پاسخ به:الهی نامه عطار
مگر سلطانِ دین محمودِ غازی
به تیزی با سپه میراند تازی
ز دست ظالمان او داد میخواست
وزان فریادرس فریاد میخواست
چو دید آن پیرزن را شاهِ عالی
مگر محمود آن شب دید در خواب
که بود افتاده درچاهی بگرداب
بدو گفتی که دستی در زن ای شاه
برآی از قعرِ این گرداب و این چاه
چو آمد روز دیگر شاه بر تخت
وزان خواب شبانگه تنگ دل سخت
درگ ره پیر زن را دید مهجور
که میآمد برای داد از دور
عصا در دست و پشتش خم گرفته
چو ابر از گریه چشمش نم گرفته
بجست از جای شاه و خواند او را
به پیش خویشتن بنشاند او را
بلشکر گفت اگر دوش این نبودی
خلاصی داد از گرداب و چاهم
شما گر نیز میخواهید امروز
که گردید از خدا جاوید پیروز
زنید اندر عصای او همه دست
که دست آویزتان اینست پیوست
درافکندند لشکر خویش بر هم
گرفتند آن عصا در دست محکم
نشسته پیرزن بر تخت با شاه
گرفته آن عصار در دست آنگاه
چو موسی زان عصا پشتش قوی کرد
که در دین چون عصای موسوی کرد
شهش گفتا که هان ای زال مسکین
تو بس بی قوتی و خلق چندین
چه خواهی کرد چندین پشت واره
بسی خلقند از بهر تو در کار
تو نتوانی کشیدن این همه بار
زبان بگشاد زال و گفت ای شاه
کسی کو برکشد محمود از چاه
که ازتو این سخن نتوان شنیدن
چوآنجا جاه بخشان کم زنانند
ز غیری چون زنی لاف و ولا غیر
اَنَا خَیری زهر دونی ولا خَیر
نمیدانی که چه در پیش داری
اگر چون لام الف دستار بندی
بسی زان به اگر زنّار بندی
که چون دستار بندی لام الف وار
دلت را نیست زان دستار آگاه
که بر تابوت پیچندت بناگاه
سر تو چون نشیمن گاه سوداست
قصب بر فرق پیچیدن چه سودت
تو در دنیا بمقراضی نشین خوش
که آن تا واپسین دم همدم تست
چو زان تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خود نه پیچی
شنبه 11 اردیبهشت 1395 12:31 AM
تشکرات از این پست