش و کاژ مباش

چون نه‌ای عود خیره ناژ مباش

که کژی نفس عشوه آگین راست

راستی عقل عافیت بین راست

خرد از بد ترا نجات دهد

خرد از دوزخت برات دهد

جاهلی کفر و عاقلی دین است

عیب‌جو آن و غیب‌گو این است

کشد این را هوا سوی سجین

برد آنرا خرد به علّیّین

منگر آن تات بد چه فرماید

آن نگر کت خرد چه فرماید

کند ار عاقلت به حق در خشم

به از آن کت ببندد ابله چشم

همه کار تو باد با عقلا

دور بادی ز صحبت جهلا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حکایت در داد و ستد خردمند

معن دادی خمی درم به دمی

باز کردی مُکاس در درمی

گفت این خوی نزد من نه بدست

جود مال و بخیلی خردست

مال بدهم پی جوانمردی

عقل ندهم به کس به نامردی

در سخاوت چنانکه خواهی ده

لیکن اندر معاملت بسته

ستد و داد را مباش زبون

مرده بهتر که زنده و مغبون

مرد باشی به گاه بیع و شری

از ثریّا نیوفتی به ثری

عقل دست و زبان کوته دان

آرزو رأس مال ابله دان

ای خرد کرده سرفراز ترا

سر نگونسار کرده آز ترا

مرد گرد درِ خرد گردد

تنگ میدان به گرد خود گردد

هرکجا رخ نهادی ای عاقل

تو به آیی چو بد نداری دل

هرکه تدبیر رای بد نکند

ستد و داد بی‌خرد نکند

بی‌خرد را ز خود نباشد سود

بود او آتش است و سودش دود

که ازو تیره تیرگی آرد

چشم را خیره خیرگی آرد

حاکم عقل را در این بنیاد

کارها محکم است و دلها شاد

زانکه در مکتب علوم ازل

از پی راندن رسوم عمل

نُتف او در آسمانهٔ نقل

نکتش در کتابخانهٔ عقل

از خرد خواجه شو که سنگ سپید

لعل شد زیر دامنِ خورشید

اوست بهر بقای جاویدان

دفتر نفش و خامهٔ فرمان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در نفس کلّی و پیوستن به عقل و معرفت گوید

 

در عبارت کتاب مسطورست

رقّ منشور و بیت معمورست

اوست در سایهٔ پناه خرد

حاجب بار بارگاه خرد

کدخدای نبیّ مُرسل اوست

عقل ثانی و نفس اوّل اوست

از پی استفادت و تحقیق

عقل کلّ مصطفی و او صدّیق

دایم از جوهر پذیرنده

اثر از نورِ عقل گیرنده

هم دهنده است و هم ستاننده

هم پذیرای و هم رساننده

متوسط میان صورت و هوش

شده زین سو زبان و زان سو گوش

مرد چون عقل را پناه کند

جرم و شکل سها چو ماه کند

مدتی گرد عقل بر گردد

گرچه باشد پسر پدر گردد

پادشاهی شود ز مایهٔ عقل

آفتابی شود ز سایهٔ عقل

جوهرش چون کند ز نقصان نقل

برتر آید یکی شود با عقل

چون شد از فیض عقل بر خود شاه

خلعت شوق یابد از اللّٰه

شوق چون در نهادش آویزد

عقل کلّ را ز ره برانگیزد

تاکنون عقل بود بر وی میر

زو کنون عقل گشت امر پذیر

چون شود بر نهاد خود مالک

بشنود کارْجِعی اِلی رَبّک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اندر کمال عقل

چار طبعش مرید و او پیرست

ده حواسش سپاه و او میرست

رنگ پنداشت را ز تختهٔ آز

رو بشویش به آب و ذُلّ و نیاز

زانکه اندر سواد سایهٔ شرع

اصل دین را برای نکتهٔ فرع

مایه داد از پی درنگ ترا

سه قوی چارگونه رنگ ترا

جان چو در عالم درنگ آید

خود از این رنگهاش ننگ آید

از پی جستن سلامت جان

اسب جان را در این محیط مران

داند آنرا که اهل ذهن و ذکاست

که سلامت به ساحل دریاست

دست و پای ترا به بند قضا

هست بسته درین سپنج فضا

پس تو با دست و پای بستهٔ او

روی دریا مجو به پشت کدو

آشنا را اگر نمی‌دانی

خر به قلزم درون چرا رانی

ور ندانی تو آشنا بشنو

خیره بیهوده بر مناره مرو

در سباحت اگرچه استادی

پیش من زین قبل بر استادی

نه چو کشتی شکست ای رعنا

شد سباحت وبال در دریا

جز ز روی کمال عقل و خرد

سه گز اطلس بنه درم که خرد

نزد آن دل که معدن خردست

همه نیک فلک به جمله بدست

در دل و جان آنکه هشیارست

بر سر و چشم آنکه بیدارست

پل بود بر دو سوی آب سره

چون گذشتی ازو چه پل چه دره

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اندر عزّت عقل

عزّتِ عقل هست سوی روان

نزد روشن ضمیر پاک روان

در اضافت سوی زمانه لطیف

به اضافت به سوی عقل کثیف

اول و آخر و عزیز و ذلیل

علوی و سفلی و قبیح و جمیل

غرض امر و دایهٔ آدم

عَرَض نفس و جوهر عالم

هم ورای مراتب اسمی

هم پذیرای صورت جسمی

ذات او گشته مستدیر از نفس

جنبش او اثرپذیر از نفس

مایه و پایهٔ مدارج اسم

علت و آلت مراتب جسم

این همه عقل را مسلّم گشت

آسمان عقل و روح سُلّم گشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اندر جمال عقل

سبب امت و رسولی او

علت صورت و هیولی او

او نهادست هم به امر قدم

صورت اندر هیولی عالم

کان وجودی که بی‌زبان باشد

از هیولی عقل و جان باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در آفرینش جهان

از برای تناهی اندر کرد

عالم جسم گویی آمد گرد

متساوی نهاد چون گویی

متفاوت نه سویی از سویی

هست ممتد جهان و اندر حد

متناهی جهت بود ممتد

بعد از آن در ولایت تصویر

مرتبه نقش دان و نقش‌پذیر

ز اوّل جان و آخر مرجان

فاعل و منفعل در این دو میان

در سرای صفت‌پذیر فنا

از پی رفعت قصور و بنا

عقل در بند امر بنشسته

نفس در شوق عقل دل خسته

صورت از بهر مایه اندر بند

نه فلک را به دست هفت کمند

وز درون فلک چهار گهر

همه در بند و خصم یکدیگر

سه موالید از این چهار ارکان

چون نبات و معادن و حیوان

چون نباتی غذای حیوان شد

حیوان هم غذای انسان شد

نطق انسان چو شد غذای ملک

تا بدین روی باز شد به فلک

ورنه در عالم یقین و گمان

خر همان بودی و حکیم همان

نطق زیبا ز خامشی بهتر

ورنه در جان فرامشی بهتر

در سخن دُر ببایدت سفتن

ورنه گُنگی به از سخن گفتن

گنگ اندر حدیث کم آواز

به که بسیار گوی بیهده تاز

کرد عقلت نصیحتی محکم

که نکو گوی باش یا ابکم

گر نصیحت قبول کردی تو

فضل را کی فضول کردی تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

شنبه 11 اردیبهشت 1395  8:31 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها